بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد دوم | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد دوم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد دوم

۴٫۹
(۹۶)
آن روز با همیشه فرق داشت. در چند ماه گذشته وقت زیادی را صرف شبیه‌سازهای حمله و میدان تیراندازی کرده بودم. برداشتم این بود که کارم تعریفی نداشت... ولی ناگهان فهمیدم دلیلش این بود که خودم را با بقیهٔ جاسوس‌های آینده مقایسه می‌کردم. مثلاً در مقایسه با اریکا واقعاً بی‌دست‌وپا بودم؛ ولی در مقایسه با یک بچهٔ معمولی، واقعاً حیرت‌انگیز شده بودم. حالا یکی پس از دیگری به زامبی‌ها شلیک می‌کردم، خون سبز و چسبناک مجازی‌شان را به در و دیوار می‌پاشاندم و دست و پاهای بریده‌شان را به این‌طرف و آن‌طرف پرت می‌کردم. تیرم به‌ندرت، خطا می‌رفت. امتیازم مرتب بیشتر و بیشتر می‌شد و جان اضافی می‌گرفتم.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
بهترین راه برای غافلگیرکردن دشمن اینه که زودتر از زمانی که منتظرتن، سروکله‌ت پیدا بشه
𝐑𝐎𝐒𝐄
«هیچ‌وقت نباید با شرط‌وشروط دشمن کنار بیای. فقط با شرطشون موافقت می‌کنی و بعد هم غافلگیرشون می‌کنی.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
در فیلم‌ها جاسوس‌ها همیشه کت و شلوار به تن دارند... آن هم کت و شلوارهای شیک؛ ولی کت و شلوار به درد فعالیت‌های فیزیکی نمی‌خورد، مخصوصاً کفش رسمی که دویدن با آن تقریباً غیرممکن است.
𝐑𝐎𝐒𝐄
رابطهٔ دخترهای نوجوون با پدرهاشون بعضی‌وقت‌ها خیلی پیچیده می‌شه
𝐑𝐎𝐒𝐄
«اگه صادق باشم، آزادم می‌کنی؟» «نه، اریکا من رو می‌کشه.» الکساندر به نشانهٔ تأیید سر تکان داد. «دخترم کاری رو که می‌گه انجام می‌ده.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«الکساندر، اگه باز هم دروغ بگی، با چسب دهنت رو می‌بندم.» «دخترم بهت گفت این‌جوری تهدیدم کنی؟» «نه. همین الان به فکرم رسید
𝐑𝐎𝐒𝐄
شش بعدازظهر جاسوس‌های بسیاری به شما خواهند گفت که هیچ وسیله‌ای به اندازهٔ چسب برزنتی به درد نمی‌خورد. می‌توانید از آن برای آتل‌بستن پا، تعمیر سلاح، نگهداری مدرک، وصله‌زدن لباس، بندآوردن خونریزی، وصل‌کردن مواد منفجره، مهروموم کردن سیم برق، ضدآب کردن چادر، ازبین بردن جوش و آبله و حتی بستن لولهٔ آب استفاده کنید. پروفسور کرندال، استاد بقای شخصی‌ام، گفته بود که اگر چسب برزنتی را به اندازهٔ کافی دور بدنت بپیچی، می‌توانی خودت را ضدگلوله کنی (از کِولار ضخیم‌تر بود، ولی در مواقعی که کسی می‌خواست بکشدت، پیداکردنش راحت‌تر بود).
𝐑𝐎𝐒𝐄
«حتی ساعت خراب هم دو بار در روز زمان درست رو نشون می‌ده.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«کل کتاب یادت می‌مونه؟» اریکا به سمت من برگشت. «تو این‌جوری نیستی؟» «نه!» «چه حیف! امتحان‌دادن خیلی راحت‌تر می‌شه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
اگر ماجرا یک فیلم خانوادگی احساسی بود، به‌خطر افتادن جان پدر باعث می‌شد اریکا و الکساندر با هم صمیمی شوند؛ اریکا ناگهان متوجه می‌شد اگر پدرش می‌مرد، چقدر غصه می‌خورد و الکساندر درس ارزشمندی دربارهٔ صداقت از دخترش یاد می‌گرفت. در عوض، اریکا از این اتفاق استفاده کرده بود تا به پدرش بفهماند او را آدم حساب نمی‌کند... و ظاهراً از نتیجه‌اش خوشحال بود. در حالی که دوباره از سراشیبی سنگلاخ بالا می‌رفت، پوزخند محوی روی لب‌هایش نشست.
𝐑𝐎𝐒𝐄
اگه ترس نشون بدی، به خودشون مطمئن می‌شن؛ ولی اگه با اطمینان رفتار کنی، می‌ترسن
𝐑𝐎𝐒𝐄
هم‌زمان، الکساندر هم داشت سر خرس‌ها داد می‌زد. به آن‌ها دستور داد: «بشینین!» انگار امیدوار بود خرس‌های تعلیم‌دیده‌ای باشند که از سیرک فرار کرده‌اند. «سرجاتون بمونین! خرس‌های بد!‌ خرس‌های بد!»
𝐑𝐎𝐒𝐄
زیر لب گفتم: «اگه اومدن دنبالمون چی‌کار کنیم؟» «اول سعی می‌کنیم باهاشون بجنگیم... و اگه جواب نداد، خودمونو می‌زنیم به مُردن.» الکساندر پرسید: «خودمون رو بزنیم به مردن؟ درست نیست.» اریکا گفت: «می‌شه صداتو بیاری پایین؟ داری خرس‌ها رو عصبی می‌کنی.» الکساندر به اعتراض گفت: «خرس‌ها خودشون عصبی هستن و اگه خودمون رو بزنیم به مردن، براشون می‌شیم غذای حاضر و آماده. باید فرار کنیم، همین الان، قبل از اینکه نزدیک‌تر شن.» اریکا خواهش کرد: «بابا، تو رو خدا برای یه بار هم که شده تو زندگی‌ت به حرفم گوش کن...» قبل از اینکه جمله‌اش را تمام کند، خرس مادر غرش کرد. الکساندر جازد. فریادزنان گفت: «از ما دور شو!» و فرار کرد. خرس‌ها از روی غریزه دنبالش رفتند. اریکا زیر لب گفت: «چقدر خنگه.» بعد سنگی از روی زمین برداشت و دنبالشان دوید. من هم همین کار را کردم چون غریزه‌ام می‌گفت از او تبعیت کنم. سه ثانیهٔ بعد به این فکر کردم که تعقیب سه خرس عصبانی احتمالاً از فرارکردن از دستشان هم احمقانه‌تر است.
𝐑𝐎𝐒𝐄
گفت: «نگران نباشین»؛ هرچند صدای خودش از شدت ترس می‌لرزید. «دقیقاً می‌دونم تو همچین موقعیتی باید چی‌کار کرد. تا سه می‌شمرم و بعدش با نهایت سرعت می‌دویم.» اریکا با عصبانیت زیر لب گفت: «آدم که از دست خرس فرار نمی‌کنه. باید سر جامون بمونیم و آروم‌آروم عقب‌نشینی کنیم.» الکساندر تکرار کرد: «آروم‌آروم عقب‌نشینی کنیم؟ ما که نمی‌خوایم از دست لاک‌پشت فرار کنیم. کجای آروم حرکت‌کردن از سریع حرکت‌کردن بهتره؟» اریکا توضیح داد: «چون فرارکردن باعث می‌شه تحریک بشن که بهمون حمله کنن و تو نمی‌تونی از خرس سریع‌تر بدویی.» الکساندر بینی‌اش را بالا کشید. «البته که می‌تونم. این مزخرفات رو از کجا شنیدی؟» اریکا گفت: «دفترچهٔ راهنمای مأمورهای سیا.» الکساندر نتوانست تعجبش را پنهان کند. «تو دفترچهٔ راهنمای مأمورهای سیا بخشی دربارهٔ خرس‌ها هست؟» اریکا گفت: «تو دفترچهٔ راهنمای مأمورهای سیا یه بخش دربارهٔ همه چیز هست. ولی برام عجیب نیست که نخوندی‌ش. پر از کلمات قلنبه‌سلنبه‌ست.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیزایی که تو نمی‌دونی یه کتابخونه رو پر می‌کنه
𝐑𝐎𝐒𝐄
«اون وقت تو گذاشتی این‌جوری اذیت شم؟ من این‌جوری بزرگت کردم؟» اریکا به سردی گفت: «تو بزرگم نکردی. مامان بزرگم کرد.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
بنا بر کاری که می‌کنید، ممکن است درکتان از زمان تغییر کند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
«وای نه. بگو که قرار نیست بپریم...» اریکا گفت: «باشه. قرار نیست بپریم.» بعد دوید و از لبهٔ پل پایین پرید و من را با خودش کشید.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بقا مثل بازی شطرنجه. نمی‌تونین فقط به قدم بعدی‌تون فکر کنین، باید به چند قدم بعدی‌تون فکر کنین
𝐑𝐎𝐒𝐄

حجم

۲۲۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۲۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
۴۶,۵۰۰
۵۰%
تومان