بریدههایی از کتاب دختری که ماه را نوشید
۴٫۳
(۹۲۵)
ابرهای اندوه احساساتشان را گرفته بود و مغزهایشان را از کار انداخته بود. بزرگان برای حکمرانی به همینها نیاز داشتند. هرچند ناخوشایند بود، ولی کاری برایش نمیکردند.
𝓑𝓸𝓸𝓴
«چون تو نمیبینیش دلیل نمیشه وجود نداشته باشه. بیشتر چیزای خارقالعادهٔ دنیا نامرئیان. اعتماد کردن به چیزای نامرئی تو رو قویتر و شجاعتر میکنه. حالا میبینی.»
ماهی سیاه کوچولو
راه حقیقت در قلب رؤیاپرداز است
sanay_87
وقتی عذرخواهی کنید میتونید خودتون رو درمان کنید. عذرخواهی واسه ما نیست. واسه خودتونه.
mthr
قلب از نور ستاره درست شده و زمان.
رنجشِ دوری و از دست دادن در تاریکی ریسمانی ناگسستنی است که بینهایت را به بینهایت وصل میکند.
قلب من برای قلبت آرزو میکند و آن آرزو حتمی است.
وقتی دنیا میچرخد
وقتی جهان بزرگ میشود
و وقتی راز عشق، دوباره و دوباره
در رازِ تو برملا میشود من رفتهام.
ولی برخواهم گشت.
دخـتر کتـابخونـــ
یا شاید همهٔ دنیا با بدجنسی و دروغ مسموم شده باشه و بهتره الان اینو یاد بگیریم.
mthr
حافظه چیزی بود لغزنده؛ مثل خزه روی یک سطح لیز، و خیلی راحت میتوانست تعادل کسی را به هم بزند و زمین بیندازدش.
mthr
دیوونگی و جادو به هم متصلن. من که فکر میکنم هستن.
mthr
لونا توجهش را روی نقطهای که زمین به آسمان میرسید متمرکز کرد. آن را همانطور که توی ذهنش بود روی کاغذ پیاده کرد. فقط کافی بود آرام مداد را تکان بدهد. نفس عمیقی کشید تا ضربان قلبش آرامتر شود و روحش نگرانیها و گرهها و دلواپسیها را پشت سر بگذارد.
دخـتر کتـابخونـــ
با محدود کردن خواستههای مردم میتونیم بهشون بگیم سرنوشتشون همین بوده. این واسه مردم یه هدیهس. یاد میگیرن هر حرکتی بیفایدهس.
آتنا
هیچ درمونی واسه اندوه نیست
mthr
فیریان که با گل برگشته بود گفت: «داریم همدیگه رو بغل میکنیم؟ من عاشقِ بغلم.» و خودش را کنار گلرک چسباند و دوباره احساس کرد خوشبختترین اژدهای روی زمین است.
مهلا خندان
بچه را رها کردند درحالیکه با اطمینان میدانستند جادوگری وجود ندارد. هیچوقت وجود نداشته است. آنجا فقط یک جنگل خطرناک بود. یک جاده و ریسمانی که سالها بزرگان به آن چسبیده بودند و نسلها بود که با این ترفند از زندگیشان لذت میبردند. جادوگر و در واقع باور به جادوگر، برای ترساندن مردمِ ساده ساختهشده بود؛ مردم مطیع، مردم رام، مردمی که زندگیشان در غباری غمناک میگذشت. ابرهای اندوه احساساتشان را گرفته بود و مغزهایشان را از کار انداخته بود. بزرگان برای حکمرانی به همینها نیاز داشتند. هرچند ناخوشایند بود، ولی کاری برایش نمیکردند.
melik
دانش قدرتمنده، ولی وقتی پنهان باشه خطرناک میشه.
Abigail
در چشمهایش و در روحش مهربانی موج میزد. قلبش پر از عشق بود و توی دستش یک چاقو.
yuri
دانش همیشه از مغز نمیآد. بدنت، قلبت و هدفت هم هستن.
کتابخون
رنجشِ دوری و از دست دادن در تاریکی ریسمانی ناگسستنی است که بینهایت را به بینهایت وصل میکند.
mahsa ziya
یا یکی رو قربانی کن یا همه رو. این قانون دنیاس. ما هر کاری هم که بکنیم نمیتونیم عوضش کنیم.
⁂ உʸᵒᵇᵃᵐᵃ❅ ✿
یک آدم ممکن بود سکهای روی زمین بیندازد و نتواند آن را پیدا کند، ولی یک کلاغ از درخشش سکه آن را پیدا میکرد. دانش در ذاتش جواهری درخشان بود و زن مثل کلاغ. او پیدا میکرد، میرسید، برمیداشت و جمع میکرد.
M.Mahdipour
اندوه اون با جنون چندبرابر شده. یا شایدم جنونش این اندوه رو ساخته.
M.Mahdipour
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۱۰۳,۰۰۰
۵۱,۵۰۰۵۰%
تومان