بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتابها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، مُعتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرقکنند و فروببرند.
تو در کوچهها انسان خواهیشد نه در لابهلای کتابها.
تو در کوهها، در جادهها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهیگرفت نه با غوطهخوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشتهشده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند وَ قایقی در تَنِ توفان را...
fateme
بتدا، مثل مرگ، بیصدا بودند. مردم را میگویم. امروز را میگویم. بعد، صدایشان که بَرآمد، خیالکُن که دماوندِ خاموش، به شوقِ آتشاَفشانی گرفتار شد. درست آن زمان که هیچ مأموری انتظار ندارد که عابری، نَفَسی، به جسارتی بکشد، یکپارچگیِ غوغایی کَرکننده و هزارسویه، مأمورانِ ستم را دیوانه میکند. نگاهکُن! ما ملّتِ خاموشِ خاموشِ توسریخور، هرگز اینقدر پُرخروش و یاغی نبودهییم، و ما ملّتِ یاغیِ پُرخروش، هرگز اینقدر خاموش و سربهزیر نبودهییم. ما ملّتِ عاشق، چقدر خوب میدانیم که چگونه میتوان بهضرورت، صدا را__ مثل نفرت__ به سکوتْ تبدیلکرد؛ همانگونه که میدانیم چگونه میتوان نانِ تازه را خشککرد و نگهداشت، برای روز مبادا؛ و گوشت را قورمه کرد و نگهداشت؛ و ماهی را نمکْسود و دودزده کرد و نگهداشت؛ و امید را مثل یک قرآنِ خطّیِ بسیار کهنه، در پوششی از مخملِ سبز، در تهِ صندوقی قدیمی نگهداشت. ما ملّت، چقدر خوب میدانیم که کِی باید به یک صدای برخاستهٔ بهظاهر آرام، با میلیونها صدای رسای خوفانگیز پاسخبدهیم. یک ملّتِ عاشق، مثل ملّت ما، ملّتیست که بههنگامْ نعرهکشیدن، بههنگامْ جنگیدن، چگونه نعرهکشیدن و چگونه جنگیدن را خوب میداند.
کاربر مهدی اسماعیلی
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه
کاربر ۳۵۸۹۴۷۵
یک کندو عسل، بهقدرِ یک قطره محبّت شیرین نیست
kosar.313.
خیلی از اینها که فیلم میسازند، اوّل باید دورهٔ انسانبودن ببینند، بعد دورهٔ فیلمسازی.
Mahsa Sadooghi
میدانی؟ صبح زود، عطرِ غریبی دارد؛ عطری که در انتهای صبحِ زود، تمام میشود و هرگز به مشامِ آنها که تا کمرکشِ ظُهر میخوابند نمیرسد.
کسالت، کسالتْ میآورد، خواب، خواب.
Mahsa Sadooghi
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
neginyp
عشق، نَفْسِ نخستین است، و درد: دردِ جاری، نخستینِ همیشه
کاربر ۲۱۰۷۷۰۱
عشق، شکستن و پارهکردنِ حریمِ ممنوعیتهای ناموَجَّه است.
عشق، اوجِ آزادی فردیست برای آنکس که خواهانِ شریفترین آزادیهاست.
عشق، نوعِ عمیق و متعالی اخلاق است که به جنگ با شبهاخلاق و اخلاقیاتِ بازاری میرود.
افسانه
اِفراط، مزهٔ همهچیز را مخدوش میکند. افراط، طعمِ تهوّع دارد.
افسانه
در میانِ همهٔ جانورانِ جهان، فقط انسانها اعدام میشوند __ بهوسیلهٔ انسانها.
|ݐ.الف
یکبار باید عاشقِ دیگری شد
امّا یکبار نباید زندگیکرد، و زندگی را نباید یک قطعهٔ کاملِ غیرقابلِتقسیم به اجزاء فرضکرد
melik
من تو را عاشقم نه خاطراتت را، و تو، چون مرا دوستنداری، به آن یک مشت خاطره __ سنگوارههای تکّهتکّه __ آویختهیی...
melik
مگر بر این نکته تفاهم نکردیم که خاطره، ویرانکردنِ حال است، و ویرانکردنِ حال، ازمیانبردنِ تنها بخش کاملاً زنده و پُرخونِ زندگی: عشق. مگر تو نمیگفتی؟
__ و میگویم؛ هنوز و همیشه.
melik
حافظه، برای عتیقهکردنِ عشق نیست، برای زنده نگهداشتنِ عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفتهباشی. و پرندهٔ قابگرفته، فقط تصوّرِ باطلی از پرنده است.
عشق، در قابِ یادها، پرندهییست در قفس. مِنّتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و امنیت و رفاه را به رُخِ او نکش.
عشق، طالبِ حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
melik
پویشِ عشق، در خودِ عشق است نه در گُلِ عطرآگینی که به سینهٔ عشق میزنی، یا گردنبندِ مرواریدی که به گردنش میاندازی.
پارسین
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چراکه میدانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهدکرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهدداشت.
sss
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد.
fatemeh
امّا بههرحال، صبر نمیکنیم؛ حرکت میکنیم.
melik
مشکل، زندگی را زندگی میکند.
مشکل، به زندگی، معنی میدهد.
melik
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان