بریدههایی از کتاب آتش بدون دود (جلد اول از مجموعه سه جلدی)
۴٫۲
(۳۳۷)
جنگ، پیش از آنکه سپاه خوب بخواهد، فرماندهٔ خوب میخواهد _و ما
شمع
من، درخت نیستم، انسانم. و روزی باید که وظایف انسانها از همهٔ درختها و همهٔ دروغهای وابسته به آسمان، پس گرفتهشود و به انسان سپردهشود.
جزر و مد
آنها که نمیجویند و نمیپرسند و نمیشناسند، خیل کوران را مانند، دلبستهٔ بُن عصای بینایی؛ و وای اگر آن بینا به راه خویشتن برود نه راهی که کوران را آرزوست؛ و وای اگر آن بهظاهر بینا، خود در معنا کوری باشد که بُن عصای بیگانهیی را گرفتهباشد…
و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهدکرد.
***
جزر و مد
توماج به سوی آتشِ خود بازگشت و در دل گفت: به امید ستاره زندگیکردن، روی زمین، هیچچیز نداشتن، و چشم به ستارهیی در آسمانها دوختن… همیشه چنین بوده سرنوشت غمانگیز ترکمن…
توماج، کنار مخدوم، بر خاک نشست و گفت: نگاه کن مخدوم، نگاه کن! هیچکس نمیداند که ما به کجا میرویم، و همه میگویند: «کاروانی که کاروانسالارانش، گالاناوجا و یاشولیحسن باشند، بیشک به بیراهه نخواهدرفت.» این اعتماد کور، بزرگترین دلیل درماندگی ماست…
جزر و مد
قُچّاق گفت: اُترانِ مرا بیخود و بیجهت به کشتن داد، و باز هم آیخان ولش نمیکند. من از این آیخانِ احمق میپرسم: «برای که، برای چه میجنگی؟» جواب میدهد: «مگر من از گالان کمترم که به انتقام خون برادرهایش صحرا را به آتش کشیدهاست؟ من هم بهخاطر برادرم اُتران میجنگم…» میگویم: «مردک! وقتی اُتران کشته نشدهبود بهخاطر چهچیزی میجنگیدی؟» میگوید: «بهخاطر عمویم که سالها پیش کشتهشد و تو آنقدر همت نکردی که انتقامش را بگیری!» میگویم: «ابله! عمویمت در جنگ با حمزهمیرزا کشته شد. این چه ربطی به گوکلانها دارد؟» میخندد و جواب میدهد: «حتماً گوکلانها پشتش را خالی کردهبودند که کشتهشد!» فکرش را بکنید!
جزر و مد
شاید این قهرمانها نیستند که به دلیل قهرمانبودن، تن از چنگ مجموعهیی از مخاطرات بیرون میکشند، بل آنها که به هر دلیل، تن از چنگ مجموعهیی از مخاطرات بیرون میکشند، «قهرمان» لقب میگیرند.
چهبسا قهرمانها که در آستانهٔ «شدن»، گرگی سبکبال به ایشان سلام کردهاست، و با این سلام، ایشان را به دنیای ازیادرفتگان راندهاست. چهبسا قهرمانها که نامشان را هیچکس نشنید؛ چراکه نشد تا تن از معرکهها بهدر برند و توان بالقوهٔ خویش را شفّافیتی عینی بخشند؛ و به هر حال، قهرمانهای منفرد، قهرمانهای کوچکاند…
جزر و مد
ناگهان، صدای گریهٔ نوزادی از درون چادر آرپاچی برخاست.
آرپاچی گوش سپرد و وِلو شد روی خاک.
_ راست گفتی… تمام شد… خدا را شکر که تمام شد.
آلنی، با لحنی سرشار از بلاهت گفت: چهچیز تمام شد؟
آرپاچی برخاست، دوان به سوی چادر خود رفت، و ضمن رفتن فریاد زد: آلنی! تو… تو واقعاً آدم ناجنسی هستی!
ز.م
آرپاچی، تندوتند راه میرفت و دستها را به هم میسایید.
آلنی گفت: خُب… خدا را شکر که به خیر و خوشی گذشت و تمام شد.
آرپاچی ایستاد، حیرتزده به آلنی نگاه کرد و پرسید: از کجا فهمیدی که تمام شد؟
_ چهچیز را از کجا فهمیدم؟
_ این را که «تمام شد».
_ خُب تمام شد دیگر. مگر نشنیدی؟ آیدوغدی را به کدخدایی انتخاب کردند.
آرپاچی، با خشم و بیزاری گفت: تو… تو واقعاً آدم بسیار ناجنسی هستی!
ز.م
پدر، مهمان است، شوهر، صاحبخانه.
ز.م
حجم
۶۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۶۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۳۵۰,۰۰۰
تومان