بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۸۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
از دیدگاهِ من و تو، هیچ‌چیز برای پس‌انداز کردن نیست. پس‌انداز، برای گَنداندن و یخ‌زده کردن است؛ برای حرکتی ضدِّ حیات. مصرف‌کردن، یعنی خویشتن را تمام‌کردن برای پدیدآوردنِ چیزی مفیدتر از خویش.
flora
این حقِّ من است که راضی باشم؛ امّا باز __ مِثلِ سیاسی‌های سادهٔ جوانِ پُرشور __ فکرِ فروشندگانِ واماندهٔ موادِّمُخدّر در سراسر وطن؛ فکر رشوه‌خوارانی که زندگی ما مردم را بر لب پرتگاه آورده‌اند و هنوز شهوتِ کورشان برای باج‌خواهی، دَمی فرو نمی‌نشیند؛ فکر آنها که هنوز شلّاقِ صاحبخانه‌ها بر تنِ نازکِ زندگی‌شان به خشونتی خونین خط می‌اندازد؛ فکر بیمارانی که طبیبان، هرگز دردهایشان را حس نمی‌کنند بَل خاطرهٔ طَرَبخانه‌هایی را در خویش زنده نگه می‌دارند که باز باید حقّ ملاقات با بیماران‌شان را، تابستان‌ها، در آنجا خرج کنند؛ و فکرِ شبه‌روشنفکرانی که محور جمیع اندیشه‌هایشان پوزخندزدن به میهن‌پرستان و مؤمنان است و نان از راهِ خیانت خوردن و شهوتِ سفر به غرب و به اسمِ حضور در سنگری سیاسی، بر سر سفرهٔ اجانب نشستن و زحمتکشان را مُستمسکِ عیّاشی‌های خود کردن؛ و فکرِ کارمندانِ پیری که می‌شناسیم‌شان که هرچه می‌کنند نمی‌توانند حقوق‌شان را، بِالمُناصفه، بین طلبکاران‌شان تقسیم‌کنند و پیوسته به گریه می‌افتند، فرصت نمی‌دهد که زیستنی بی‌اضطراب را تجربه‌کنم؛ و مجموع همین دلشوره‌ها هم نمی‌گذارد که زندگی‌ام را آنطور بالمناصفه تقسیم کنم که سهمی کوچک از آن به من، همسرم و فرزندانم برسد و سهمی بزرگ به دیگران... تناقض... تناقُضی، شاید، گریزناپذیر.
flora
ما اگر آفتاب را، یک لحظه، به درونِ قلب‌های خاکستری‌شدهٔ بچّه‌های دردمند بتابانیم، عشق، با قبای ارغوانی بلند، صوفیانه خواهدرقصید: «یک پا بر زمین خواهدکوفت، یک دست بر عَرش؛ چنان‌که زمین، یک هفته، به ضربهٔ پا بلرزد، عرش، به اشارهٔ دست».
flora
به خودت یادبده که از زمین‌خوردنِ یک طفلِ رهگذر به گریه بیفتی، با پرده‌یی از اشک در برابرِ دیدگانْ بشتابی، از جا بلندش کنی، بنوازی‌اش، بتکانی‌اش، بخندانی‌اش، شیرینش کنی، راهش بیندازی __ بی‌توقّعِ هیچ سپاس؛ گر چه در چشمانش چراغانی هزار چلچراغ را خواهی‌دید...
flora
گر می‌خواهی عاشق خوبی باشی یا خوب عاشقت باشند، حتّی در نوجوانی __ سِنّی که عشق، چیزی جُز برق نگاه، لمسِ دست، و تشنگی لب‌ها نیست __ به خویشتن بیاموز که علی‌رغم همهٔ دل‌مشغولی‌ها، بچّه‌ها را با تمامیِ پهناوری بی‌کرانهٔ قلبت عزیز بداری. این کار، به‌آسانی، شدنی‌ست __ مثلِ ازبَرکردنِ یک غزلِ نابِ مولوی.
flora
(بانوی خوبِ آذری من! آن طبیبان را که بچّه‌های بیمار را روی دست‌های مُلتمسِ مادرانِ درمانده‌شان آن‌قدر نگه می‌دارند که بچّه‌ها جان می‌کَنَند و می‌میرند، فروبگذار! ما، روزی، این طبِّ بدکارِ ابلیسی را به گورستان خواهیم‌فرستاد __ همراه با سنگی بر آن، که «اینجا، بزرگ‌ترین انسانْ کُشِ هرزهٔ تمامی تاریخ را به‌خاکْ‌سپرده‌ییم. باشد که زمین، خاکسترش را نیز هرگز به ما بازپس‌ندهد». عزیز من! طبِّ روزگارِ ما، عشق را با قدرتِ اهریمنی خویش رَد می‌کند تا بتواند شهوت را سریرِ سلطنتِ نامبارکِ خویش کند...)
flora
تازندهٔ جادوشکنِ عشق می‌توان آنگونه مهرمندانه رفتار کرد که هرگز از پا درنیاید و ازدست‌نرود __ حتّی در طولِ طولانی‌ترین سفر در سنگلاخ‌های کینه‌های بدخواهان. هیچ عشقی، امّا، صدهزار بار گفته‌ام، محبوبِ آذری من، هر قدر شورانگیز و جادوشکن، اگر قرینِ دوست‌داشتنِ پُرشورِ بچّه‌ها نباشد، عشقِ مشروع نیست. اگر بتوانی، به دلائلی، فقط یک بچّه را در سراسر کُرهٔ خاکی دوست نباشی __ بچّه‌یی را که معلولِ مطلقاً آموزش‌ناپذیرِ تکّه گوشتْ‌واره‌یی‌ست __ لایقِ آن نیستی که یک ساعتِ خوش داشته‌باشی؛ لایقِ عشق، که حرفش را نزن! شاید فکر می‌کنی که تو را آنگونه بارنیاورده‌اند که بچّه‌ها را با تمامی عاطفهٔ خویش دوست‌بداری. نه؟ فکرش را هم نکن! مطمئن باش که چیزی به نام «بارآوردن» وجودندارد؛ «بارآمدن» وجوددارد، و بارآمدن، محصول اندیشه و ارادهٔ خود توست نه آنچه به تو مُنتقل‌کرده‌اند. خالصانه بخواه که مهربان‌بودن با کودکان را بیازمایی، خواهی‌دید که دیگر برایت هیچ راهی به‌جُز مهربان‌بودن با بچّه‌ها وَ اَمرْبرِ بچّه‌ها بودن، باقی نخواهدماند.
flora
مطمئن باش که چیزی به نام «بارآوردن» وجودندارد؛ «بارآمدن» وجوددارد، و بارآمدن، محصول اندیشه و ارادهٔ خود توست نه آنچه به تو مُنتقل‌کرده‌اند.
flora
این عشق نیست که نرم‌نرمک عقب می‌نشیند؛ این بیکارگی‌ست که پیوسته هجوم می‌آورد: بیکارگی، کاهلی، بی‌قیدی، خستگی، بهانه‌جویی، کهنگی، وقت‌کُشی، وادادگی، نق‌زدن، به‌هم‌ریختن، بی‌اعتناشدن، به شکلی جبران‌ناپذیر تخریب‌کردن و به صورتی خوف‌آور به عادتِ زیستن تسلیم‌شدن. عسل! وقتی زندگی‌مان را به یک حُفرهٔ سیاهِ بسیار گودْ تبدیل‌کردیم نباید انتظار داشته‌باشیم که در تَهِ این حُفره، عشق، مشغولِ پایکوبی و شادمانی باشد. زمان، هر حفره‌یی را که بیابد با مایعی بدرنگ و بَدبو پُر می‌کند. آن‌وقت، روزگاری می‌رسد که تو می‌بینی __ دیدی __ که همه‌چیز زیر سُلطهٔ زمان است، و تو دیگر نیستی. به ابزارِ بی‌اراده‌یی در دست زمان تبدیل‌شده‌یی؛ زمانی که با تهاجُمش، همیشه، «حسرت» را تبلیغ می‌کند؛ حسرت به‌خاطر گذشته‌های بازنیامدنی را. زمان، دروغ می‌گوید، عسل! حرفِ زمان را باور مکن! زمان را باور مکن!
flora
اوقات فراغت‌مان را باید به گونه‌یی مقبول، و با هر چیز که بتوان از آن عطر و صدای عشق را احساس‌کرد، پُر کنیم.
flora
نمی‌شود. می‌دانی که نمی‌شود بدون یک هُنر، یا حتّی خُرده‌هنر، بدون یک صنعتِ دستی ساده، زندگی را به شیرینی گذراند.
flora
عشق، خوب دیدن است؛ خوب چشیدن؛ خوب بوییدن؛ خوب زمزمه کردن؛ و خوب لمس‌کردن. عشق، مجموعه‌یی از تجربه‌های زندهٔ دائمیِ طاهرانه است؛ و این‌همه، نه‌فقط تعریفِ عشق است، که تعریفِ زندگی هم هست، و از اینجاست که حس می‌کنی عشق و زندگی، یک مسأله بیش نیست؛ و عجیب است که هنر هم چیزی جُز همین‌ها نیست. هنر، عشق، و زندگی، یک چیز است به سه صورت، یا، حتّی، به یک صورت: دوامِ دلخواهِ بی‌زمان.
flora
همه‌چیز در ارادهٔ ماست به‌جُز مرگ، و دیگر معجزه‌یی هم در کار نیست.
flora
هُنر، آفرینشی عاشقانه است.
flora
هر درختی از دید سُندوزی، عیسای مصلوبی‌ست، و گاه نه یک عیسی، که چندین. نه‌تنها تَنه، انسانی‌ست خجل __ خجل از انسان نبودن __ بل هر شاخه، و گاه، حتّی، تمامی سرشاخه‌ها مصلوب‌شدگانی هستند میخکوب. __ با این وجود، تمایل به بقا در آن‌ها حیرت‌انگیز است. چنان فرورفته‌اند در خاک، که سنگْ این‌گونه در تَنِ صخره فرونرفته‌است.
flora
انسانِ سیاسی یعنی انسانی که تسلیم فساد نمی‌شود.
flora
خیلی از این‌ها که فیلم می‌سازند، اوّل باید دورهٔ انسان‌بودن ببینند، بعد دورهٔ فیلم‌سازی.
flora
ما عادت‌کرده‌ییم که رابطه‌ها را فرسوده کنیم، و هر ارتباطِ فرسوده‌یی، لطافتِ خود را از دست می‌دهد.
flora
عصر، عصری‌ست که مردمِ متوسّط، فقط از ترسِ پزشکان، پس‌انداز می‌کنند، و راست است که من نیز به‌شدّت از آنها می‌ترسم. نه به‌خاطر خودم که بیشِ عمرم را گذرانده‌ام، بل به‌خاطر بچّه‌هایی که باید، زبانم لال، نیمه‌جان‌شان را، مثل سگ به دندان بگیرم و از این بیمارستان به آن بیمارستان بکشم و زار بزنم: دکتر... به دادَم بِرِس! به دادَم بِرِس! دکتر! بچّه‌ام... همهٔ زندگی‌ام... التماس می‌کنم...! شوخی می‌کنند، عسل، که می‌گویند قلبِ برخی از پزشکان، از سنگ سخت‌تر است. من اگر به جای سنگ بودم، این بی‌حرمتی به خویش را هرگز تحمّل نمی‌کردم. نرمی سنگ در برابرِ سختی قلبِ منجمدِ بسیاری از پزشکان، نرمی پرِ سینهٔ کاکایی‌هاست در برابر الماس.
flora
__ پس‌انداز، یعنی داشتن. داشتن، خوشبختی نمی‌آورد، درست همان‌طور که نداشتن. ثروت، آسایش نمی‌آورد، درست همان‌طور که فقر. شادی را باید بیرونِ خطّهٔ داشتن و نداشتن جست‌وجو کرد. با وجود این، شاید بَد نباشد که برای یک مرضِ احتمالی و اسارت در بیمارستان، مبلغی هم پس‌انداز داشته‌باشیم.
flora

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان