بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
عشق، نافی شباهت است، شباهت، پایانِ عشق.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
البتّه اگر هیچ قدمی در هیچ راهی برنداری، حقداری باورکُنی که دنیا به آخر رسیدهاست و دیگر عطر هیچ شعار عاشقانهیی در کوچههای زشتِ شهرهای زشتِ ما نمیپیچد... حقداری...
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
عشق به میهن و ملّت، ابزاریست برای وصولِ به آزادی، عدالت و صلحی پایدار در سراسر جهان.
آنها که عشق به میهن و ملّتِ خود را دستاویزی میکنند برای تجاوز به حقوق ملّتها و سرزمینهای دیگران، دیوانگانی هستند بایستهٔ زنجیرهای گران یا شایستهٔ شفا.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
صدا، ادراکِ حرکتِ ذرّاتِ هواست.
هنر، امّا، ادراکِ حرکتِ زیبای ذرّاتِ تفکّرات و عواطفِ انسانیست.
موسیقی، نوعی موزون و دلنشین از ذرّاتِ صداست.
گفتارِ خوب، نیز.
نقّاشی، ادراکِ حرکتِ مناسبِ ذرّههای رنگینههاست __ حتّی رنگینههای سیاه.
سینما، ادراکِ انواعِ حرکتهای اندیشمندانه و زیباییشناسانه است.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
هرگاه شاعری را یافتی که میگفت: «در زندگی خود، دوبار عاشق شدهام»، بدانکه هرگز عاشق نشدهاست. او چیز دیگری را با عشق، اشتباه گرفتهاست؛ چیزی که میتواند دههزار بار هم تکرار شود. این است که میگویم خواستن هم همیشه عشق نیست.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مُسلّح باشی __ با عشق، اندیشه، ایمان، شادی...
شهبانو
هنر، عشق، و زندگی، یک چیز است به سه صورت، یا، حتّی، به یک صورت: دوامِ دلخواهِ بیزمان.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
بدون مکالمه، عشق به جانکندن میافتد.
__ و چقدر هم سخت است دوامبخشیدن به این گفتوگوهای آبیِ روشن __ بهخصوص برای آنها که زندگی مشترک را با عشق آغاز نکردهاند.
__ برای آنها، به اعتقاد من، آسانتر است؛ چون در آستانهٔ تجربه هستند نه در کمرکش یا بخشِ نهایی آن. دانه را دیرتر کاشتهاند؛ فرصت بیشتری هم برای باغبانیاش دارند. همهچیز در ارادهٔ ماست بهجُز مرگ، و دیگر معجزهیی هم در کار نیست. دستهای تو...
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
محبوبی در کار نیست امّا مُطربانِ ولگرد، بهآسانی، از خوبترین محبوبانِ خویش، و غیبتِ ایشان، فریادکشان و مویهکنان سخن میگویند.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
تولید انبوه، راه را، مدّتهاست که بر نامکرّربودنِ عشق بستهاست.
خوفناک است عسل! امّا حتّی به قلب هم آموختهاند که به تپیدنهای عاشقانه تظاهر کند. خوفناک است عسل!
همهچیز، بَدَل: نگاه... نگاه... من خجلم که به چشمانت که عاشقِ درماندهٔ آنها هستم، عاشقانه نگاهکنم؛ چراکه چندی پیش، در کوه، پسربچّهیی را دیدم که نگاهی بسیار عاشقتر از نگاه من داشت، و به دختری، با همان نگاه، مینگریست و از عشقِ بیپایان خویش به او، زیبا و بهزمزمه سخن میگفت، چندانکه دخترک، سرانجام، دلسوخته گفت: «علیرغم جمیعِ دشواریها، من، زیستن با تو و تمامی مشقّاتش را میپذیرم. پس چرا بهجای عاشقانه و پنهانْکارانه نگاهکردن، زندگی مشترکِ عاشقانهیی را آغاز نکنیم؟» و پسرک، چنان گریخت که گویی از جهنّمِ مُسلّم میگریزد.
رهگذر
هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقّعاتِ ما بیشتر میشود، و تغییر میکند. هیچ قلّهیی آخرین قُلّه نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛ امّا، واقعاً، برویم.
رهگذر
بیا تا بِرکههای حقیرِ دغدغه را دریا کنیم ای دوست!
چراکه هیچ دریایی، هرگز، از هیچ توفانی نَهَراسیدهاست
و هیچ توفانی، هرگز، دریایی را غرق نکردهاست.
رهگذر
زمانی زنی را میشناختم که پیوسته به مردش میگفت: «تو تمام خاطراتِ مشترکمان را ازیادبُردهیی. تو حتّی از آن روزهای خوشِ سالهای اوّل هم هیچ خاطرهیی نداری. زندگی روزمرّه، حافظهٔ تو را تسطیح کردهاست. تو قدرتِ تخیّلت را به قدرتِ تأمینِ آتیه تبدیلکردهیی؛ البتّه آتیهیی که خاطراتِ خوشِ مشترکمان، در آن، کمترین جایی ندارد... تو، مرا، حذفکردهیی... حذف...»
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
اگر دوستداشتن، به یک مجموعه خاطرهٔ مُجرّد تبدیلشود، دیگر این خاطرات، از جنسِ عشق و دوستداشتن نیستند؛ و از آنجا که انسان، محتاجِ دوستداشتن است و دوست داشتهشدن، در این حال، علیرغم زیبایی خاطرات، انسانِ محتاج، به دوستداشتنی نو __ دوستداشتنی دیگر __ نیازمند میشود، و پناه میبَرَد، و این، عشقِ نخستین را ویران میکند، بیآنکه شبهعشقِ دوم بتواند قطرهیی از خلوص را در خود داشتهباشد، و عمیق باشد، و بامعنا باشد، و عطر و رنگ و شفّافی و جلای عشقِ نخستین __ یا تنها عشق __ را داشتهباشد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهیی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امیدْ بازگردیم __ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
عاشق، تکدّی نمیکند.
عاشق، حقارتِ روح را تَقَبّل نمیکند.
عاشق، تَن به اعتیاد نمیدهد.
عاشق، سرشار است از سلامتِ روح، و ایمان.
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
تو زندگی را خواندهیی، لَمسنکردهیی. تو در طول و عرضِ خاکِ مُقدّسِ زندگی راه نرفتهیی، فقط زندگی را وَرَقزدهیی و بَر زندگی حاشیه نوشتهیی. جنگلِ تو کاغذیست، تفنگِ تو کاغذی، اعتقاد تو به مردم، اعتقادی کاغذی و پارگیپذیر. تو، عطرها را خواندهیی، دشتها را خواندهیی، نگاهِ مُلتمسِ بچّهها را خواندهیی...
کتاب، عاشق نمیشود، آواز نمیخوانَد، پای نمیکوبد، به دریا نمیزَنَد، دردِ مردُم را حسنمیکند...
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
چیزی بیش از یاد، بیش از عکس، بیش از نامههای عاشقانه، بیش از تمامِ نخستینها عشق را زنده نگه میدارد: جاریکردنِ عشق: سَیَلانِ دائمی آن. در گذشتهها به دنبالِ آن لحظههای نابْگشتن، آشکارا به معنای آن است که آن لحظهها، اینک، وجودندارند.
آتشی که خاکستر شده، عزیز من، آتش نیست __ حتّی اگر داغِ داغ باشد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
حکومتهایی که معنی دوستداشتن را نمیفهمند، نفرتانگیزند، و نفرتانگیزترین چیزی که خداوندِ خدا رُخصتداد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتیست که عشق را نمیفهمد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
محبوب من! دوستندارم که نَوههایمان تو را «مادربزرگ» بنامند. به آنها «عسل» را بیاموز؛ «عسلِ» خالص را. کاری کُن که تا زندهام هیچچیز روی این واژه را نپوشاند.
مژگان مقیمی
هیچ ملّتی، زیر فشار، به عظمت نمیرسد؛ هیچ انسانی، زیر فشار، اوج نمیگیرد.
مژگان مقیمی
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان