بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از ترس تنهایی | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب از ترس تنهایی

بریده‌هایی از کتاب از ترس تنهایی

نویسنده:امیلی گیفین
انتشارات:نشر سنگ
امتیاز:
۳.۵از ۷۳۶ رأی
۳٫۵
(۷۳۶)
او کنار پیشخان بستنی‌فروشی نشسته و دو تا بستنی توت‌فرنگی گرفته. به نظر خوشحال می‌رسد. لبخند می‌زند و برایم دست تکان می‌دهد.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
می‌گویم: «ببینم چی می‌شه.» مثل مادری که به بچه‌اش می‌گوید تا او بی‌خیال موضوعی شود.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
از پنجرهٔ اتاقم با نگاهی خیره بیرون را تماشا می‌کنم.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
صدایش کمی آرام‌تر شده است. «آره...»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
گفتم: «اوه، دارسی.» بعد فوراً سر اصل مطلب رفتم. «شماره تلفنش رو می‌خوای؟» «اگه مجرده.»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
«اوووه، واقعاً؟» صدای زیگمان بلند و تودماغی بود. «بله، واقعاً.»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
با صدای موسیقی ضبط شده‌ای در پس‌زمینه: «شما چهار پیام صوتی دارید.»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
وقتی مست می‌شوی، دیگر زمان را گم می‌کنی و اختیار چیزهایی را از دست می‌دهی.
پویا پانا
حالا دربارهٔ آینده‌ام احساس ناامیدی می‌کنم و یک‌طورهایی از گذشته‌ام پشیمانم. به خودم می‌گویم فردا برای فکر کردن به این چیزها وقت دارم، حالا باید خوش بگذرانم.
پویا پانا
زمان همهٔ زخم‌ها را درمان خواهد کرد، اگر فقط بتوانی در آن زمان خودت را جمع‌وجور کنی.
سادات
شاید تنها دلیلی که سعی می‌کنم خوب باشم، این است که از گیر افتادن می‌ترسم، نه این‌که بخواهم از نظر اخلاقی آدم درستکاری باشم.
نیلو
سال پنجم ابتدایی بودم که برای اولین بار به سی سالگی‌ام فکر کردم. من و بهترین دوستم دارسی سراغ تقویم دائمی‌ای رفتیم که پشت کتابچهٔ تلفن بود. در این تقویم می‌توانستی هر تاریخی را در آینده ببینی. از طریق این دریچهٔ کوچک فهمیدیم سالگرد تولدمان چه روزی خواهد بود. من ماه مِی به دنیا آمده‌ام و او ماه سپتامبر. روز تولد من در سال آینده چهارشنبه افتاده بود، یعنی موقع مدرسه رفتن و تولد او روز جمعه بود. مثل همیشه برایش یک پیروزی کوچک محسوب می‌شد. دارسی همیشه آدم خوش‌شانسی بود. مثلاً پوستش خیلی سریع برنزه می‌شد، موهایش خیلی راحت‌تر حالت می‌گرفت و دندان‌هایش نیازی به ارتودنسی نداشتند. کلکسیون استیکرهایش از من بهتر بود. بیش‌ترشان تصویر مایکل جکسون بودند. ژاکت‌های مارک فورِنزا در رنگ‌های فیروزه‌ای، قرمز و گلبهی می‌پوشید. (مادرم اجازه نمی‌داد هیچ کدام از این لباس‌ها را بپوشم، می‌گفت آن‌ها خیلی مُد روز و گران هستند.)
ملینا
مثل شب‌های سال نو، امشب هم دارد چیزی تمام و چیزی دیگر شروع می‌شود. از این تمام و شروع شدن خوشم نمی‌آید. همیشه ترجیح می‌دهم این وسط‌ها باشم.
پویا پانا
حالا دربارهٔ آینده‌ام احساس ناامیدی می‌کنم و یک‌طورهایی از گذشته‌ام پشیمانم.
محسن سفیدگر
درک می‌کنم که سی فقط یک عدد است و پیری به احساس تو برمی‌گردد.
maede
گستاخ و مستقل بود.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
یادم می‌آید دربارهٔ زندگی جذاب و پر از اقبال دارسی با آنالیس حرف زدم. ما معمولاً دربارهٔ دارسی حرف می‌زدیم، که باعث می‌شد به این فکر کنم آن‌ها وقتی با هم هستند چه‌قدر دربارهٔ من حرف می‌زنند. آنالیس می‌گفت این موضوع فقط به خاطر خوش‌قیافه و خوش‌هیکل بودن دارسی نیست، بلکه به دلیل اعتمادبه‌نفس و جذابیتش هم هست. نمی‌دانم دربارهٔ جذابیت چه گفتم، اما در مورد داشتن اعتمادبه‌نفس با آنالیس موافقت کردم.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
حس حسادتی را به یاد می‌آورم که وقتی هیچ دوست‌پسری نداشتم در من بیدار می‌شد.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
روی گوشه‌ای از جایگاه قضاوت خم می‌شود و گاه‌به‌گاه عینکش را روی بینی‌اش برمی‌گرداند.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
بعد به من نگاه می‌کند، خونسرد و آرام و می‌گوید: «خب. راشل به من نگاه کن.» از دستورش اطاعت می‌کنم.
☽ოყ♡ოσσŋ☾

حجم

۲۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۵۰%
تومان