بریدههایی از کتاب ماجراهای کلاس پرحاشیه
۴٫۴
(۱۱۴)
گفتم: قابلیت سوم، شوتهای خوبی میزند. مثل موشک نقطهزن تنظیم میکند و بدون قلقگیری میزند به خال.
محزون دوباره گفت: مثل فلانی.
گفتم: آنقدر اسمش را ببر تا کلاً کتاب ما چاپ نشود. ول کن دیگه.
محزون گفت: شما که اسم رونالدو را بردی؟
دیدم نمیشود با او بحث کرد. صحبتم را ادامه دادم: چهارمین توانایی، کنترل توپ با پا و ۲۸ نوع دریبل است که عبارتند از رونالدویی، یه پا دو پا، سرکاری، توپ بود دیگه نیست و غیره.
دوباره محزون دستش را بالا برد و گفت: آقا مگه رونالدو اسم بازیکن نیست؟
Black
حداقل فهمیدم که از موضوع خوششان آمده است. بحث را ادامه دادم: دانشمندان پس از سالها تحقیق و تلاش تونستن رباتی رو با قابلیتهای بسیار پیچیده اختراع کنن. رباتی که میتونه بهتر از انسان فوتبال بازی کنه. رباتی که تواناییهای فوتبالیش آدمها رو توی جیبش میذاره.
دیدم که بچهها خوششان آمد. محزون پرسید: واقعاً؟ چه تواناییهایی؟
گفتم: خیلی کارها. یکیش اینه که به ۲۸۰ نوع مختلف میتونه پاس بده؛ مثل پاس بلند، پاس کوتاه.
بینظمزاده گفت: آقا پاسِ گل.
محزون گفت: پاس سرکاری.
آشفته گفت: پاس زاپاس؛ و همه خندیدند.
بحث را ادامه دادم: توانایی دومی که کاملاً مسلطه، سانتر کردنه. سانتر کردن توپ به صورت دقیق و با قوس مناسب که از بازیکن حریف رد میشه و درست روی سر همتیمی میرسه.
محزون گفت: مثل فلانی.
اسم یک بازیکن را برد، اما چون به من گفتند توی کتابت اسم کسی را نبر، نمیتوانم اسم ببرم. اصرار هم نکنید. فقط بگویم که این بازیکن رونالدویی هست برای خودش.
Black
ـ امروز اومدم تا در مورد رباتها صحبت کنم. میخوام در مورد یکی از جدیدترین و پیشرفتهترین رباتهایی که تا حالا به دست بشر ساخته شده، صحبت کنم.
سرسامآور دستش را گرفت بالا. خوشحال شدم که همین اول کار بچهها را کنجکاو کردهام. گفتم: بفرمایید!
سرسامآور گفت: میتونیم بریم دستشویی آقا؟ گفتم: الآن کلاس شروع شده. خب تا حالا میرفتی. چرا تا حالا نرفتی؟
گفت: ببخشید دیگه. غافلگیر شدیم آقا. دستشویی ما مثل اتفاقات فیلمهای ترسناک غافلگیرکنندس. یهو غافلگیرمون میکنه.
آمدم که صحبتهایم را ادامه بدهم، دیدم مشکوک دستش را بالا برد. گفتم: تو هم دستشویی داری؟
گفت: نه آقا! سؤال در مورد ربات داشتیم. خوشحال شدم که ایندفعه قرار بود یک سؤال علمی پرسیده شود. گفتم: بفرمایید عزیزم.
مشکوک گفت: آقا ربات یعنی چه؟ با دست زدم به پیشانیام و گفتم: یعنی واقعاً تو نمیدونی ربات چیه؟ ربات یعنی همون آدمآهنی.
این را که گفتم، مشکوک گفت: آهان! آخجون آدمآهنی.
Black
در مسیر کلاس با خودم گفتم برای شروع بد نیست کمی دربارهٔ علم جدید و تکنولوژی برای بچهها صحبت کنم. همینکه وارد کلاس شدم، چشم بچهها چارتا شد.
مشکوک از جا بلند شد و گفت: برپا!
همه از جا بلند شدند. مشکوک همانطور که صاف ایستاده بود، گفت: آقا ما فکر کردیم دارین شوخی میکنین.
گفتم: مشکوک! من کی شوخی کردم که دفعهٔ دومم باشه؟
گفت: آقا! همیشه تو مسجد کلاً دارید با بچهها شوخی میکنین.
گفتم: من شوخی میکنم، ولی هیچوقت دروغ نمیگم. شوخی با دروغ فرق داره مشکوک!
ناگهان متوجه شدم که بچهها هنوز ایستادهاند. گفتم: ببخشید بچهها من اصلاً یادم رفت بگم بنشینید. همه نشستند.
Black
گفتم: من به غیر از مطالب کتابای بچهها، چیزهای دیگهای که برای بچهها لازم میدونم هم بهشون آموزش بدم.
گفت: چارهای ندارم و باید قبول کنم؛ البته چون من به شما اعتماد دارم.
گفتم: پس من خودم رو برای یه کلاس با درسهای عجیب و غریب آماده میکنم.
آقای حسابی کمی جا خورد؛ اما به روی خودش نیاورد. قرار شد صبح روز بعد من به جای آقای حسابی به مدرسه بروم. فردا همینکه وارد مدرسه شدم، تعداد زیادی از بچهها دور و برم جمع شدند.
ـ آقا! شما اینجا چی کار میکنی؟
ـ اومدم به شما درسهای عجیب و غریب بدم.
همهشان خندیدند و گمان کردند که من مثل همیشه سر به سرشان میگذارم. از لابلای دانشآموزان، خودم را به دفتر مدرسه رساندم و بعد از خوش و بش با آقای مدیر، دفتر کلاسی را گرفتم. وقتی با آقای کنجکاو، مدیر، صحبت کردم، فهمیدم که بنده خدا از کاری که قرار است در مدرسهاش بکنم، خبر ندارد. من هم چیزی نگفتم و با سرعت برق به سمت کلاس آقای حسابی رفتم.
در طول این مدت توانستم چهارده جلسه به جای آقای حسابی سر کلاس حاضر شوم. این کتاب در واقع اتفاقات همان چهارده جلسه است؛ اتفاقاتی که در هیچ مدرسه دیگری تکرار نشده، نمیشود و نخواهد شد.
Black
یک روز از روزهای زیبای پاییزی، وقتی کار بچهها را راه انداختم و سرم خلوت شد، آقای حسابی وارد کتابخانه شد. آقای حسابی معلم علوم مدرسهٔ غیر انتفاعی سر خیابان است. از قدیم نمازش را در همین مسجد میخواند و به همین دلیل با هم دوست و صمیمی شده بودیم. او میدانست که من به بچهها کتاب میدهم و راجعبه کتاب با آنها حرف میزنم. بعد از حال و احوال گفت خواهشی از من دارد. قدری من و من کرد، ولی در نهایت گفت قرار است عمل جراحی انجام بدهد و به همین خاطر مجبور است که مدتی در بیمارستانی در شهری دیگر و منزل بستری بشود. او غیر از درس علوم چندین درس مختلف دیگر مثل پرورشی را در این مدرسه درس میدهد و با رفتن او چندین کلاس تعطیل میشود؛ به همین دلیل راجعبه من با مدیر مدرسه صحبت کرده و او را راضی کرده است که در طول این چند هفته من به جای او به بچهها درس بدهم؛ چون هم بچهها مرا میشناسند و هم قبلاً در مدرسه تدریس کردهام.
Black
نماز که تمام شد، بلند شدم و به کتابخانهٔ مسجد رفتم تا به وضعیت کتابها که هر کدام یک گوشه پخش و پلا شده بودند، رسیدگی کنم. بچهها هر روز به کتابخانه میآمدند و آنجا را روی سرشان میگذاشتند. من هم هی هیس هیس میکردم، اما گوششان بدهکار نبود. سر کتاب گاهی با هم جر و بحث میکردند و من با اینکه غرولند میکردم، از دعواهایشان لذت میبردم. در همین زد و خورد و گپ و گفتشان بود که علاقههایشان را شناسایی میکردم و کتاب مناسب را بهشان پیشنهاد میدادم. هر کتابی که به آنها میدادم، میگفتم من خودم این کتاب را خواندهام، خیلی باحال است، تو هم بخوان. بعضیهایشان میخندیدند و فکر میکردند شوخی میکنم؛ ولی من واقعاً همهٔ آن کتابها را خوانده بودم.
یک روز از روزهای زیبای پاییزی، وقتی کار بچهها را راه انداختم و سرم خلوت شد، آقای حسابی وارد کتابخانه شد.
Black
گفتم: از زمان معلمیِ من سالها میگذره
Black
گفتم: از زمان معلمیِ من سالها میگذره و من با کتابهای بچهها آشنا نیستم. من همهجور کتابی خوندم؛ ولی میدونم دلیل نمیشه که بتونم به بچهها درس بدم. ولی از طرفی نمیتونم قبول نکنم؛ چون دوست خوب من هستید و باید در مشکلات به همدیگه کمک کنیم. از طرفی دوست دارم دوباره تو حال و هوای مدرسه قرار بگیرم؛ ولی یه شرط هم دارم.
گفت: چه شرطی؟
Black
یک روز از روزهای زیبای پاییزی، وقتی کار بچهها را راه انداختم و سرم خلوت شد، آقای حسابی وارد کتابخانه شد.
Black
بچهها هر روز به کتابخانه میآمدند و آنجا را روی سرشان میگذاشتند. من هم هی هیس هیس میکردم، اما گوششان بدهکار نبود. سر کتاب گاهی با هم جر و بحث میکردند و من با اینکه غرولند میکردم، از دعواهایشان لذت میبردم. در همین زد و خورد و گپ و گفتشان بود که علاقههایشان را شناسایی میکردم و کتاب مناسب را بهشان پیشنهاد میدادم. هر کتابی که به آنها میدادم، میگفتم من خودم این کتاب را خواندهام، خیلی باحال است، تو هم بخوان. بعضیهایشان میخندیدند و فکر میکردند شوخی میکنم؛ ولی من واقعاً همهٔ آن کتابها را خوانده بودم.
Black
آقای حسابی معلم علوم مدرسهٔ غیر انتفاعی سر خیابان است. از قدیم نمازش را در همین مسجد میخواند و به همین دلیل با هم دوست و صمیمی شده بودیم. او میدانست که من به بچهها کتاب میدهم و راجعبه کتاب با آنها حرف میزنم. بعد از حال و احوال گفت خواهشی از من دارد. قدری من و من کرد، ولی در نهایت گفت قرار است عمل جراحی انجام بدهد و به همین خاطر مجبور است که مدتی در بیمارستانی در شهری دیگر و منزل بستری بشود.
Black
نماز که تمام شد، بلند شدم و به کتابخانهٔ مسجد رفتم
Black
نماز هم وقتی اثر میکنه که تمام آداب و شرایطش انجام بشه. یعنی اولاً احکام نماز رو رعایت کنیم و کاری نکنیم که نماز باطل بشه؛ دوماً حواسمون به آداب نماز باشه؛ مثل توجه و حضور قلب که اگه نباشه، نمازمون کماثر میشه. یعنی اثر داره و جلوی بعضی از گناهان رو میگیره، ولی نه به طور کامل.
نیکام
قرآن میفرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکر». یعنی نماز انسان را از کارهای زشت و گناه نهی میکند. دقت کنید که قرآن نفرموده منع میکند، بلکه فرموده نهی میکند. اینطور نیست که اگه نماز خوندیم، نماز مجبورمون کنه که دیگه نتونیم به سمت گناه بریم. نماز به ما تذکر میده؛ درست مثل همون رانندگی. نماز اون مربی رانندگی نیست که زیر پاش ترمز باشه، بلکه اون تابلوییه که هشدار میده خلاف نکنیم. حالا بستگی به ما داره که چقدر هشدار اونا برامون مهمه.
نیکام
نماز اثر خودش رو میذاره به شرط اینکه کاری نکنیم که مانع اثر کردنش بشه یا اثرش رو از بین ببره.
Z. E.
گفتم: محزون جان، درسته. ما برای اینکه بفهمیم که هدف خداوند از خلقت انسان چی بوده، باید چه کار کنیم؟
محزون بادی به غبغبش انداخت و گفت: آقا میریم و توی اینترنت جستجو میکنیم.
گفتم: خسته نباشی دلاور! خداقوّت قهرمان! نه محزون جان! خود خدا بهتر از هر کسی میتونه راجع به هدفش از آفرینش صحبت کنه. در قرآن خداوند میفرماید که هدف من از خلقت انسان اینه که انسان بنده من بشه.
نقطه ویرگول
آدم بدون اینکه چیزی داشته باشه، فقط منم منم بکنه. فکر میکنه داره اتم میشکافه. مثل پشه که نه قد و قوارهای داره و نه قیافهای، ولی صداش همه رو کلافه میکنه.
غرور کاری میکنه که آدم همهچیز رو فراموش کنه.
کتابخون
زبان عربی در نماز به ما کمک میکند تا ...
الف) از خیابان رد شویم.
ب) بتوانیم انگلیسی صحبت کنیم.
ج) فوتبالهای عربی را بهتر ببینیم.
د) مفاهیم دقیقی که در آیات و عبارات قرآنی به کار رفته است، بدون تغییر بیان کنیم؛ در حالی که اگر ترجمه میکردیم، آن مفاهیم تغییر میکرد.
ali
خواندن سرود ملی با هم چه چیزی را به ما نشان میدهد؟
الف) اینکه هیچ کداممان صدایمان خوب نیست. همه خالی میبندیم.
ب) اینکه اگر وسط خواندنِ سرود، شعر یادمان رفت و به جای خواندن، فقط لبمان را تکان دادیم و صدایی از خود درآوردیم، کسی نمیفهمد.
ج) اینکه ناظم خودش سرود نمیخواند.
د) اینکه همهٔ مردم ایران با هر فرهنگ و زبان و گویشی، در کنار هم در جمعیت واحدی قرار میگیرند؛ درست مثل نماز.
ali
حجم
۶۲۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۶۲۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
۴,۰۰۰۵۰%
تومان