بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
انسان، چیزی جُز اراده به اقدام و حرکت نیست؛ چیزی جُز حضورِ هدفِ نابْ بر پیشانیِ خانهٔ آرزوهایش، انگیزه‌های پاک، عشق و ایمان.... این مطلقاً بیهوده است که در انتظار آن بنشینیم که حکومت‌ها ابزارهای خوشبختی را در دسترس ما بگذارند. این مطلقاً بیهوده است. وقتْ‌کُشی. گُلِ نِی. انتظاری ویران‌کننده.
مریم محبی
ما، آن بالا، در خلوت یا در کنار چند دوستِ قدیمی، یک ساعت، کمی بیشتر یا کمتر، بدون کشیدنِ سیگار، و بی آنکه همچون شبه‌روشنفکران، مست و لول و خمار باشیم، جدّی‌ترین بحث‌های‌مان را می‌کنیم. کوه، جای اَمنی‌ست.
shariaty
این، ستونی‌ست از قصرِ سلاطین. بَردگان آن را بردوش‌کشیده‌اند __ شلّاق خوران، و برپاداشته‌اند __ شلّاق خوران. __ آری... بگو که از اینجا بیرونش ببرند! ببرند و در تخت‌جمشید باز بِکارَندش؛ جایی که ستون‌های ستمگریِ سلاطین، در آنجا بسیار برافراشته شده‌است، فریادِ دردمندیِ کِشندگان و تراشندگانِ آن ستون‌های سنگی عظیم، بسیار به آسمان رسیده‌است.
shariaty
«نان، نیروی شگفتِ عشق را، مبادا مغلوب کند!
shariaty
بیا تا بِرکه‌های حقیرِ دغدغه را دریا کنیم ای دوست! چراکه هیچ دریایی، هرگز، از هیچ توفانی نَهَراسیده‌است و هیچ توفانی، هرگز، دریایی را غرق نکرده‌است.
shariaty
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است. عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه. عشقِ به خدا ترکیبی‌ست از ضرورت و حادثه.
فآ
دائماً می‌اندیشم، شب‌وروز، در تمامی لحظه‌ها__ در بابِ راهم، مکتبم، مردمم، وطنم. من متعلّق به نفرتِ از اسارتم و نفرت از استبداد؛ امّا به باورْداشتن، عادت نمی‌کنم. می‌گویم: تو هرگز به‌خاطر وطنی که به عادتِ دوست‌داشتنش مُبتلا شده‌یی، به‌جان نخواهی‌جنگید.
کاربرm-jamali
عشق، یعنی پویشِ نابِ دائمی. به سراغِ خستگانِ روح نمی‌آید. خسته‌دل نباش، محبوبِ خوبِ آذری من!
Ali
اگر هیچ قدمی در هیچ راهی برنداری، حق‌داری باورکُنی که دنیا به آخر رسیده‌است و دیگر عطر هیچ شعار عاشقانه‌یی در کوچه‌های زشتِ شهرهای زشتِ ما نمی‌پیچد... حق‌داری...
arghavan
دیگر نمی‌گویم که «ما، تا زنده‌ییم خسته نخواهیم‌شد»، بَل می‌گویم: ما هرگز خسته نخواهیم‌ماند.
arghavan
بُردِ نگاهم را به جایی می‌رسانم که تو آنجایی. نقطهٔ وضوحِ نگاه من، تویی و فقط تو.
arghavan
حافظه، برای عتیقه‌کردنِ عشق نیست، برای زنده نگه‌داشتنِ عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته‌باشی. و پرندهٔ قاب‌گرفته، فقط تصوّرِ باطلی از پرنده است. عشق، در قابِ یادها، پرنده‌یی‌ست در قفس. مِنّتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و امنیت و رفاه را به رُخِ او نکش. عشق، طالبِ حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
شیلا در جستجوی خوشبختی
عاشق، زمزمه می‌کند، فریاد نمی‌کشد. بانوی گُلْ به‌گونه‌انداخته، با لهجهٔ شیرینش گفت: باید تَخیّل‌کنیم که در مِهْ راه می‌رویم؛ در مِهی بسیار فشرده و سپید. تمامِ عُمر در مِه. در کنار هم، من و تو، مِه را می‌پیماییم__ آرام، و به‌زمزمه با هم سخن می‌گوییم.
M.H
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است. عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه. عشقِ به خدا ترکیبی‌ست از ضرورت و حادثه.
کاربر ۸۰۷۰۱۴۷
هرگز انتظار ندارم مرا همان‌قدر دوست‌داشته‌باشی که دوستت دارم. این توقّعی‌ست غیرمنصفانه. من باید عاشقِ تو باشم __ در حدِّ ممکنِ عشق، و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی __ هر قدر که می‌خواهی.
arghavan
عشق، طالبِ حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
fatima4030dgg
هیچ یأسِ مُسلّمی نیست که قطره‌یی از امید را در قلب خود نگه‌ندارد، و هیچ بدبینی مُفرطی نیست که مملو از ذرّاتِ شناورِ خوش‌بینی نباشد.
فاطمه دستان
ادبیات، نوعِ نابِ زندگی‌ست، خانم! انسان، تا درد نکشیده‌باشد نمی‌تواند درد را بنویسد __ آنطور که ادبیات نوشته‌باشد. شما می‌توانید بگویید که ما هنوز به لحظهٔ انطباقِ آنچه که باید باشد بر آنچه هست نرسیده‌ییم: انطباقِ هنر بر زندگیِ جاری.
فاطمه دستان
__ چهارشنبه‌ها؟ دیگر چه‌کار می‌کنیم؟ __ سوای همهٔ کارهایی که انجامِ آن‌ها را برعهده‌گرفته‌ییم، سری هم به یک «اَثَرگاه» می‌زنیم. __ موزه. همه می‌گویند موزه. __ من نمی‌گویم. اَثَرگاه. هم فارسی، هم با معنی. من از واژه‌های بیگانه بیزارم؛ آن واژه‌هایی که در عصرِ استعمار، به ما تحمیل شده‌است، مثل جای پای اجنبی‌ست روی فرهنگِ ملّی ما. جای پای گِلی، کثیف، و متعفّن به دلیلِ آلودگی، روی یک پیراهنِ کاملاً سفیدِ مُعطّر. چندشم می‌شود. یاد آن جاهلی می‌افتم که گفت: «زبان فارسی، ظرفیت ندارد» و به همین دلیل هم می‌خواست به میهنش خیانت‌کند.
م.ظ.دهدزی
عشق، عادتْ به دوست‌داشتن و سختْ دوست‌داشتنِ دیگری نیست؛ پیوسته نوکردنِ خواستنی‌ست که خود، پیوسته، خواهانِ نوشدن است، و دیگرگون‌شدن. تازگی، ذاتِ عشق است، و طراوت، بافتِ عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت، و عشق، همچنان، عشق بماند؟
م.ظ.دهدزی

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان