بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ز مثل زکریا | طاقچه
تصویر جلد کتاب ز مثل زکریا

بریده‌هایی از کتاب ز مثل زکریا

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۹ رأی
۴٫۰
(۹)
‫راستش به نظر می‌رسید روزهای آخر گویندهٔ رادیو دیوانه شده است. ترسیده بود؛ جایی که او بود فقط چند نفر زنده مانده بودند و غذای زیادی هم نداشتند. او می‌گفت که انسان باید حتی در مقابل مرگ هم باوقار رفتار کند و هیچ‌کس برتر از دیگری نیست. در رادیو گریه می‌کرد و فهمیدم که آن‌جا دارد اتفاق بدی می‌افتد. یک بار بغضش ترکید و در رادیو به گریه افتاد. ‫بنابراین تصمیمم را گرفتم: اگر کسی بیاید، قبل از آن‌که خودم را نشان بدهم باید بدانم کیست. وقتی متمدن هستی و مردم هم اطرافت هستند، امیدواری که کسی بیاید. اما وقتی کس دیگری نباشد، آن‌وقت اصلاً قضیه فرق می‌کند. این است آن‌چه که من به‌تدریج به آن رسیدم. مسائلی بدتر از تنهایی هم هست. بعد از آن‌که وسایلم را به غار بردم به این موضوع فکر کردم
شادی رها
مادر نگاهش کرد و او از کامیون پیاده شد. «چیزی پیدا کردید؟» «جنازه، فقط جنازه. همه مرده‌اند.» «همه؟» رفتیم توی خانه که روشن بود، پسرها بدون یک کلمه حرف آمدند. پدر نشست و گفت: «وحشتناک بود.»
shariaty
می‌ترسم. یک نفر دارد می‌آید. فکر کنم کسی می‌آید، هرچند مطمئن نیستم و دعا می‌کنم که اشتباه کرده باشم.
shariaty

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد