بریدههایی از کتاب کتاب آه
۴٫۵
(۱۸۱)
«ای مادر، خدای ــ عزّوجلّ ــ خواسته است که حرم و کسان و زنانِ مرا آواره بیند و کودکانِ مرا سربریده و مظلوم و درقیدوزنجیربسته بیند، که آنها استغاثه کنند و یار و یاوری نیابند.»
علیرضام
هر کس مرا قبول کند، خداوند سزاوارتر است به حق و هر کس ردم کند، صبر میکنم تا خدا میانِ من و این قوم بهحق حکم کند ــ و او بهترینِ حکمکنندگان است.
مورچهی کتاب خوان :)
علی ابن حسین چهل سال بر پدرش بگریست. روزها روزه بود و شبها به بندگی خدای ایستاده.
محمدحسین
و حسین اسمِ اعظم و مواریثِ پیغمبران را به علی ابن حسین موهبت کرد و انگشتری در انگشتِ او کرد و گفت که علوم و صُحُف و مَصاحِف و سلاح نزدِ امّسلمه است و امّسلمه را فرموده که آن امانت را به اهلش بازگرداند.
fariba
حاملانِ سرِ حسین در اوّلمنزل که فرود آمدند، به شُرب و نشاط نشسته بودند که دستی از دیوار پدیدار شد و قلمی آهنین داشت و چند خطّ به خون نوشت:
امّتی که حسین را کشتند،
قیامت شفاعتِ جدّش را امید دارند؟
بیم و هراس آنها را بگرفت. از آن منزل کوچ کردند.
در راه به دیری رسیدند. فرود آمدند تا بخوابند. همان نوشته را بر دیوارِ دیر دیدند.
راهب را از آن خط و نویسندهٔ آن پرسیدند.
گفت «این خط پانصد سال پیش از آنکه پیغمبرِ شما مبعوث شود، اینجا نوشته بود.»
در راه، سنگی یافتند.
بر آن نوشته بود:
چون در صور بدمند،
فاطمه بیاید
خونِ حسین به پیرهنش.
وای کسی که خصمش باشد او که باید شفاعتش کند.
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
شمر سرِ حسین را جدا کرد و به خولی سپرد.
سنان نیزه بر پشتِ حسین زد که از سینهٔ بیکینهاش سر زد.
چون نیزه را بیرون کشید، روحِ حسین به اعلی علّیین رسید.
mohaddese
علی ابن حسین بیمار بود و از بیماری ناتوان. به آوازِ ضعیف گفت «اینان بر ما گریه میکنند، پس ما را که کشت؟»
ar
ابن عباس گفت:
حسین را در خواب دیدم: بر درِ خانهٔ کعبه، پیش از آنکه متوجّه به عراق گردد، دستِ جبرئیل در دستِ او بود و جبرئیل فریاد میزد «بیایید و با خدای ــ تعالی ــ بیعت کنید.»
محمدحسین
ما سیهزار بودیم. وقتی حسین حمله میکرد منهزم میشدیم و مانندِ ملخ پراکنده، و حسین به جای خویش بازمیگشت و لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلِی العَظیم میگفت.
مورچهی کتاب خوان :)
کافر شدند این قوم
و کفرشان تازه نیست،
قبل از این از ثوابِ خدا روی گرداندند.
هماینها بودند که علی را کشتند
و پسرش، حسن، را هم
که وی را نیکنهادی و بزرگی از پدر و مادر رسید.
ar
«ای مردم، پیغامبر فرمود "هر کس ببیند سلطانِ جائری را که محرّماتِ الهی را حلال شمارد و عهدِ خدای را بشکند و مخالفتِ سنّتِ رسولِ خدا کند و رفتارِ وی با بندگانِ خدا با ستم و گناه باشد و انکارِ او نکند به گفتار و کردار، بر خداست که آن ظالم را به هر جا میبرد، او را هم بدانجای بَرَد
ar
«خواهشِ من این است: نه با ما باشید نه بر ما.»
sherhan
حسین بفرمود تا سراپردهها را نزدیک هم بزنند و ریسمانها در هم افکنند و خود در جلوِ خیمههای زنان باشند: خیمهها در پشتِ سر و بر جانبِ دستِ راست و دستِ چپِ آنان و از هر سوی سراپردههای آنان را در میان گرفته باشد، مگر از همان جانب که دشمن روی بدیشان دارد.
فرمود در پشت، بر گردِ لشکر، گودالی مانندِ خندق کنند و بفرمود تا از هیمه و نی بیاکندند.
و علی، فرزندِ خود، را بفرستاد با سی سوار و بیست پیاده، تا آب آوردند.
و سخت ترسان بودند.
و حسین با اصحاب گفت «برخیزید و آب بنوشید ــ که آخرین توشهٔ شماست ــ و وضو بسازید و غسل کنید و جامههای خود را بشویید، تا کفنِ شما باشد.»
شقایق خیری
حسین دست بر محاسن کشید و گفت «خدای بر یهود آن وقت خشم گرفت که برای او فرزند ثابت کردند، و بر نصارا آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند، و بر مجوس وقتی که بندگی ماه و خورشید کردند. و خشمِ او سخت گردید بر این قوم که بر کشتنِ پسرِ دخترِ پیغمبرِ خود یکقول شدند. به خدا قسم، آنچه از من میخواهند اجابت نمیکنم تا آغشتهبهخون به لقای پروردگار رسم.»
sherhan
بهترین امانها امانِ خداست و او در آخرت کسی را امان ندهد که در دنیا از او نترسیده باشد. از خدا خواهیم که در دنیا از او مَخافَتی داشته باشیم که موجبِ ایمنی باشد در روزِ قیامت.
sherhan
شب، حسین از سرای بیرون آمد و سوی قبر جدِّ خویش رفت و گفت «السلامُ علیک یا رسولَالله. من حسین ابن فاطمه، جگرپارهات و فرزندِ جگرپارهات هستم ــ که مرا در میانِ امّت خلیفه گذاشتی. پس ای پیغمبرِ خدا، بر ایشان گواه باش که مرا تنها گذاشتند و رها کردند و نگاهداری نکردند. این شکایتِ من است به تو تا تو را ملاقات کنم.»
narges
گفتند «والله، یا حَبیبَ الله و ابن حَبیبه! اگر امرِ تو واجبالاطاعه نبود و مخالفتِ فرمانِ تو جایز بود، همهٔ دشمنانِ تو را میکشتیم ــ پیش از اینکه به تو رسند.»
گفت «قسم به خدا ما قادرتریم بر آنها از شما ولیکن، تا هر کس هلاک میشود و گمراه میگردد، از روی برهان و دلیل باشد و هر کس زنده میگردد و هدایت مییابد هم از برهان و دلیل باشد، به قتلِ آنان راضی نمیشوم.»
sherhan
مسلم سرگردان در کوچههای کوفه میرفت.
نمیدانست کجا میرود.
م.ظ.دهدزی
آنگاه پرسید «تو کیستی؟»
گفتم «مردی از عرب ــ و تو را به خدا که بیش از این مپرس.»
گفت «از آن مردم که بازگذاشته، چه خبر داری؟»
گفتم «از مردِ آگاهی سؤال کردی. دلِ مردم با توست و شمشیرهای آنان بر تو و قضا از آسمان فرود آید و هر چه خدا خواهد، همان شود.»
و گفت «راست گفتی. کارها همه با خداست و هر روز او در کاری است. اگر قضای او بر وِفقِ مراد باشد، او را شکرگزاریم و در ادای شکر هم توفیق از او خواهیم. و اگر قضا میانِ ما و آرزو حائل شود، کاری منکر نکردهایم. و هر که نیتِ او حق است و سریرتِ او تقوا، اگر به مقصود نرسد، ملامتش نکنند.»
م.ظ.دهدزی
عمر ابن سعد سر به زیر انداخت. آنگاه گفت «به خدا سوگند ای همدانی، من میدانم آزار کردنِ او حرام است ولیکن در خود نمیبینم که بتوانم مُلک ری را به دیگری واگذارم.»
پس، بریر ابن خضیرِ همدانی بازگشت و با حسین گفت «عمرِ سعد راضی شد که تو را به ولایتِ ری بفروشد.»
¥عاشق مطالعه¥
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان