بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اسب من | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اسب من

بریده‌هایی از کتاب اسب من

نویسنده:معین دهاز
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۴۳ رأی
۴٫۶
(۴۳)
خواب‌هایم را چشم‌هایم را فردایم را و حتا خود را، با دست‌های خود دفن خواهم کرد به جست‌وجوی باران‌ها در خاک تا قرن‌ها قبل، ریشه خواهم شد
Hoda🌼🍃
خواب‌هایم را چشم‌هایم را فردایم را و حتا خود را، با دست‌های خود دفن خواهم کرد به جست‌وجوی باران‌ها در خاک تا قرن‌ها قبل، ریشه خواهم شد
Hoda🌼🍃
خواب‌هایم را چشم‌هایم را فردایم را و حتا خود را، با دست‌های خود دفن خواهم کرد به جست‌وجوی باران‌ها در خاک تا قرن‌ها قبل، ریشه خواهم شد
Hoda🌼🍃
لبخند بزن و امیدوار بمان به روزی که نخواهد آمد
کاربر ۷۱۸۹۲۹۹
قصه‌ها دروغ بودند، دروغ آمد که از شب نترسیم
|یک دختر جوان|
ای دستهٔ لک‌لک‌های عازم فصلِ گرم ای مسافرخانه‌های گرم ای روزهای خوب مرا هم تحمل کن گفتم درد یعنی زنده‌ایم رنج یعنی خواهیم مُرد خواهیم مُرد یعنی زنده‌ایم در را باز کردم گفتم آزادی اما آن‌ها گرسنه بودند
|یک دختر جوان|
انارستان بود جنگلِ انار بود با مِه بود با فقدان ابدیِ تو بود
|یک دختر جوان|
وقتی از خاک داس می‌رویَد چگونه برویَم؟
|یک دختر جوان|
نوشت: «چرا هیچ‌کس برای من گریه نمی‌کنه؟» گفت: در آغوشِ تو خوابِ آغوش تو را دیدم آه، گاهی رنج می‌کوشد که فهمیده نشود
مریم صادقی
یاری‌ام کن تا همهٔ آن‌چه را که بارها دیده‌ام برای اولین‌بار ببینم
مریم صادقی
از رسیدن می‌ترسم؛ می‌ترسم کسی منتظرم نباشد
مریم صادقی
گفت هرگز برای تو نبودم چرا دوستم داری؟ گفت و رفت فریاد زدم با عطر یاس‌ها زنده‌ام از دیوارهایی که نمی‌شناسم آویخته‌اند از خانه‌هایی که هرگز برای من نبود آیا شنید؟ آیا شنید؟
مریم صادقی
هنوز جمعه است؛ چه آهسته هنوز چه تنها هنوز... فکر می‌کنم به کودکی‌ام که رفت به جوانی که رفت سال‌ها گذشت سال‌ها گذشت دقیقه‌ها اما نمی‌گذرند
هدیه
شب نمی‌فهمد کدام‌یک تاریک‌تریم خنجربه‌دست می‌آید؛ شب نمی‌بیند حدس می‌زند و می‌زند شب نمی‌میرد، می‌کُشد
یاسمین
من پرندهٔ کوچکی‌ام که اولین پرواز را در پنجه‌های عقاب تجربه می‌کند
آفتاب
چند شمع‌ایم، دست نداریم اشک‌های‌مان را پاک کنیم
آفتاب
تنها نگرانِ این بودم که به جست‌وجوی تو در دورترین کوچهٔ دنیا به خانه‌ات برسم و تو به جست‌وجویم رفته باشی چه غم‌بار وقتی نمی‌دانی گم کرده‌ای یا گم شده‌ای
آفتاب
از دفن ما سال‌هاست که می‌گذرد، فقط کاش کسی می‌دانست چرا نمی‌میریم؟
bud
نشسته بودم کنار چالهٔ آب، سنگ می‌زدم به ابرها که دور شوند اما موج‌ها به سوی خودم می‌آمدند
bud
لبخند بزن و امیدوار بمان به روزی که نخواهد آمد
bud

حجم

۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۷ صفحه

حجم

۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۷ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان