به خودت قول بده، در خطاکاری خاطرات، دنبال جراحی هیچ دورهای از زندگی نباشی. این گمان ــ و بدتر، باور ــ که اگر فلان تجربهها را پشتسر نمیگذاشتی، آدمی که امروز هستی نبودی، خیالی از جنس زبالههای غیرقابلبازیافت است. کاش زندگی چنین بود و تجربههای گذشته به کارِ زمانِ حال میآمد، اما گرداب زمانْ قبل از بلعیدن زندگی، اول منطقش را از کار میاندازد...
فاطمه :)
.. داستان فرعونها با من همان میکند که توفان با شاخههای نورس بهار؛ و مگر شکستن همان شکفتن نیست، وقتی تا این لحظه از زندگی به هر چه دوگانه است بدبین بودهای و از تضادها و تناقضها همانقدر لذت بردهای که از تفاهمها؟
فاطمه :)
میدانم در هیچ جنگی حلوا خیرات نمیکنند و یکی میکُشد و دیگری کشته میشود و بعضی وقتها برای دفاع، مجبوری تن به کارهای ناخواسته بدهی، اما این مرز کُشندهٔ شکوتردید، عصبیام کرده... وقتی از چیزی مطمئن نیستی چرا باید بر زبان بیاوری؟ آدمِ باوجدان اینطور مواقع از جان دیگران مایه نمیگذارد.
fatemeh