بریده‌هایی از کتاب از ترس تنهایی

باهات شرط می‌بندم اون نصف کارهایی رو که می‌کنه به صورت داوطلبانه انجام می‌ده. قسم می‌خورم ازش لذت می‌بره. باعث می‌شه حس مهم بودن بهش دست بده.

او برنده می‌شود، چون انتظار دارد برنده شود. من توقع ندارم چیزی را که می‌خواهم به دست بیاورم، برای همین به دست نمی‌آورم. و حتی سعی هم نمی‌کنم.

او خیلی زیباست و این مرا آزار می‌دهد. انگار به خورشید نگاه کنی.

وقتی عاشق هستی باید یک وقت‌هایی غرورت را بشکنی و بعضی‌وقت‌ها هم باید بجنگی تا غرورت را حفظ کنی. این یک‌جور تعادل برقرار کردن است. اما وقتی رابطه‌ای درست باشد، می‌توانی این تعادل را پیدا کنی.

زمان همهٔ زخم‌ها را درمان خواهد کرد، اگر فقط بتوانی در آن زمان خودت را جمع‌وجور کنی.

شادی را خودت می‌سازی، این‌که وقتی چیزی را می‌خواهی به این معنی است که باید چیزهای دیگری را از دست بدهی

آهنگ‌ها و بوها بیش‌تر از هر چیزی می‌توانند تو را به لحظه‌ای خاص در گذشته ببرند. شگفت‌انگیز است که چه‌طور چند نت موسیقی یا یک بو آن‌قدر جادو می‌کنند. آهنگی که در آن لحظه ممکن است خیلی به آن اهمیت نداده باشی یا جایی‌که حتی نمی‌دانستی که ممکن است بوی خاصی داشته باشد

آهنگ‌ها و بوها بیش‌تر از هر چیزی می‌توانند تو را به لحظه‌ای خاص در گذشته ببرند.

مقابل عشق، نفرت نیست، بی‌تفاوتی است.

زمان همه چیز را تغییر می‌دهد.

وقتی کلمه‌ای را زیاد در دهانت تکرار کنی. آن‌قدر که دیگر آن کلمه کاملاً تغییر کند و فقط صوت بماند.

من باید یاد می‌گرفتم که شادی را خودت می‌سازی، این‌که وقتی چیزی را می‌خواهی به این معنی است که باید چیزهای دیگری را از دست بدهی. و وقتی سهام بالا می‌رود، زیان می‌تواند بیش‌تر شود.

وقتی به عقب نگاه می‌کنم، این سؤال برایم پیش می‌آید که آیا من عاشق نیت بودم، یا فقط عاشق حس امنیتی بودم که از رابطه‌مان داشتم. به این فکر می‌کنم شاید احساساتم به او به این دلیل بود که نمی‌دانستم با نفرتی که از شغلم دارم چه کنم. از زمان آن آزمون وکالت و در طول آن سال جهنمی، نیت به عنوان شریک و راه فرارم بود. و گاهی بعضی احساسات وحشتناک می‌توانند منجر به دوست داشتن شوند.

با خودم فکر می‌کنم وقتی عاشق هستی باید یک وقت‌هایی غرورت را بشکنی و بعضی‌وقت‌ها هم باید بجنگی تا غرورت را حفظ کنی. این یک‌جور تعادل برقرار کردن است. اما وقتی رابطه‌ای درست باشد، می‌توانی این تعادل را پیدا کنی

زمان همهٔ زخم‌ها را درمان خواهد کرد، اگر فقط بتوانی در آن زمان خودت را جمع‌وجور کنی.

اما من باید یاد می‌گرفتم که شادی را خودت می‌سازی، این‌که وقتی چیزی را می‌خواهی به این معنی است که باید چیزهای دیگری را از دست بدهی. و وقتی سهام بالا می‌رود، زیان می‌تواند بیش‌تر شود.

از این تمام و شروع شدن خوشم نمی‌آید. همیشه ترجیح می‌دهم این وسط‌ها باشم. بدترین چیزی که دربارهٔ این پایانِ خاص (جوانی‌ام) و آغاز شدن (میانسالی‌ام) وجود دارد، این است که برای اولین بار در زندگی‌ام متوجه شده‌ام نمی‌دانم به کجا می‌روم.

آهنگ‌ها و بوها بیش‌تر از هر چیزی می‌توانند تو را به لحظه‌ای خاص در گذشته ببرند. شگفت‌انگیز است که چه‌طور چند نت موسیقی یا یک بو آن‌قدر جادو می‌کنند. آهنگی که در آن لحظه ممکن است خیلی به آن اهمیت نداده باشی یا جایی‌که حتی نمی‌دانستی که ممکن است بوی خاصی داشته باشد.

نظر می‌رسد اولین قدم‌های غم، بدترین آن‌ها باشد

یک بار مادرم به من گفت مقابل عشق، نفرت نیست، بی‌تفاوتی است.