مقدمهٔ کلی کتاب هگل بهروشنی بیان میکند که پدیدارشناسی روح پیشاپیش علم است، اما علمِ تجربهٔ آگاهی. یقیناً زمانی که بخشی را که عنوان «عقل» بر خود دارد پشتسر میگذاریم دیگر خطسیر حرکت ما خطسیر آگاهی فردی نیست، بلکه مسیر تجربهٔ تاریخی است. به این معنا، فلسفهٔ فصل مربوط به روح (Geist) دیگر فلسفهای «مربوط به» آگاهی یا «مربوط به» خودآگاهی نیست، چنان که فصل چهار کماکان بود، یا حتا «مربوط به» عقل نیست چنان که فصل پنج بود، بلکه «مربوط به» روح است. اشاره به روح در اینجا به این دلیل آمده است که نشان دهد پدیدارشناسی هگل در کلیت خود پدیدارشناسی «مربوط به» آگاهی نیست. بااینحال، الغای آگاهی به وسیلهٔ روح چنان نیست که احتمال هرگونه برخورد با پدیدارشناسی هوسرلی را از میان بردارد، چرا که حتا در سه بخش پایانی پدیدارشناسی روح (نظریهٔ فرهنگ، نظریهٔ مذهب و نظریهٔ دانش مطلق) نیز تفاوت میان پدیدارشناسی و نظام به قوت خود باقی است، و این مسئله در این واقعیت نیز به نمایش درمیآید که عرضهداشتی (Darstellung) که مقدمهٔ مشهور هگل از آن سخن میگوید ــ یعنی عرضهداشت حقیقت به وسیلهٔ خویش ــ در سرتاسر کتاب کماکان به ردگیری مسیری میپردازد که آگاهی خود آن را پشتسر گذاشته است.
esrafil aslani
البته زمانی که پرسش معرفتشناسانه از دامنهٔ بحث ایدئولوژی کنار گذاشته شود، امکان در نظر گرفتن کارکردی نمادین در جامعه برای ایدئولوژی فراهم میشود. در این شرایط میتوان ایدئولوژی را به عنوان مخیلهٔ اجتماعی یک فرهنگ، و اسطورهها، آرمانها، و بلاغتشناسی آن تحلیل کرد. اما در این صورت ایدئولوژی دیگر علم حقایق اجتماعی به معنایی که دوتراسی اصالتاً پیش نهاد، نیست.
Moriarty