بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به‌ خاطر زندگی | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب به‌ خاطر زندگی

بریده‌هایی از کتاب به‌ خاطر زندگی

ویراستار:مهدی خطیبی
امتیاز:
۴.۴از ۱۰۰ رأی
۴٫۴
(۱۰۰)
من بدون او به‌سویِ آزادی می‌رفتم، و همین شرم‌زده‌ام می‌کرد؛ شرم بازمانده‌ای که زندگی می‌کند، درحالی‌که بیشتر دوستان و اعضای خانواده‌اش مرده یا در جهنم زندگی تکه‌تکه شده‌اند. البته احساس شرم و گناهم با فکر شادی مادر، و امید به یافتن خواهرم کمی تسکین می‌یافت. اصلاً شاید خواهرم در کره‌جنوبی منتظرمان باشد.
کتاب خورالدوله
هنگام انتظار برای آمدن تاکسی، من و مادر دست‌های هم را محکم گرفته بودیم. حالا احساس می‌کردم در یکی از آن فیلم‌ها هستم که تمام صحنه‌های زندگی و اتفاق‌های رخ داده، در یک نقطهٔ عطف، در آنی به صحنه کشیده می‌شود. با هر قدمی که در بیابان گُبی برمی‌داشتم با تمام سختی‌هایش، احساس آرامش می‌کردم، زیرا رودخانهٔ منجمد را که به‌سمتِ چین رد کرده بودم، فرارهای پرمخاطره از دست دلال‌ها و گانگسترها و رنج‌ها و گرسنگی‌ها را به یاد آوردم. اینها را برای رسیدن به این مسیر از سر گذرانده بودم و باید به مغولستان می‌رسیدم تا به آزادی برسم. در تمام طولِ مسیر، پدر را می‌دیدم که همه‌جا با من بود و کمک می‌کرد تا زنده بمانم، و در دلِ خطر هدایتم می‌کرد، و حالا از اینکه بدون چشیدن طعم آزادی از دنیا رفته بود، احساس گناه می‌کردم.
کتاب خورالدوله
وقتی مسیر دالانی‌شکل به پایان رسید، ترسیدم روی سنگ مرمر براق قدم بگذارم. مثل رودخانهٔ یخ‌زده‌ای، لیز و یک‌دست بود، و فکر می‌کردم الان است که سُر بخورم. قبلاً در چین، سرویس‌های بهداشتی مدرن را دیده بودم، اما این یکی کمی فرق داشت. کاسه‌های توالت آن‌قدر تمیز بود که فکر می‌کردم باید دست‌هایم را در آنجا بشویم، و شیرهای روشویی که با نزدیک کردن دست، خودکار باز و با دور کردنشان بسته می‌شدند. خجالت‌آور بود چون اول متوجه این موضوع نشده بودم و از یک نفر کمک خواستم.
کتاب خورالدوله
مجبور به انجام هر کاری شدم تا خانواده‌ام را نجات دهم، اما حالا قلبم فروریخته است. دریافتم که هیچ امیدی در اینجا ندارم. احساس ناپاکی و ضلالت می‌کردم؛ درست همان حسی که کشیش به‌دلیلِ ارتکاب گناهی موعظه‌ام می‌کرد. آیا این رفتاری است که اگر مردم پی ببرند که چه بودم و چه شدم با من خواهند داشت؟ پس باید شخص دیگری بشوم، کسی که در کره‌جنوبی پذیرفته شود و صد البته موفق. تاکنون هدف زندگی‌ام فقط تلاش برای زنده ماندن بوده است. راهی پیدا می‌کردم تا در کره‌شمالی زنده بمانم، راه متفاوت‌تری در چین، اما متعجب بودم که آیا می‌توانم اینجا هم راهی برای زنده ماندن پیدا کنم؟
کتاب خورالدوله
در کره‌شمالی اصلاً قانونی نبود تا مواقعی که شخصی دخترها را اذیت می‌کرد حامی و پشتیبان حقوقشان باشد. حتی خودمان هم انتظار نداشتیم که تنبیه شوند و فکر می‌کردیم چون ضعیف‌تر از آنها هستیم، محکوم به ظلم‌ایم و انتخاب دیگری نداریم. حالا فهمیدیم که این قانون از ضعیف‌ترها در برابرِ قوی‌ترها حمایت می‌کرد، و من هیچ‌وقت به چنین درکی در زندگی نرسیده بودم.
کتاب خورالدوله
این صدای یک اسیر بود. صدای تردید که متعلق بود به کسی که می‌ترسید چیز اشتباهی بگوید؛ از تنبیه شدن می‌ترسید. صدا، صدای خودم بود که پس از سال‌ها منعکس می‌شد و به من یادآوری می‌کرد چقدر با خودم فاصله داشتم.
کتاب خورالدوله
زندگی وقتی معنادار است که مستلزم در آغوش کشیدن چیزهایی مهم‌تر از خودتان باشد.
کتاب خورالدوله
زمانی‌که قطار دوباره به حرکت درمی‌آمد و از ایستگاه دور می‌شد، هنوز تعدادی از بچه‌ها به پنجره‌ها آویزان بودند و گاهی محکم پنجرهٔ قطار را می‌گرفتند و از تمام انرژی‌شان استفاده می‌کردند تا شاید حرکت قطار را کُند کنند! با چشمانی که هیچ کنجکاوی و حتی خشمی در آنها نبود، ملتمسانه به چشم‌هایت خیره می‌شدند. چیزی که من در چشمان آن بچه‌ها دیدم، نیروی پاک و خالصی برای زنده ماندن بود، غریزه‌ای حیوانی برای بقا، حتی وقتی به‌نظر می‌رسید هیچ امیدی وجود ندارد.
کتاب خورالدوله
یک زندگی وقتی معنادار است که مستلزم در آغوش کشیدن چیزهایی مهم‌تر از خودتان باشد. مادرم پیش از اینها، این درس بزرگ را بلد بود. همیشه به من می‌گفت خوشحال باش و به دیگران شادی ببخش. مهم نیست چقدر فقیر باشی. فکر می‌کرد اگر چیزی برای بخشیدن دارد به این معنی است که قرار است زندگی‌اش ارزشمندتر شود.
H.E.L.I.A
این اندازه وفاداری به رژیم، از افشای سیاست سرکوبگرانه و ظالمانهٔ دیکتاتوری به دنیای آن‌سوی مرزها جلوگیری کرده بود
lucifer
روزنامه‌ها فقط اخبار خوب را درموردِ رژیم گزارش می‌دادند یا ادعا می‌کردند تمام سختی‌ها و بحران‌ها، توطئه‌های شیاطین و دشمنان است. البته حقیقت بیرون از مرزهای مهروموم‌شدهٔ کشورمان بود.
lucifer
ما نباید فقط می‌گفتیم، آمریکایی، تنها لفظ آمریکایی احترام‌آمیز به حساب می‌آمد. باید آمریکا را با لفظ دیگری خطاب می‌کردیم وگرنه مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌گرفتیم.
H.E.L.I.A
در کره‌شمالی برای دولت کافی نیست که کنترل کند کجا می‌روید، چه یاد می‌گیرید، کجا کار می‌کنید یا چه می‌گویید. آنها به این نیاز دارند که شما را از راه احساساتتان کنترل کنند. این رژیم با از بین بردن فردیتتان از شما برده‌ای برای دولت می‌سازد، و با ویران کردن توانایی‌تان برای عکس‌العمل به واقعیت‌های داخل و خارج کشور شما را منزوی می‌کند
H.E.L.I.A
به‌جایِ تغییر سیاست‌ها و اجرای برنامه‌های راهگشا، سردمداران کره‌شمالی به بحران با بی‌توجهی و انکار پاسخ دادند، و در عوضِ گشودن راهی برای مساعدت از جامعهٔ جهانی و جذب سرمایه‌گذاری، رژیم به مردم پیام داد که باید روزی دو وعده غذا بخورند تا منابع غذایی ذخیره شود. رهبر جدید، کیم جونگ ایل، در پیام سال نو ۱۹۹۵، مردم را به کار سخت‌تر و بیشتر فراخواند
H.E.L.I.A
استفاده از رسانهٔ خارجی کاملاً قدغن بود. روزنامه‌ها فقط اخبار خوب را درموردِ رژیم گزارش می‌دادند یا ادعا می‌کردند تمام سختی‌ها و بحران‌ها، توطئه‌های شیاطین و دشمنان است
H.E.L.I.A
یک زندگی وقتی معنادار است که مستلزم در آغوش کشیدن چیزهایی مهم‌تر از خودتان باشد
Mary gholami
امروز چیز دیگری یاد گرفتم. همگی بیابان‌های خودمان را داریم، شاید بیابان شما مثل بیابان من نباشد، اما همگی باید از آن عبور کنیم تا به هدفمان برسیم.
Z _poryan
یک‌بار دیگر در خانه ماندم و خودآموز درس خواندم. بچه‌های دیگر برای تنفس از اکسیژن استفاده می‌کنند، من اما به‌جایِ هوا، کتاب‌ها را نفس می‌کشیدم. فقط برای کسب علم و لذت مطالعه نمی‌کردم، بلکه می‌خواندم تا زندگی کنم. در ماه فقط سی دلار برای خرج کردن داشتم و پس از هزینه‌های اساسی اگر چیزی باقی می‌ماند، کتاب می‌خریدم. بعضی از کتاب‌ها نو بودند، برخی دست‌دوم. گاهی حتی اگر گرسنه بودم، کتاب از غذا برایم مهم‌تر بود.
Z _poryan

حجم

۸۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۸۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۷
۱۸
صفحه بعد