بریدههایی از کتاب مدرسهی جاسوسی؛ جلد اول
۴٫۶
(۳۴۵)
کرندال با لحن سردی گفت: «شاید. بذار ببینم. نظرت چیه اطلاعاتت رو با یه امتحان یهویی کوچولو ارزیابی کنیم؟»
به محض اینکه این حرف را زد، چشمهای همهی همکلاسیهایم از وحشت گشاد شد و بعد همگی اتاق را تخلیه کردند. صندلیهای دو طرفم آنقدر سریع خالی شد که انگار ناگهان سمی شده بودم. حتی مورِی هم از خواب پرید و بعد از گفتن ‘از ملاقاتت خوشوقت شدم’ در رفت
پیگیری
زویی گفت: «دستهای قشنگی داری. میتونی باهاشون آدم بکشی؟»
اعتراف کردم: «هنوز امتحان نکردهم.»
پیگیری
ولی چشمهای سبزش چنان براق و درشت بود که شبیه شخصیتهای کارتونی به نظر میرسید. پرسید: «تو بن ریپلی هستی، نه؟ همونی که دیشب با یه آدمکش جنگید؟»
پیگیری
«صبر کن ببینم. تو دنبال یه کار پشت میزی هستی؟»
«البته. از ساعت نهُ تا پنج کار میکنی، یه خونهی قشنگ در حومهی شهر بهت میدن، سی سال کار میکنی و با یه حقوق تپل بازنشسته میشی. چه اهمیتی داره پرزرق و برق هست یا نه؟ من چیزهای روزمره و بیخطر رو به چیزهای پرزرق و برق و مرگبار ترجیح میدم.»
پیگیری
«وای، نه. نگو که یه فلمینگی.»
«فلمینگ دیگه چیه؟»
«یکی که فکر میکنه اومده اینجا جیمز باند شه.»
متوجهی منظورش شدم. ایان فلمینگ جیمز باند را ساخته بود... و به این ترتیب انسانهایی را بار آورده بود که سادهلوحانه فکر میکردند جاسوسی شغل پرزرق و برقی است، مثل من. احساس کردم گوشهایم از شدت خجالت سرخ شده، ولی سعی کردم خونسرد رفتار کنم. گفتم: «کار این مدرسه اینه که جاسوسشدن رو یادمون بده.»
پیگیری
تو گفتی تقلبکردن اشکالی نداره...»
«به شرطی که زرنگ باشی. هککردن احمقانهست.»
«ولی چیپ مجبورم میکرد.»
«اینجوری خودش مرتکب جرم نمیشد. کارهای احمقانه زمانی که بتونی یکی دیگه رو مجبور کنی واست انجامش بده، احمقانه نیست.»
سرم را تکان دادم. گیج شده بودم. گفتم: «این دیوونگیه.»
«بیخود نیست به اینجا میگن مؤسسه. اون رو میخوری؟»
پیگیری
برایم سؤال بود که آدم بدها کجا بودند. آیا داشتیم با زرنگی دورشان میزدیم یا جایی کمین کرده بودند که به ما حمله کنند؟ الکساندر هِیل کجا بود و چرا دخترک با شنیدن اسمش خوشحال نشده بود؟ و شاید مهمتر از همه...
پرسیدم: «اینورا دستشویی هست؟ باید برم دستشویی.»
پیگیری
تا جایی که به اونا مربوطه، تو به آکادمی علوم دخترانه و پسرانهی سنت اسمیتن میری.»
«آکادمی علوم؟»
اخم کردم. «قراره برای نجات دنیا آموزش ببینم، اونوقت بقیه باید فکر کنن مشنگم؟»
«مگه الان غیر از این فکر میکنن؟»
اخم کردم. واقعاً دربارهام زیاد میدانست. «خب، فکر میکنن مشنگتر از این حرفام.»
hosna :)
کارهای احمقانه زمانی که بتونی یکی دیگه رو مجبور کنی واست انجامش بده، احمقانه نیست.»
ماه
میزان خطری که در آن قرار داری ارتباط مستقیمی با نیازت به ادرارکردن دارد.
بلاتریکس لسترنج
«خودت خوب میدونی چیه. برای من ادای احمقها رو درنیار!»
«ادا درنمیارم! واقعاً احمقم!»
مریم
«خودت خوب میدونی چیه. برای من ادای احمقها رو درنیار!»
«ادا درنمیارم! واقعاً احمقم!»
مریم
«فقط پنج دقیقهست رسیدهم اینجا، اونوقت انتظار دارن فقط با یه سلاح برقی با یه گُردان کماندوی آدمکش بجنگم؟»
برای اولین بار از زمان آشناییمان، دخترک لبخند زد. گفت: «به مدرسهی جاسوسی خوش اومدی.»
کاربر ۶۷۴۲۱۹۰
«میدونی چرا؟»
«البته که میدونم
adib
من هم یه زمانی مثل تو یه فِلِمینگ بودم. میخواستم دنیا رو نجات بدم. بعد فهمیدم حتی اگه خودت بخوای همیشه کار درست رو انجام بدی، ممکنه کسایی که واسهشون کار میکنی نظر دیگهای داشته باشن. حقیقت اینه: هیچکس خوب نیست. آره، یکی دو نفری خوبن، ولی سازمانها نه، دولتها نه. به آمریکای عزیزمون نگاه کن، مهد دموکراسی و آزادی، درسته؟ ولی به شرط چشمپوشی از کودتاهایی که بودجهشون رو در جهان سوم تأمین کردیم، جنگهای بیفایدهای که راه انداختیم و صدماتی که به محیطزیست زدیم. خود این آکادمی رو در نظر بگیر. با خود تو چطور رفتار کردن؟ طعمهت کردن، از همون روز اول بهت دروغ گفتن، تو رو عروسک خیمهشببازیشون کردن، گوشت جلوی گلولهی دشمن قرار دادنت...»
هانیه
دولتمون اینجوریه دیگه. ولی رئیسرؤسا احتمالاً نمیدونن چه آدم بیخودیه. فقط یکی رو میخوان که رو حرفشون نه نیاره.
هانیه
ممکن نبود اوضاع از این خرابتر شود. پس حتماً بهتر میشد.
محمدحسین
«قراره برای نجات دنیا آموزش ببینم، اونوقت بقیه باید فکر کنن مشنگم؟»
«مگه الان غیر از این فکر میکنن؟»
کاربر ۳۲۴۶۵۲۲
جَکهَمِر. آخرِ کُدشکنه. میتونه هر رمزی رو باز کنه
کاربر ۵۴۰۷۷۰۰
اینکه سعی کنی بد باشی کار راحتی نیست... هر چند، از خوب بودن خیلی راحتتره.»
Mahdieh
حجم
۲۵۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۵۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۴۶,۵۰۰۵۰%
تومان