بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۸۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
بی‌وطن‌ها، به خودْ شکْ‌داران، تَن‌پرستان، آوارگانِ مظلوم و آنها که گمان می‌کنند خوشبختی، همیشه، در جایی دور قراردارد، و گریختن، جمیع مشکلاتِ روانی و اخلاقی‌شان را حل می‌کند، خِیلْ‌خیلْ دارند همه چیزشان را می‌فروشند و می‌گریزند؛ می‌گریزند به جاهایی که در آن جاها تَن به تکّدی و فحشا و دربه‌دری و غمِ غربت خواهندسپرد، و به‌تدریج، مُضمحل خواهندشد.
flora
بی‌وطن‌ها، به خودْ شکْ‌داران، تَن‌پرستان، آوارگانِ مظلوم و آنها که گمان می‌کنند خوشبختی، همیشه، در جایی دور قراردارد، و گریختن، جمیع مشکلاتِ روانی و اخلاقی‌شان را حل می‌کند، خِیلْ‌خیلْ دارند همه چیزشان را می‌فروشند و می‌گریزند؛ می‌گریزند به جاهایی که در آن جاها تَن به تکّدی و فحشا و دربه‌دری و غمِ غربت خواهندسپرد
flora
عشق، شکستن و پاره‌کردنِ حریمِ ممنوعیت‌های ناموَجَّه است. عشق، اوجِ آزادی فردی‌ست برای آن‌کس که خواهانِ شریف‌ترین آزادی‌هاست. عشق، نوعِ عمیق و متعالی اخلاق است که به جنگ با شبه‌اخلاق و اخلاقیاتِ بازاری می‌رود.
flora
عشق، بهایی دارد که باید پرداخت. هرجا بشود رایگان خورد و به رایگان‌خوری تفاخر کرد، در میدان عاشقی، این کار ممکن نیست.
flora
چقدر می‌خندیدند؛ امّا نه از تَهِ قلب. اصلاً قلبی در کار نبود. غالباً عصبی بودند و افسرده، گرچه بسیار هم احمق وَ تا حدّ زیادی عقب‌افتادهٔ ذهنی. من هرگز شکنجه‌گری که بیمار روانی نباشد؛ ندیدم.
flora
__ این اَشکدان‌ها را نگاه‌کُن! می‌گویند، آن‌وقت‌ها، اگر عاشقی به سفر می‌رفت، محبوبِ او، گریه‌های فراق را چکّه‌چکّه در این اشکدان‌ها می‌ریخت تا به هنگامِ بازآمدنِ دوست، به او بنُماید که تا چه حد از دوری‌اش در عذاب بوده‌است. مادربزرگم می‌گفت: خیلی‌ها آب‌نمک را به‌جای اشک در این بلورهای خلوص می‌ریختند و پیشِ رویِ مردِ خستهٔ از سفرْ بازگشته می‌گذاشتند. __ مهم نیست. همیشه شِبه‌عشق در کنارِ عشق بوده‌است شِبه‌صداقت در کنار صداقت؛ امّا هرگز از رونقِ بازارِ عشق و صداقت چیزی کاسته نشده‌است. تو عاشقِ صادق باش و بمان، دنیا را به حالِ خود بگذار! __ و دنیا را هم به جانبِ خلوص و عشق بِران! این درست است.
flora
__ می‌دانی؟ صبح زود، عطرِ غریبی دارد؛ عطری که در انتهای صبحِ زود، تمام می‌شود و هرگز به مشامِ آنها که تا کمرکشِ ظُهر می‌خوابند نمی‌رسد. کسالت، کسالتْ می‌آورد، خواب، خواب.
flora
بنویسیم که این همه پرنده را که در قفس انداخته‌اند به یک باغ‌وحش بزرگِ جنگلی ببرند و رهاکنند و نشان‌بدهند که واقعاً طرفدارِ آزادی هستند. می‌خواهیم چه کنیم که از شکنجه‌دیدنِ جانداران، لذّت‌ببریم؟ می‌خواهیم چه کنیم زیبایی‌ها را در زندان ببینیم؟ __ به‌خصوص آن چند عُقابِ بال‌وپرریخته را که به پای‌شان طناب بسته‌اند که فرار نکنند، و به‌زودی، با نکبت و ذلّت خواهندمُرد، به کوهستان‌ها بفرستند، و این‌ها که دین و ایمانِ حسابی دارند، توشه‌یی برای آخرتِ خودشان دست‌وپا کنند. __ و بنویسیم، به‌خصوص، آن گلّهٔ خرگوش‌های بیمارِ دردمندِ از تکْ‌افتاده را، که نه فقط بچّه‌های ولگردِ بی‌خیال، بلکه بزرگ‌ها هم به آن‌ها سیخونک فرو می‌کنند به بیشه‌ها بفرستند. __ و بنویسیم که اگر همهٔ این جانورانِ بی‌گناه را که اسارَتِ آن‌ها نمودارِ بیماریِ روحِ آدمی و میلِ روانی به آزاردادن جانداران است، به یک باغ‌وحشِ جنگلی بزرگ ببرند، چه‌بسا که مردم هم مجبور شوند برای تماشا و هواخوری از شهر خارج‌شوند. مردم را، به هزاران طریق می‌توان شادمان کرد که نمایشِ جان‌کندنِ جانورانِ بی‌گناه در زندان، یکی از آن هزاران نیست.
flora
بعضی‌ها را دیده‌ام که از «وقتِ کم» شکایت می‌کنند. آنها می‌گویند: «حیف که نمی‌رسیم. گرفتاریم. وقت نداریم. عقبیم...». اینها واقعاً بیمارِ خیالبافی‌های کاهلانهٔ خود هستند. وقت، علی‌الاصول، بسیار بیش از نیاز انسان است. ما، وقتِ بی‌مصرف‌مانده و بوی ناگرفتهٔ بسیاری در کیسه‌های‌مان داریم: وقتی که تباه می‌کنیم، می‌سوزانیم، به بطالت می‌گذرانیم. بسیاری از ما می‌توانیم پنج‌برابر، دَه‌برابر، یا بیشْ‌برابرِ آنچه کار می‌کنیم، کارکنیم، یادبگیریم، بیافرینیم، تغییربدهیم. انسانِ شهری، عجیب در بیکارگی و بطالت فرورفته‌است: بهانه‌جویی، وِرّاجی، شوخی‌های مُبتذلِ خجالت‌آور، ولگردی‌های بدون عمق، وقت‌کُشی، خواب‌های طولانیِ پیرکننده... و همیشه در انتظارِ حادثه‌یی غریب و دگرگون‌کننده: اگر نه معجزه‌یی، دست‌کم کرامتی... و ناگهان حل‌شدنِ جمیع مشکلات... امّا این نوع برخورد با زندگی، فقط تباه‌کردنِ زندگی‌ست...
flora
نه کیمیاگری وجوددارد، نه پَریِ قصّه‌هایی، نه ساحرِ پیری، و نه درویشی که راهِ رسیدن به سرزمینِ خوشبختی و قصر بلورین رؤیاها را به تو نشان بدهد. همین‌قدر که عطرِ نعنا، مهربانیِ چند شاخه گُل، کمی ایمان، کمی روی خوش، «دستمال‌های زبرِ سفید» و چند دانه تخم‌مرغ محلّی وجود داشته‌باشد، کافی‌ست.
flora
برای رسیدن به اوج، از من بال و پَرِ جادو نخواه! هیچ‌چیز همچون اراده به پرواز، پریدن را آسان نمی‌کند.
flora
انسان برای حضور و مشارکت ساخته‌شده‌است. هرگز از منزلِ سیاست آنچنان دور نشویم که بازگشتِ به آن ناممکن شود.
flora
اگر پای آرمان یا وطن در میان باشد البتّه فرقی نمی‌کند که ایستاده بمیریم یا ارّه‌مان کنند یا با تَبَر بیندازندمان. به‌هرحال، مرگ، صدهزار بار بهتر از کوتاه‌آمدن است
flora
باید که همیشه تقویم را در دسترس داشته‌باشیم __ به‌خاطر آینده‌یی که به‌زودی حال می‌شود.
flora
گاهی حوصله‌ام را سر می‌برند و خسته‌ام می‌کنند. خسته‌شدن و حوصله نداشتن، امّا، به معنای دوست‌نداشتن نیست.
flora
نوکردن، یک ضرورت است، همان‌قدر که عتیقه‌کردن.
flora
احترامِ به سفره در زیباسازی سفره است.
flora
دیگر معجزه‌یی در کار نیست. زندگی را با چیزهای بسیار ساده، پُر باید کرد. ساده‌ها، سطحی نیستند. خرید چند سیبِ تُرش می‌تواند به عمقِ فلسفهٔ مُلّاصدرا باشد. مشکلِ ما این نیست که برای شیرین‌کردنِ زندگی، مُعجزه نمی‌کنیم؛ مشکلِ ما این است که همان‌قدر که ویران می‌کنیم، نمی‌سازیم؛ همان‌قدر که کُهنه می‌کنیم، تازگی نمی‌بخشیم؛ همان‌قدر که دور می‌شویم، باز نمی‌گردیم؛ همان‌قدر که آلوده می‌کنیم، پاک نمی‌کنیم؛ همان‌قدر که تعهّدات و پیمان‌های نخستین خود را فراموش می‌کنیم، آن‌ها را به‌یاد نمی‌آوریم؛ همان‌قدر که از رونق می‌اندازیم، رونق نمی‌بخشیم. مشکل این است که از همهٔ رؤیاهای خوشِ آغازْ دور می‌شویم و این دورشدن به معنای قبولِ سُلطهٔ بی‌رحمانهٔ زمان است. بر سر قول‌وقرارهای نخستین نماندن، باورِ پیرشدگی روح است و خواجگی عاطفه. عشق، چاهِ وِیل را هم پر می‌کند.
flora
اِفراط، مزهٔ همه‌چیز را مخدوش می‌کند. افراط، طعمِ تهوّع دارد.
flora
تَن به بی‌نظمی مصنوعْ نسپردن. یک بی‌نظمی حسابْ‌گرانهٔ دائمی، خودْ نوعی نظمِ عادت‌وار است به اضافهٔ ریا.
flora

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان