بریدههایی از کتاب خیابان کاتالین
۴٫۰
(۳۳)
بلینتی که بلانکا بهتر از هرکس میدانست که هیچوقت چنین پولی را قبول نمیکند، به کلِ نظام اخلاقیای حمله کرده بود که پدرم بهش اعتقاد داشت و کار پدرم شبیه کار آن قهرمان قدیمی مجار، دوبوزی، بود که با کشتن زن خودش در واقع خودش را کشته بود.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
به پدرم هم ذرهای نمیشد اعتماد کرد. او خیلی خوب میفهمید که هلدها در وضعیت خاصی هستند و طبیعی و شایسته است که جنابسرگرد تا آنجا که در توان دارد کمکشان کند، اما از طرف دیگر پناه دادن به آن آدمها غیرقانونی بود، قانون صراحتاً این را غدغن کرده بود و احترام به قانون وطن، حتی غیراخلاقیترین قانونش، مثل خونی که در رگوپیاش جاری بود حیاتی بود.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
مادرشوهرش، میخواست عروس نرمخو و حرفشنوش رادختری نه مثل آن دختردهاتیهای منطقه که همه افادهای و سرتق بودند و خودشان را مطابق مُد پایتخت که آن دور دورها بود شیکوپیک میکردند و مایهٔ سرافکندگی بزرگترهایشان میشدندبه سایر بانوان همسنوسال خود نشان دهد
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
چون بدبختانه هیچیک از دخترهای هموطنِ پسرش برایش جذابیت نداشتند. پیرزن خوب میدانست که آن زنهای خارجی ثروتمند بودند و زیاد مشروب مینوشیدند، آن زنهای خارجی با آن قایقهای تفریحیشان و سگهای نازنازیشان در آن لانههای مخصوص حیوانات خانگی.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
اما هیچکس به آنها نگفته بود که وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
در زندگیِ هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظهٔ مرگ فریاد میزند.
El
وحشتناکترین چیز در مورد از دست رفتن جوانی آن چیزهایی نیست که آدم از دست میدهد، بلکه آن چیزی است که به او داده میشود. نه خردمندی؛ و نه آسودگی. نه قوهٔ تمیز بیعیبونقص نه آرامش. بلکه فقط آگاهی از فروپاشی همگانی.
فربال
بلینت در ضمن میدانست که کینگا نشانهٔ حقیقی عشق بین ما یا دستاورد رمانتیک زندگی مشترک ما نیست: ما فقط یکی را میخواستیم تا به نیازهایمان، از جمله نازونوازش کردن و قربانصدقه رفتن، بدون اینکه احساس شرم کنیم، پاسخ بدهد. اصلاً میشد بهجایش یک تولهسگ بخریم.
سپیده اسکندری
زندگی کلاس درس نیست ایرن. هیچ قانون و قاعدهای نداره.»
سپیده اسکندری
عشق، با هر شدتوحدتی، همیشه نوعی مرحمت است.
سپیده اسکندری
مثل برادر و خواهری که خوب بار آمده باشند بیاینکه حرفی بزنیم آنجا نشستیم. برای اولین بار در زندگی بهنحوی مبهم حس میکردم که مردهها نمردهاند بلکه در همین دنیا، به یک شکلی، بیاینکه از بین بروند، به زندگیشان ادامه میدهند
سپیده اسکندری
خیلی کم پیش آمده بود دربارهٔ عشق حرف بزنند. خیلی طولانیتر از آن عاشق هم بودند که بتوانند دربارهاش حرف بزنند. تحلیل یا نظریهپردازی دربارهٔ رابطهشان بیهوده بود، مثل اینکه آدم هر روز صبح بخواهد اعلام کند که خورشید دارد طلوع میکند.
سپیده اسکندری
همیشه این غیرقابلفهمترین چیزها هستند که باعث میشوند آدم از کوره دربرود.
سپیده اسکندری
نوعی از حرف زدن هست که در آن کلمات صِرفاً کلمهاند، زنجیرهای از صامتها و مصوتها با چنان بار عاطفیای که معنای لغویشان محلی از اعراب ندارد.
سپیده اسکندری
همانجا ایستادم و منتظر شدم. نمیدانم منتظر چی بودم. بیشتر وقتها ما آدمها نمیدانیم واقعاً چی میخواهیم.
سپیده اسکندری
چرا نمیفهمیدند اینکه چطور از این جهان برود در مقایسه با رفتنش از این جهان چیز چندان مهمی نیست. چطور بود که متوجه نبودند که او عملاً از پیش مرده است؟
سپیده اسکندری
تنها واقعیتها نیستند که برگشتناپذیرند؛ اعمال و احساسات ما هم چنیناند. نه میشود دوباره تجربهشان کرد نه میشود تغییرشان داد.
سپیده اسکندری
آن موقع این را نمیدانستم که بعضیها خیلی قبل از مرگ واقعیشان میمیرند. حتی چنین تصوری هم نداشتم که آخرین بار که آنها را دیدهای ممکن است آخرین باری بوده باشد که بهراستی زنده بودهاند.
سپیده اسکندری
ما آدمها همیشه، وقتی هنوز امکانش هست، خیلی دیر به آن لحظهٔ مهم پی میبریم. من آن موقع به اهمیت آن لحظه پی نبردم. مزهمزهاش نکردم، دودستی نچسبیدمش. صبر و طاقت نداشتم. فقط میخواستم زمان زود بگذرد، تا سریع صبحانه بخوریم، زود برویم کلیسا، برگردیم و بنشینیم پای ناهار مراسم جشن.
سپیده اسکندری
نه خرگوش ذاتاً کمروست نه روباه لزوماً مکار
سپیده اسکندری
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۶۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۱۵۹,۰۰۰
۱۱۱,۳۰۰۳۰%
تومان