بریدههایی از کتاب کتاب آه
۴٫۵
(۱۸۱)
و اگر من در جای خود بمانم، این خلقِ ننگین به چه آزمایش شود و چه کس در قبرِ من در کربلا ساکن شود ــ با اینکه خداوند در روزِ دَحوُالارض، آن را برای من برگزیده است و پناهِ شیعیان قرارداده تا مأمنِ آنها باشد در دنیا و در آخرت؟
امیری حسین و نعم الامیر
«اَللّهُمَّ اَنتَ ثِقَتی فی کلِّ کرب، وَ رَجائی فی کلِّ شِدَّة، وَ اَنتَ لی فی کلِّ اَمر نَزَلَ بی ثِقَةٌ وَ عُدَّة. کم مِن هَمٍّ یضعُفُ فیهِ الفُؤاد، وَ تَقِلُّ فیهِ الحَیلَة، وَ یخذُلُ فیهِ الصَّدیقُ، وَ یشمُتُ فیهِ العَدُوّ، اَنزَلتُهُ بِک وَ شَکوتُهُ اِلَیک، رَغبَةً مِنّی اِلَیک عَمَّن سِواک. فَفَرَّجتَهُ وَ کشَفتَه. فَاَنتَ وَلِی کلِّ نِعمَة، وَ صاحِبُ کلِّ حَسَنَة، وَ مُنتَهی کلِّ رَغبَة.
ghased ruzan abri
علی ابن حسین به منبر برآمد:
«سپاس خداوندی را که وجودش را آغاز نیست و همیشه هست و نابود نگردد. اوّل بودنِ او را ابتدا نیست و آخریتِ او را انتها نه. پس از نابود شدنِ آفریدگان، باقی ماند. شبها و روزها را اندازه معین کرده است و نصیبِ هر یک از مردم را عطا فرموده. بزرگ است خداوندِ پادشاهِ دانا.
«ای مردم، به ما شش چیز داده شد (که به مردمِ دیگر هم کم و بیش دادند) و به هفت چیز برتری یافتیم (که غیرِ ما را ندادند). آن شش چیز دانش است و بردباری و بخشش و فصاحت و دلاوری و دوستی در دلِ مؤمنان.
ar
«تأخیر و مهلت شما را چیره نکند که خدای ــ تعالی ــ از شتاب و عجله منزّه است و از فوتِ خونی نمیترسد و او در کمینگاهِ ما و شماست.
ar
حسین یاران را میگفت «شکیبایی کنید ای بزرگزادگان ــ که مرگ نیست مگر پلی، که شما را از رنج و سختی به باغهای گشاده و فراخ و نعیمِ جاودانی برد. کیست از شما که نخواهد از زندان به کوشک منتقل گردد؟ و مرگ برای دشمنانِ شما، چنان است که کسی از کاخی به زندان و عذاب رود.»
صدف
«قسم به خدا ما قادرتریم بر آنها از شما ولیکن، تا هر کس هلاک میشود و گمراه میگردد، از روی برهان و دلیل باشد و هر کس زنده میگردد و هدایت مییابد هم از برهان و دلیل باشد، به قتلِ آنان راضی نمیشوم.»
•| ز غبار این بیابان |•
عمر ابن سعد سر به زیر انداخت. آنگاه گفت «به خدا سوگند ای همدانی، من میدانم آزار کردنِ او حرام است ولیکن در خود نمیبینم که بتوانم مُلک ری را به دیگری واگذارم.»
پس، بریر ابن خضیرِ همدانی بازگشت و با حسین گفت «عمرِ سعد راضی شد که تو را به ولایتِ ری بفروشد.»
ف م
«ای مردم! شما آلِ ابیسفیان را آزمودهاید و دانسته که آنها چنانند که شما میخواهید. این امیرالمؤمنین یزید است: میشناسیدش، نیکوسیرت و ستودهکردار، با رعیت محسن، عطا را در جای خود نهد، راهها در عهدِ او امن شده، معاویه در عهدِ خودش بندگانِ خدا را مینواخت و به مال بینیاز میگردانید و یزید هم پس از او صددرصد بر جیره و حقوقِ شما افزوده است و مرا فرموده که باز بیشتر گردانم. و از شما خواهد به جنگِ دشمنِ او، حسین، بیرون روید. پس، بشنوید و فرمان برید.»
ar
«نافرمانی پروردگار کردی و امامِ خود را اطاعت کردی به چیزی که موجبِ هلاک خودِ توست. هم ننگ نصیبِ تو شد هم آتش. و امامِ تو هم بدامامی است: خدای ــ عزّوجلّ ــ فرماید "وَ جَعَلناهُم اَئِمَّةً یدعُونَ اِلَی النّارِ وَ یومَ القِیامَةِ لاینصَرُون. و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که دعوت سوی آتش میکنند و کسی روزِ قیامت یاریشان نمیکند" امامِ تو از اینان است.»
ar
«اگر رمیدی، حق داری که رماننده دیدی.»
Mina
حسین گفت «ای مرد، تو خطا بسیار کردی و خدای ــ عزّوجلّ ــ تو را مؤاخذه کند به آنچه کردهای، مگر در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی.»
گفت «یابنَ رسولِالله، اگر به یاری تو آیم، همان اول پیشِ روی تو کشته شوم. ولیکن این اسبِ من برگیر. به خدا قسم که هرگز سوارِ آن در طلبِ چیزی نرفتم، مگر به آن رسیدم و هیچ کس در طلبِ من نیامد، مگر نجات یافتم. این اسب من! آن را برگیر!»
پس حسین روی از او بگردانید و گفت «نه حاجت به تو دارم و نه به اسبِ تو و گمراهان را به یاری خویش نطلبم. از اینجا بگریز: نه با ما باش و نه بر ما ــ چون اگر کسی بانگِ ما را بشنود و اجابتِ ما نکند خدا او را، بهروی، در آتش افکند.»
پس از آن، عبیدالله همچنان دریغ میخورد و از اَسَف دستها
را به یکدیگر میزد و میگفت «با خود چه کردم؟» و شعرها بگفت
شقایق خیری
طرمّاح ابن عدی گفت:
حسین را وداع کردم و با او گفتم «خدای شرِّ جنّ و انس را از تو دور کند. من برای کسانِ خویش از کوفه آذوقه آوردهام و نَفَقهٔ آنها نزدِ من است. بروم و آذوقهٔ آنها را برسانم آنگاه، سوی تو باز آیم اِن شاء الله. و اگر به تو رسم، البتّه تو را یاری کنم.»
گفت «اگر قصدِ یاری من داری، بشتاب! خدای بر تو بخشاید.» دانستم به مردان محتاج است.
نزدِ اهلِ خویش رفتم و کارِ آنها راست کردم و وصیت به جای آوردم. از عجلهٔ من تعجّب کردند. مقصودِ خود گفتم و از راهِ بنیثعل روانه شدم تا به عذیبالهجانات رسیدم. سماعة ابن بدر را دیدم. خبرِ کشته شدنِ حسین را داد.
بازگشتم.
شقایق خیری
اگر من در جای خود بمانم، این خلقِ ننگین به چه آزمایش شود و چه کس در قبرِ من در کربلا ساکن شود ــ با اینکه خداوند در روزِ دَحوُالارض، آن را برای من برگزیده است و پناهِ شیعیان قرارداده تا مأمنِ آنها باشد در دنیا و در آخرت؟
~fatemeh♡
و عبیدالله بر عُرَفا ــ یعنی کدخدایانِ محلّات ــ سخت گرفت و گفت «نامِ کدخدایان را برای من بنویسید و هر کس را که از تابعانِ امیرالمؤمنین یزید است و هم کسانی را که در شما از حَروریهاند و اهلِ رَیب ــ که عقیدهٔ آنها مخالفت است ــ و همه را بیاورید که رای خویش را دربارهٔ آنها ببینم. و هر کدخدا که نامِ آنها را برای ما ننویسد، باید ضامن شود که در حوزهٔ کدخدایی او هیچ کس مخالفتِ ما نکند و به فتنهجویی برنخیزد. پس هر کس چنین کند، ذِمّتِ ما از وی بیزار است و خون و مالِ او ما را حلال. و هر کدخدایی که در حوزهٔ او از یاغیانِ بر یزید یافت شود و خبرِ او را به ما نرساند، بر درِ خانهاش آویخته شود و عطای او مُلغا گردد و به جایی در عُمّان و زاره روانه گردد.»
گویند که جماعتی از اهلِ کوفه را بگرفت و همان ساعت بکشت.
شقایق خیری
گفتند «والله، یا حَبیبَ الله و ابن حَبیبه! اگر امرِ تو واجبالاطاعه نبود و مخالفتِ فرمانِ تو جایز بود، همهٔ دشمنانِ تو را میکشتیم ــ پیش از اینکه به تو رسند.»
گفت «قسم به خدا ما قادرتریم بر آنها از شما ولیکن، تا هر کس هلاک میشود و گمراه میگردد، از روی برهان و دلیل باشد و هر کس زنده میگردد و هدایت مییابد هم از برهان و دلیل باشد، به قتلِ آنان راضی نمیشوم.»
sherhan
جابر ابن عبدالله گفت:
نزدِ حسین ابن علی آمدم و گفتم «تو فرزندِ رسولِ خدایی و یکی از دو سِبطِ وی. رای من آن است که با یزید صلح کنی ــ چنانکه برادرت صلح کرد و او بر راهِ صواب بود.»
گفت «ای جابر، آنچه برادرم کرد به فرمانِ خدای ــ تعالی ــ و پیغمبرش بود و آنچه من کنم، هم به فرمانِ خدای و رسول است.
sherhan
ولید گفت «وَیحَ غَیرِک یا مروان! چیزی برای من پسندی که دینِ مرا تباه کند. به خدا که دوست ندارم آنچه بر او آفتاب میتابد و از آن غروب میکند از مُلک و مالِ دنیا، مرا باشد و حسین را بکشم. سبحان الله! آیا برای اینکه حسین گفت بیعت نمیکنم، او را بکشم؟ به خدا قسم عقیدهٔ من این است که مردی که به خونِ حسین او را محاسبه کنند نزدِ خدا، روزِ قیامت سبکمیزان است.»
sherhan
گفت «شما را چه باز میدارد از یاری من؟»
مالک ابن نضرِ ارحبی گفت «بدهکارم و عیالمند.»
AMIRH
گفت «شما را چه باز میدارد از یاری من؟»
مالک ابن نضرِ ارحبی گفت «بدهکارم و عیالمند.»
AMIRH
گفت «شما را چه باز میدارد از یاری من؟»
مالک ابن نضرِ ارحبی گفت «بدهکارم و عیالمند.»
AMIRH
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
حجم
۵۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۸۰ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان