بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
حوادثِ ناب و زیبا به سروقتِ ما نمیآیند. این ما هستیم که باید به جستوجوی این حوادث برخیزیم. هیچ قُلّهیی، خود را به زیرِ پای هیچ کوهنوردی نمیکشد. صعود به قُلّههای بلند، سفر به روستاهای پرتافتاده، حرکت در کویر، حرکت در اندیشه، و هزاران حرکتِ دیگر... اینهاست که زندگی را ناب میکند؛
سلمی
هنوز هم، امّا، میتوان روبهروی آینه، در خلوتِ خانه، نشست، به خود نگاهکرد، و از خود پرسید: آیا همانقدر خوبی که سالها پیش از این بودی؟ آیا طهارتِ کودکی، صفای نوجوانی، شور جوانی، و آن ایمانِ عظیم را که در دلداشتی، با خود نگهداشتهیی؟
Saeed
قلبم را که دزدیدی، دستِکم نگاهت را ندزد! بگذار در این دریای سیاه، قایق این گیلکِ آرام، پاروزنان بگردد!
محمد ابراهیمی
برای شادمانه و پُر زیستن، در عصرِ بیاعتقادیِ روح، در مِه زیستن ضرورت است.
sefatemehm
عسل! این عشق نیست که نرمنرمک عقب مینشیند؛ این بیکارگیست که پیوسته هجوم میآورد: بیکارگی، کاهلی، بیقیدی، خستگی، بهانهجویی، کهنگی، وقتکُشی، وادادگی، نقزدن، بههمریختن، بیاعتناشدن، به شکلی جبرانناپذیر تخریبکردن و به صورتی خوفآور به عادتِ زیستن تسلیمشدن.
کاربر ۲۹۹۴۶۰۱
هیچچیز مثلِ خودِ استبداد، استبداد را رسوا نمیکند
mohamad mirmohamadi
در روزگار ما، کسانی را میبینی مغموم، پریشان، زلفْآشفته، خویکرده، بیکاره، سردرگریبان، با چشمان خُمار، عینِ عینِ عاشقان قدیمی قصّهها __ بیآنکه عطرِ عشق را، یک بار، از دور هم استشمام کردهباشند.
عسل! نامههای عاشقانهٔ پُرشورْ نوشتن، از متداولترین بازیهای مبتذلِ عصر ما شدهاست؛ چراکه عشق را محکْ نمیتوان زد، و هیچ معیاری در کار نیست.
عشق، آنگاه که به واژه تبدیل شد، و به نگاه، و به آواز، و به نامه، و به اشک، و به شعر، و در بستهبندیهای کاملاً متشابه به مشتریانِ تشنه، عرضه شد، در هر بازارِ غیرمُسقّفی هم میتوان آن را خرید و به معشوق، هدیه کرد؛ و همین عشق را تحقیر کردهاست.
عزیز من!
kara_mahdiar
چرا ناامیدان، دوستدارند که ناامیدیشان را لجوجانه تبلیغکنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سَرخوردگی را یک اصلِ جهانی ازلی __ ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچگرایان، خود را، برای اثباتِ پوچبودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم، پارهپاره میکنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماریشان به تن و روحِ دیگران سرایتکند، دلیل بر رذالتِ بیحسابِ ایشان نیست؟
روژینا
عاشق، خوابآلوده نیست، شیفتهٔ بیداریست.
عاشق، صدای نسیم شبانه را عبادت میکند __ تا ایاز.
روژینا
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
روژینا
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
مصطفی ارشد
عشق، یک تَوَهُّم بازیگوشانهٔ تَنگرایانه نیست. عشق باید بتواند بر مشکلات غلبهکند و مشکلات تازه خلقکند.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
از شباهت، بیزارم عسل! شباهتِ میانِ این آواز و آن آواز، این کلام عاشقانه و آن کلام، این نگاه و آن نگاه، دیروز و امروز. از شباهت، به تکرار میرسیم؛ از تکرار، به عادت؛ از عادتْ به بیهودگی؛ از بیهودگی به خستگی و نفرت.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
__ عیب ندارد. حوصله داشتهباش! قیمتِ عشق همیشه بیش از تحمّلِ آدمیزاد بودهاست. باید، امّا سخت است که زندگی را به یک عاشقانهٔ آرام تبدیلکنی. باید، امّا سخت است.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
احتیاط باید کرد. همهچیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانهها جای حسّ عاشقانه را خوب میگیرند.
اینطور است. همیشه هم اینطور بوده.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
عشق، تَن به فراموشی نمیسپارد __ مگر یک بار، برای همیشه.
جامِ بلور، تنها یک بار میشکند. میتوان شکستهاش را __ تکّههایش را__ نگهداشت؛ امّا شکستههای جام__ آن تکّههای تیزِ بُرَّنده__ دیگر جامْ نیست.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چراکه میدانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهدکرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهدداشت.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
کاربر ۲۹۷۷۰۴۱
شیرینیِ زندگی از آنجا سرچشمه میگیرد که تو، بر مشکلات، غلبهکنی. بدونِ این غلبه، زندگیمان خالیِ خالیست. گُلها، حتّی اگر بیآب بمانند، احساسِ هیچ مشکلی نمیکنند، و به همین دلیل هم گُلِ خوشبخت وجودندارد.
•سیب•
شیرینیِ زندگی از آنجا سرچشمه میگیرد که تو، بر مشکلات، غلبهکنی. بدونِ این غلبه، زندگیمان خالیِ خالیست. گُلها، حتّی اگر بیآب بمانند، احساسِ هیچ مشکلی نمیکنند
•سیب•
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان