بریدههایی از کتاب پاستیلهای بنفش
نویسنده:کاترین اپلگیت
مترجم:آناهیتا حضرتی کیاوندانی
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۲۳۱ رأی
۴٫۳
(۱۲۳۱)
تا زمین نخوری، سرپا نمیشی!
SafaSalari
شاید خفاشها از ما آدمها، آدمتر هستند!
SafaSalari
جیغ زدم: «این مَرده که! بانی خرگوشه نیست!» دختری هم شروع کرد به گریهوزاریکردن. مدیر فروشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم. من سبد مجانی شکلات تخممرغیها را نگرفتم. با آن اسباببازی گُنده هم عکس نینداختم.
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
فرو
در هر صورت، کِرِنشا خیلی وقتشناس بود. درست وقتی وارد زندگیام شد که بهش احتیاج داشتم.
زمان خوبی بود که دوستی داشته باشم، حتی از نوع خیالیاش.
kati
زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامههای دیگهای میریزی، برات یه اتفاق دیگه میافته.»
Reyhane
جوری شده بود که دیگر خود خدا هم برای زندگی ما سری از تأسف تکان میداد و عذرخواهی میکرد.
Reyhane
رابین یک بچهکوچولو بود؛ پس قاعدتاً آزاردهنده بود. چیزهایی میپرسید مثل: «چی میشه اگه یه سگ با یه پرنده ازدواج کنه؟» یا ۳۰۰۰ بار پشتِ هم شعر عمو زنجیرباف را میخواند یا اسکیتبوردِ من را میدزدید و به جای آمبولانسِ عروسک، ازش استفاده میکرد.
مامان و بابام پیچیدهتر از این حرفها بودند.
Reyhane
رابین یک بچهکوچولو بود؛ پس قاعدتاً آزاردهنده بود. چیزهایی میپرسید مثل: «چی میشه اگه یه سگ با یه پرنده ازدواج کنه؟» یا ۳۰۰۰ بار پشتِ هم شعر عمو زنجیرباف را میخواند یا اسکیتبوردِ من را میدزدید و به جای آمبولانسِ عروسک، ازش استفاده میکرد.
مامان و بابام پیچیدهتر از این حرفها بودند.
سخت میشود توضیح داد، بهخصوص چون خودم فکر میکنم چیز بدی نباشد؛ اما باید بگویم که آنها همیشه مثبت نگاه میکردند.
Reyhane
بهٔ پرندهٔ چتربهدست نگاه کند.
چشمهایم را سفت بستم و آرام تا ده شمردم.
به نظرم برای اینکه دیوانه نشوم، ده شماره کافی بود.
مَنگ شده بودم؛ اما این اتفاق گاهی وقتی گرسنه هستم میافتد. بعد از صبحانه دیگر چیزی نخورده بودم.
وقتی چشمهایم را باز کردم، نفس راحتی کشیدم. دیدم اثری از گربه نیست و آسمان آبی و بیانتها بود.
چند متر آنطرفتر، چتری مثل یک نیزهٔ خیلی بزرگ، افتاد توی شنها.
mh.ranjbari
توی مقالهای که خوانده بودم، نوشته شده بود دوستهای خیالی معمولاً در زمان استرس ظاهر میشوند و با بالاتررفتن سن، معمولاً بچهها دنیای خیالی خود را فراموش میکنند.
اما کِرِنشا چیز دیگری به من گفت.
او گفت: «دوستای خیالی هیچوقت تَرکِت نمیکنن. فقط آماده و منتظر میمونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
شاهواری
چیزهای واقعی خیلی بهتر از داستانها هستند؛ داستان را نمیتوانید ببینید یا دستتان بگیرید و وزنش کنید.
کاربر ۳۸۳۷۰۶۴
«علم دربارهٔ حقیقتهاست. کِرِنشا واقعی نیست. اگه بدونی مسائل چطور اتفاق میُفتن، میتونی هر موقع که میخوای، بذاری اتفاق بیُفتن یا نیُفتن.»
Mar__yam
تنها فکری که یادم میآید، این است که چقدر خوب است دوستی داشته باشی که به اندازهٔ تو از پاستیل بنفش خوشش بیاید.
:)
وقتی سعی میکنم کل زندگیام را به یاد بیاورم، بیشتر شبیه بازی لِگویی است که بعضی از تکههای اصلیاش گم شدهاند؛ مثل رباتِ کوتوله یا ماشینِ چرخگُنده. زور میزنید کاملش کنید، اما خودتان میدانید که دقیقاً شبیه عکس روی جعبه نمیشود.
:)
موضوع این است که من اصلاً اهل خیالبافی و دوستِ خیالی گرفتن نیستم.
جدی میگویم. امسال پاییز میروم کلاس پنجم. توی سنوسالِ من اصلاً خوب نیست که فکر کنند دیوانهای.
جودیآبــوت
خورشید یواشیواش غروب میکرد. آسمان، نارنجیِ پلنگی شده بود با خطهای سیاهی از ابر.
گفتم: «من باید برم چیزمیزام رو واسه حراج توی حیاط آماده کنم.»
بابا گفت: «وایسا حالا میخوام کتابِ چاله واسه کندنه رو بخونم. فکر کنم بتونیم پیداش کنیم.»
گفتم: «من برای خوندن اون کتاب خیلی بزرگ شدهم.» البته آن کتاب، اولین چیزی بود که گذاشتم توی یادگاریها.
کاربر ۲۳۸۱۹۰۷
«ما کم نیاوردیم. داریم همهٔ تلاشمون رو میکنیم. تام! زندگی همینه. دقیقاً وقتی داری برنامههای دیگهای میریزی، برات یه اتفاق دیگه میافته.»
کاربر ۳۷۱۸۳۶۹
در آن دوران که توی خیابانها زندگی میکردیم، من و کِرِنشا زیاد نمیتوانستیم با هم اختلاط کنیم، چون همیشه کسی بود که حرفمان را قطع کند، اما عیبی نداشت. میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود.
بعضی وقتها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
Mohammad Habibi
هر وقت در خانه حمام میکردم، مامان میگفت: «این شما و این هم جکسون زلزله!»
Mohammad Habibi
باید بگویم که آنها همیشه مثبت نگاه میکردند. حتی وقتی همهچیز بد بود، که معمولاً هم اینطوری بود، آنها ازش جوک میساختند، مسخرهبازی درمیآوردند و وانمود میکردند که همهچیز خوب است.
بعضی وقتها دوست داشتم مثل آدمبزرگها رفتار کنم. دوست داشتم واقعیت را بشنوم، حتی اگر واقعیتِ خوشحالکنندهای نباشد. من خوب میفهمیدم و بیشتر از آنچه فکر میکردند، میدانستم.
Mohammad Habibi
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان