بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رنج مقدس ۱ | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب رنج مقدس ۱

بریده‌هایی از کتاب رنج مقدس ۱

انتشارات:عهد مانا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۲۷ رأی
۴٫۵
(۱۲۷)
«صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، جیغشان درمی‌آید. دو سه نفری خوانده‌اند. باهم صحنه‌های دستشویی کردن توی باغچه و گل‌وگوشهٔ خانه، مارمولک خوردنشان، بچه‌دار شدنشان. آدم کشتنشان، تنهایی‌هایشان را تعریف می‌کنیم. حانیه می‌گوید: - یعنی هرچی که ما هزاروچهارصد سال پیش ترک کردیم، اینا تا همین دویست سال پیش هنوز داشتن.
جعفری
بچه‌ها رمان «دزیره» معشوقهٔ ناپلئون رو می‌خوندم، تاریخ همین یکی‌دو قرن اخیره. سالی یکی‌دو بار بیش‌تر حموم نمی‌رفتن.
جعفری
خورشید به من بتاب و تطهیرم کن / چون آینه‌ها بشکن و تکثیرم کن.
جعفری
خدایا... علی و ریحانه بشوند مثل آدم و حوا، هرچند که لطف کن قابیلی در فرزندانشان قرار مده که خودش بدترین رنج زندگی هر انسان بی‌پناهی است...
جعفری
نمی‌گم همیشه، اما گاهی می‌شه سر بزنی به کسی که اگه دستت رو سمتش دراز کنی، محکم می‌گیره و همراهت می‌آد تا برسی. من اون عقل رو، اون دست پر محبت رو تجربه کردم. هر وقت کنار عقلم به مشورت نشسته، سود کردم.
جعفری
پدر نشدی علی‌جان. پدر مهربانیش در ذهن احدالناسی نمی‌گنجه، دل‌سوزیش هم خودش رو بیش‌تر می‌سوزونه، چون فرزندش باورش نمی‌کنه، برادری و همراهیش رو هم سنگین و دیر قبول می‌کنه.
جعفری
تکنیک جنگیدن را به جوون خودت هم یاد بده!
جعفری
محتاج صد عقل شدم. تنهایی نمی‌تونم.
جعفری
می‌خوام یا بدی بقیه‌شو بخونم یا خودت برام تعریف کنی. صورتش جمع می‌شود و چشمانش تنگ. تغییر چهره‌اش را ندید می‌گیرم تا به قول خودش شجاعتم پودر نشود. هنوز حرفی نزده است. این خیلی خوب است. مزمزه کردن قبل از پرتاب هر حرفی. باید این خصوصیت شگفتی‌آفرین را همراه با حرف زدن تمرین کنم. هم کنترل کلام دارم و هم کنترل مخاطب.
جعفری
مسعود دارد با خودش می‌جنگد. دیروز برایش پیام دادم که: - «اصلاً چرا باید همهٔ درس‌هایمان را از آن‌ور آب بیاوریم؟ وقتی خودشان از ما گرفته‌اند. تو بشین کتاب درسی تدوین کن تا کف آن‌ها ببرد.» او هم نوشت: - «وقتی قدر ندانسته شود چه فایده؟» نوشتم: - «یاشیخ! شما گروهی بشوید از خودت و خوارزمی و بگرد بوعلی سینا و زکریا و ملاصدرا و... را هم پیدا کن. چنان کار ارائه دهید که نه تنها در ایران تحویلتان بگیرند که همین نخبه‌دوستان خارجه، مقابل در خانه ترورتان هم بکنند.» مسعود شکلک اخم فرستاد.
جعفری
علی هم با دو دسته‌گل و دو جعبهٔ شیرینی از راه می‌رسد. با ذوق بلند می‌شوم کمکش کنم. عطر نرگس مستم می‌کند. آن‌قدر ذوق می‌کنم که یادم می‌رود بپرسم چرا دو تا؟ علی یکی از گل‌ها را می‌گذارد روی دامن مادر و دست و پیشانی مادر را می‌بوسد. شیرینی را هم می‌دهد به پدر و دست پدر را می‌بوسد. خوشحالم. خیلی...
جعفری
عزیزم، هر وقت که می‌رم تنها نگرانی‌ام تو هستی. اما دلم می‌خواد دیگه نگران تو هم نباشم. نه تو، نه مسعود. تنها نگران همان جوان‌هایی باشم که کنارشان می‌جنگم. لیلاجان! ظرفیت تو فراتر از اینهاست. باید برای کمک به دیگران زندگی کنی. خیلی حیفم می‌آد وقتی می‌بینم درون خودت موندی و بلند نمی‌شی. وقتی جوان‌ها را می‌بینم که غرق می‌شن، در حالی‌که باید غریق نجات باشند، دلم می‌گیره.
جعفری
- «بلدی با هنر مهندسی‌ات، حمامی عمومی بسازی که آب خزینه‌اش برای چند ده نفر گرم باشد، آن هم فقط با آتش یک شمع؟» - «معمای سخت‌تر از این بلد نیستی؟» - «یا ساختمانی بسازی از گل و آجر که مقابل زلزلهٔ هفت ریشتری طاقت بیاورد؟» - «لیلا! این‌قدر تیزهوش نیستم. اصلاً مگر می‌شود بچّه؟» - «با علم امروز آن‌ورآبی‌ها نه! اما با علم شیخ بهایی می‌شد. حمام‌ش را انگلیسی‌ها آمدند که از معماری‌اش سر در بیاورند، خراب کردند، نه یاد گرفتند و نه توانستند دوباره مثل اولش بسازند. منار جنبان اصفهان هم هست. حتما برو ببین با خشت و گل است. چه تکانی می‌خورد و در این چندصد سال خراب نشده است.»
جعفری
در سکوتی که پدر با صحبت‌هایش می‌شکند، نه علی را مذمت می‌کند، نه مسعود را نصیحت. تنها حرف‌هایی می‌زند که راه و چاه را نشان می‌دهد؛ راه درستِ به هدف رساننده.
جعفری
علی خم می‌شود. پدر نمی‌گذارد دستش را ببوسد و در آغوش می‌کشدش و کنار گوشش می‌گوید: - وقتی اعتراض می‌کردی، لجبازی می‌کردی، سر به هوایی می‌کردی، جوانی رو تجربه می‌کردی، من هیچ‌وقت به خودم اجازه ندادم دستم از حدش تجاوز کنه. مسعود، مسعوده. نه علی، نه لیلا و نه سعید. داشته‌هاش رو ببین نه خطاهاشو. چه کردی با خودت علی؟ ما نمی‌تونیم فرمان زندگی کسی رو دست بگیریم. فقط می‌تونیم تابلوی راهنمای مسیرش باشیم. علی در آغوش پدر سکوت کرده است. اخمی که بر پیشانی پدر نشسته در چشمان به خون نشسته علی انعکاس پیدا می‌کند. پدر علی را از آغوشش جدا می‌کند و بازوانش را فشار می‌دهد و می‌گوید: - آرامش رو به مسعود برگردون، اگر آروم شدی. دارم فکر می‌کنم مگر می‌شود کسی در آغوش پدرش این‌طور برود و آرام نشود.
جعفری
حیران بلند می‌شود، دو قدمی می‌رود سمت در و برمی‌گردد. نگاهم می‌کند. دلم برایش می‌سوزد. هر چقدر من گستاخم، علی خاکسار است. کلافه دستی به موهایش می‌کشد، دوباره می‌رود و برمی‌گردد. باید کمکش بدهم. اما نه الآن که خودم به خجالت رسیده‌ام. بار سوم که می‌خواهد برود، پدر در آستانهٔ در قرار می‌گیرد. علی پا پس می‌کشد. پدر اخمالود است و لب‌هایش را به هم فشرده که حرفی نزند. علی خم می‌شود. پدر نمی‌گذارد دستش را ببوسد و در آغوش می‌کشدش و کنار گوشش می‌گوید: - وقتی اعتراض می‌کردی، لجبازی می‌کردی، سر به هوایی می‌کردی، جوانی رو تجربه می‌کردی، من هیچ‌وقت به خودم اجازه ندادم دستم از حدش تجاوز کنه. مسعود، مسعوده. نه علی، نه لیلا و نه سعید. داشته‌هاش رو ببین نه خطاهاشو. چه کردی با خودت علی؟ ما نمی‌تونیم فرمان زندگی کسی رو دست بگیریم. فقط می‌تونیم تابلوی راهنمای مسیرش باشیم.
جعفری
دشمن دشمنه. اگه یه روز هم منتت رو می‌کشه چون بهت نیاز داره، و الا به وقتش ضربه‌ای که می‌زنه هوش از سرت می‌پرونه.
جعفری
سعید لیوان آب و یک شیرینی می‌دهد دستم. نمی‌توانم تشکر کنم. می‌نشیند مقابلم. - استادی داریم که دائم توی گوش بچه‌ها می‌خونه که این‌جا موندن فایده نداره. عمرتون رو تلف نکنید. اون‌جا از همین حالا که برید امکانات می‌دهند و بعد هم شغل و درآمدتون تضمینه. خیلی بچه‌ها رو هوایی کرده. شیرینی توی دهانم مزهٔ بدی می‌دهد. با آب قورت می‌دهم. آب هم تلخ است. می‌گویم: - این استادتون نمی‌گه خودش این‌جا چه‌کار می‌کنه؟ چرا مونده و نرفته؟ نکنه خنگه، قبولش نکردن. یا مأموره که بشینه بدی‌ها رو جار بزنه، خوبی‌ها رو انکار کنه؟
جعفری
- من با سهیل مخالف بودم. - چرا؟ نگاه از پاهای زائران برنمی‌دارم. می‌گوید: - آدمی که دنبال دنیا می‌ره، اگه یه جایی دنیاش به خطر بیفته، دنیا رو می‌چسبه حتی اگر مجبور بشه سیلی ناحق بزنه.
جعفری
نمی‌خواست زندگی یک نسل را با یک انتخاب ناعاقلانه به تباهی بکشد. مگر نه این‌که مادر ریشهٔ نسل است؟ ریشهٔ فاسد ثمره ندارد.
جعفری

حجم

۲۷۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۷۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۷۹,۲۰۰
۳۹,۶۰۰
۵۰%
تومان