آدمها که زنگ میزنند اینجا توقع دارند باهاشان همدردی کنم و شاید حتی خیالشان را راحت کنم که آخرش همهچیز درست میشود. ولی من آدمش نیستم. تجربهٔ شخصیام نشان داده که همیشه آخرش همهچیز درست نمیشود. خیلی وقتها آخرش از حالا هم خیلی بدتر میشود و بعضی وقتها هم که دیگر کلاً تحملناپذیر میشود.
sogand
بعد صبورانه منتظر تماس بعدی ماندم، چون همیشه تماس بعدیای در کار است. یک آدم، گوشهای از این مملکت، همیشه شرایطی بدتر از تو دارد. این انتظار، این هیجانِ برداشتن گوشی تلفن بیاینکه هیچوقت بدانی مکالمه قرار است کدام سمت برود: همهچیز در همین تماس بعدی است.
sogand
«من اینجام تا فقط گوش کنم، نه اینکه بخوام دربارهت قضاوتی بکنم.»
sogand
«شاید صدای تو آخرین صدایی باشه که این آدم توی زندگیش میشنوه. یه کاری کن باورش بشه که بهش اهمیت میدی.»
sogand
همین که روشنایی روز از بین میرود، مقاومتِ بیشتر آدمهای شکنندهٔ آن بیرون هم از بین میرود. اصلاً شب دشمن آنهاست، چون هرچه مشغولیتهای جلو چشمشان کمتر میشود، فرصت بیشتری پیدا میکنند که بنشینند فکر کنند زندگیشان چقدر پوچ و خالی از امید شده.
sogand
سفرمان داشت به آخر میرسید. دیگر نوبت آنها بود که قصه را ادامه بدهند.
sogand
انتقام که خواستی بگیری، دوتا گور بکَن ـ یکی هم برای خودت.
sogand
انتقام که خواستی بگیری، دوتا گور بکَن ـ یکی هم برای خودت.
داگلاس هورتون
z.gh