بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید | طاقچه
کتاب ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید اثر ایرج پزشکزاد

بریده‌هایی از کتاب ماشاءالله‌خان در بارگاه هارون‌الرشید

انتشارات:فرهنگ معاصر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۹۹ رأی
۳٫۷
(۹۹)
ماشاءالله‌خان که هنوز ناله می‌کرد، از مرد بلندقد پرسید: ــ خیلی ببخشید حضرت آقا، قصر خلیفه از اینجا خیلی دور؟ خیلی فاصله؟ فاصله طویل؟ ــ نعم. ــ پس بنده از پیاده آمدن معذورم. انا معذور! ــ ماذا؟ ــ برای اینکه انا المریض... انا درد شدید فی‌الحدود الشکم! هذا ابن‌الحمار ضرب واحد لگد فی حدودالناموس.
Hanieh Sadat Shobeiri
عمامه را از سر برداشت و با ژست و حرکات زیاد شروع به نقل واقعه کرد: ــ انا مشغول الصرف الطعام. واحد دفعه شیر الغضبناک تعال. انا بی‌اعتناء. الشیر واحد نعره. انا واحد خمیازه. الشیر تعال جلوتر. انا واحد خمیازه... ماشاءالله‌خان به تقلید شیر نعره‌ای کشید و ادامه داد: ــ الشیر واحد دیگر نعره... انا واحد نگاه النافذ الی الشیر. الشیر متوقف مع الوحشت. انا تعال الی شیر. شیر تعال عقب. انا تعال جلو. شیر تعال عقب. انا قرائت التماس فی نگاه الشیر. انا ترحم. ولی واحد دفعه تفکر علی زجر و العذاب الشیر علی همشیرتان مقبولتان الخلیفه، فقد عصبانی. الخون تعال مقابل العین الماشاءالله‌خان، ضرب واحدالبوکس الی رأس الشیر و بلافاصله قتلت مع واحد دست. التوجه! انا قتلت مع واحد دست و فقد ادامه الی صرف الطعام مع دست الثانی. هذا حکایت القتل الشیر.
Hanieh Sadat Shobeiri
شیر که به خمیازه افتاده بود از یک قوطی کوچک حبی بیرون آورد و به دهن انداخت. ماشاءالله‌خان با تعجب پرسید: ــ ماذا انت تناول یا ابوجنگل! ــ هذا واحد نخود تریاک! ــ آهان... پس انت عملی؟ ــ نعم.
Hanieh Sadat Shobeiri
ماشاءالله‌خان بدون تعارف در را کاملاً باز کرد و الاغ را جلو انداخت. ــ هین. نچ‌چ‌نچ... الهین... الاغ وارد شد. یکی از قراولان فریاد زد: ــ ماذا تعال؟ الورود الممنوع. انت نامحرم الی سیدتی عباسه و... ولی ماشاءالله‌خان با نگاه تندی حرف او را برید و فریاد زد: ــ خفه شو! بی‌تربیت! مگر تو توی طویله بزرگ شدی؟ انت تعلیم و التربیت فی الطویله حاجی؟‌... انا مأمور من جانب الخلیفه. هذا الاغ احسن التربیت من انت!
Hanieh Sadat Shobeiri
ــ جناب عبدالله‌خان، آقای جعفرخان راجع‌به شام و ناهار ما دستوری به شما نداده‌اند؟ چون که جسارت است ما از گرسنگی سرپا بند نیستیم. الرودهًْ الکبیر صرفها رودهًْ الصغیر! ــ مرحبا، مرحبا. ماشاءالله‌خان غرولندکنان به اتفاق او به راه افتاد: ــ زهرمار و مرحبا! مرحبا که شام و ناهار نشد!
Hanieh Sadat Shobeiri
برگشت و بعد از یک دهن‌کجی به مسرور سیاف گفت: ــ حاجی مسرور شیکاری! انت شیکار! واحد ثانی ثلاثی، ارواح بابات خلاصی!
Hanieh Sadat Shobeiri
ــ مسرور میرغضب هارون‌الرشید بوده. نمی‌دانی با چه بی‌رحمی جعفر برمکی را سربریده! این کتاب را باید بخوانی تا بفهمی... محمودآقا نگاهی به روی جلد کتاب انداخت و با صدای بلند خواند: «امین و مأمون اثر جرجی زیدان.»
زهرا بی اذیت
هر که گریزد ز خرابات شام بارکش‌غول بیابان شود
soroosh7561
ماشاءالله‌خان با دست صورت خود را باد زد و گفت: ــ البته ازدواج باید فوری باشد. ولی من باید رضایت پدرم را بگیرم. انا لازم الجلب الرضایت الابوی. مسرور سری فرود آورد و گفت: ــ انا موافق. ماشاءالله‌خان نفس راحتی کشید و گفت: ــ مرحبا، مرحبا، انا متشکر. مسرور گفت: ــ انت طالب الرضایت الابوی؟ ــ نعم. ــ هذا اللزوم و الضرورت؟ ــ البته که نعم. الرعایت الحق ابوی واجب الی الفرزند.
shariaty
لحظه‌ای سراپای ماشاءالله‌خان را برانداز کرد، سپس گفت: ــ انت آغاباشی فی القصر الخلیفه. الفرار... ــ بله قربان می‌خواستند ما را بکشند ما هم زدیم به چاک. انا اطلاع من قصد الخلیفه و ضرب فی چاک.
shariaty

حجم

۱۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۱۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد