- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب تهوع
- بریدهها
بریدههایی از کتاب تهوع
۳٫۰
(۶۲)
پایان وجود دارد، نامرئی، ولی حاضر؛ و همین پایان، به واژهها ابهت و ارزش یک آغاز میبخشد.
rzvmn
آینده را میدیدم. آینده در آنجا، در خیابان بود. زیاد رنگباختهتر از زمان حال نبود. چه ضرورتی داشت که محقق شود؟ این تحقق، چه از این بیشتر به آن خواهد داد؟
rzvmn
عادتهای من نمرده بودند و به تحرک ادامه میدادند، آهسته و در خفا تار میتنیدند، همچون پرستاران، مرا میشستند، خشک میکردند، بر تن من لباس میپوشاندند. آیا همین عادتها، مرا بر فراز آن تپه نیاوردند؟
niloufar.dh
سهشنبه
هیچ... تنها وجود داشتم.
niloufar.dh
شما میتوانید به درستی قضاوت کنید، آقا. پیش از اتخاذ تصمیم، چنان احساس تنهایی وحشتناکی میکردم که میخواستم خودکشی کنم. آنچه مانع شد، این احساس بود که هیچکس، به طور مطلق هیچکس، از مرگ من متأثر نمیشود و در نتیجه در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم ماند...
hajfidel
ماجرا اجازه نمیدهد آن را بسط دهند. تنها مرگ ماجرا، به آن معنا میبخشد.
rzvmn
بیزار از انسان نیز انسان است. پس انساندوست باید تا اندازهای نیز از انسان بیزار باشد، ولی در عین حال، او یک بیزار از انسان علمی محسوب میشود که موفق شده است میزان بیزاری خود را تعیین کند.
کاربر ۵۶۵۲۳۳۵
دوشنبه ۲۹ ژانویه ۱۹۳۲
بدون تردید، رویدادی برای من شکل گرفته بود. به هر حال، شباهت زیادی به یک بیماری داشت، و نه مثل نوعی یقین یا امر بدیهی. آرام و پنهانی مستولی شد. احساسی عجیب و ناراحتکننده داشتم و دیگر هیچ. پس از پیدا کردن جای مناسب، دیگر تکان نخورد. آرام و ساکت، قرار گرفت و مرا متقاعد کرد که موضوع مهمی نیست، بلکه هشداری کاذب برای شکفتن است.
سام
. انجام دادن هر کاری، مفهومی جز آفریدن یک «وجود» نبود، در حالی که «وجود» به اندازه کافی بود.
کوهی کار
هرگز آغازی وجود ندارد. هر روز بیهوده به روزهای پیشین، به گونهای بیپایان و یکنواخت، افزوده میشود. گاهی به یک جمعبندی جزئی میرسیم و میگوییم سه سال است که سفر میکنم، یا سه سال از حضور من در بوویل میگذرد.
rzvmn
آرزو داشتم لحظات زندگی من همچون سایر لحظات زندگی که به یاد میآیند، به دنبال هم بیایند و مرتب شوند.
rzvmn
پایان وجود دارد، نامرئی، ولی حاضر؛ و همین پایان، به واژهها ابهت و ارزش یک آغاز میبخشد.
rzvmn
به خوبی میدانستم نمیخواهم هیچ کاری انجام بدهم. انجام دادن هر کاری، مفهومی جز آفریدن یک «وجود» نبود، در حالی که «وجود» به اندازه کافی بود.
niloufar.dh
شناخت از آگاهی وجود داشت. از میان خود، آرامش و پوچی میان دیوارها، رها از انسانی که در آن سکونت داشت، همچون هیولا به دلیل پوچی را میدید.
niloufar.dh
دیگر هرگز هیچ فرد یا پدیدهای نخواهد توانست انگیزهای در من ایجاد کند. میدانی، آغاز دوست داشتن کسی، کار بزرگی است. باید نیرو، کنجکاوی، و بیبصیرتی داشت. حتی لحظههای در آغاز کار وجود دارد که باید از روی مغاکی پرید. اگر کسی به فکر تو باشد، چنین پرشی نخواهد کرد. میدانم که خود نیز دیگر هرگز نخواهم پرید.
niloufar.dh
من گذشته خود را کجا میتوانستم نگهدارم؟ گذشته را نمیتوان در جیب گذاشت. برای چیدن منظم آن، باید خانهای داشت. من مالک جز بدنم نبودم. مردی تنها، مالک تنها بدن خود، نمیتواند یادبودی را نگهدارد.
niloufar.dh
افرادی که همراه سایرین زندگی میکنند، یاد گرفتهاند چگونه خود را در آینه ببینند، یعنی درست همانطور که در چشم دوستان پدیدار میشوند. من هیچ دوستی نداشتم. آیا دلیل عریانی گوشت بدن من همین نبود؟ میتوان گفت... بله، میتوان گفت طبیعت بدون حضور انسان.
niloufar.dh
دیگر خود را احساس نمیکردم. آنچه در اطراف میگذشت، بر من غلبه داشت. طبیعت، زنده نبود. باد زوزه میکشید و گذرگاهها، مستقیم به درون شب میگریختند.
Sana
برای به تصویر کشیدن نیستی، لازم است که انسان پیشتر در وسط دنیا، با چشمانی باز و زنده، حضور داشته باشد. نیستی تنها تصویری در ذهن من بود که در آن فضای بیکران موج میزد. آن نیستی پیش از وجود، نمیآمد.
کاربر ۵۶۵۲۳۳۵
برای به تصویر کشیدن نیستی، لازم است که انسان پیشتر در وسط دنیا، با چشمانی باز و زنده، حضور داشته باشد.
کاربر ۵۶۵۲۳۳۵
حجم
۲۳۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان