بریدههایی از کتاب کمدیهای کیهانی
۳٫۳
(۲۳)
جی. پی. کوئیپر میگوید سیارههای منظومهٔ شمسی در تاریکی، با چگال شدن ابرهایی از مایعِ بیشکل به وجود آمدند. همهجا سرد و تاریک بود. بعد خورشید فشردهتر شد، تا اینکه ابعادش تقریباً به ابعاد فعلی رسید، و در این فرآیند دما بالا و بالاتر رفت تا به هزاران درجه رسید و خورشید انتشار تشعشعات در فضا را آغاز کرد.
منصوره جعفری
شاید الآن وضعیت فرق کرده باشد، ولی آن موقع ماه، یا حداقل ماتحت و زیر شکم ماه، آنجایی که به زمین نزدیکتر بود و تقریباً به آن میسایید، با پوستهای از فلسهای تیز پوشیده شده بود. یکجوری شبیه شکم ماهی بود و بویش هم، تا آنجا که یادم میآید، اگر دقیقاً بوی ماهی نبود، اما به آن شباهت داشت، مثل بوی ماهی سالمون دودی.
منصوره جعفری
همهٔ مسابقهها قلقی دارند: همهٔ قضیه این است که سر پیچها چهطور بپیچید.
Mostafa F
کسی که دویست میلیون سال صبر کرده باشد ششصد میلیون سال را هم میتواند صبر کند؛ و من صبر کردم
Mostafa F
ترجیح میدادیم قرنها مثل دقیقه بیایند و بگذرند؛ هیچ کاری نداشتیم جز اینکه صبر کنیم، خودمان را تا آنجا که میتوانستیم پوشیده نگه داریم، چرت بزنیم، هرازگاهی حرفی بزنیم که مطمئن باشیم همهمان هنوز هستیم؛ و طبیعتاً خودمان را بخارانیم؛
نورا
(در آن تاریکی، ما باز هم رؤیای تاریکی میدیدیم؛ چون چیز دیگری به فکرمان نمیرسید)
نورا
ممکن است بپرسید ما اصلاً برای چه میرفتیم روی ماه؛ برایتان توضیح میدهم. با یک قاشق بزرگ و یک سطل میرفتیم که شیر جمع کنیم.
Mostafa F
تنها عامل اثبات وجود من این بود که با او شرط ببندم، و تنها عامل اثبات وجود او شرط بستن با من بود.
ali73
انگار سایههای شب کمی غلیظتر شده بودند.
ali73
و در ته هر کدام از آن چشمها من زندگی میکردم، یا شاید یک منِ دیگر، یکی از تصاویر من، و با تصاویر او مواجه میشدم. با همیشگیترین تصویر او که در ورای آن، آنطرف کُرهٔ نیمهمایع عنبیهها و در تاریکیِ مردمکها، در تالار آینهکاریشدهٔ شبکیهها، ویژگیِ راستین ما آغاز میشود، که بدون ساحل و بدون مرز ادامه پیدا میکند.
bilijacks
ولی بقیه هم در حق خانوادهٔ Z’zu بیانصافی میکردند؛ از اینجا شروع کنیم که بهشان میگفتند «مهاجر»، به این بهانه که بقیه اول آنجا بودهاند و Z’zu ها دیرتر آمدهاند. (به نظر من بدیهی است که) این یک پیشداوری بیاساس بود؛ چون نه قبلی وجود داشت و نه بعدی و نه جایی که بشود از آنجا مهاجرت کرد، ولی بودند کسانی که اصرار داشتند میشود مفهوم مهاجر را به طور مجرد، خارج از فضا و زمان، درک کرد.
Moo TB
دیگر کوچکترین نشانی از من در تمام فضا نبود. میتوانستم شروع کنم و یکی دیگر بکشم، ولی دیگر میدانستم علامتها بقیه را مجاز میکنند تا دربارهٔ کسی که آنها را ساخته قضاوت کنند، و در طول یک سال کهکشانی سلایق و تفکرات عوض میشوند، و روش مواجهه با علامتهای قبلی به چیزهایی که بعداً میآیند بستگی دارد؛ خلاصه میترسیدم علامتی که آن لحظه به نظرم کامل است دویست یا ششصد میلیون سال بعد مزخرف باشد
امیرعباس قادری
سرمان را بلند میکردیم و به دنیایی نگاه میکردیم که در آن زاده شده بودیم و بالاخره همهجایش در معرض دید قرار گرفته بود. سرزمینهایی را کشف میکردیم که هیچ موجود زمینیای تا آن موقع ندیده بود، یا به ستارگان فراسوی ماه خیره میشدیم که به بزرگی میوههایی از جنس نور بودند که روی شاخههای خمیدهٔ آسمان رسیده باشند، و همهچیز حتی از تابناکترین امیدهای من پیشی میگرفت، و با اینهمه، با اینهمه، به جای اینها، تنها تبعید بود.
امیرعباس قادری
بالای سر من صفحهٔ عظیم ماه دیگر شبیه قبل نبود: خیلی کوچکتر شده بود و همینطور کوچکتر میشد؛ انگار نگاه من آن را به عقب میراند، و آسمانِ خالی مثل ورطهای دهان باز کرده بود، ورطهای که ستارهها ته آن تکثیر شدند و شبْ رودخانهای از هیچ روی من ریخت و مرا در منگی و اضطراب غرق کرد.
امیرعباس قادری
ادبیات علمی ـ تخیلی به نظر من معمولاً تلاش میکند دوردستها و آنچه را تخیلش مشکل است به ما نزدیک کند، و سعی میکند ابعاد واقعگرایانه به آن بدهد یا بههرحال در افقی از تخیل قرارش دهد که جزء حالات معمول و قابلپذیرش قرار گیرد
امیرعباس قادری
من به این نتیجه رسیدم که پیوند چشم با مغز شبیه تونلی است که با نیروی چیزی که آماده است یک تصویر باشد، از بیرون به درون حفر میشود، نه اینکه از درون به قصد دیدن تصویری قدیمی به وجود بیاید.
و اشتباه نکرده بودم: حتی امروز هم مطمئنم طرح ــ در نمای کلی ــ درست بوده؛ ولی اشتباه من در این بود که فکر میکردم بینایی به سراغ ما، یعنی من و او، هم میآید.
منصوره جعفری
و با اندیشیدن به قضاوتی که دیگر نخواهم توانست تغییرش دهم، ناگهان نوعی آرامش حس کردم، انگار آرامش تنها پس از لحظاتی که دیگر در آن دفتر سوءتفاهمات چیزی برای اضافه یا پاک کردن نباشد، میتوانست سراغم بیاید، و کهکشانهایی که به آخرین دنبالهٔ آخرین اشعهٔ نورانی بدل میشدند، و چرخان از کُرهٔ تاریکی دور میشدند، انگار همراه خود تنها حقیقت ممکن دربارهٔ من را میآوردند، و من بیقرار بودم که همهٔ آنها، یکی پس از دیگری، این راه را دنبال کنند.
منصوره جعفری
هیچیک از اعمال من، خوب یا بد، کاملاً از بین نرفته بود. دستکم پژواکی از آن همیشه محفوظ میماند؛ یا حتی چندین پژواک که از یک سوی جهان تا آنسو گسترده شده بودند، در آن کُره که رشد میکرد و کُرههای دیگری تولید میکرد؛ ولی بازتابها اطلاعاتی ناپیوسته و متضاد و بیاساس بودند که همبستگی اعمال من در آنها ظاهر نمیشد و یک عمل جدید نمیتوانست عمل گذشته را توضیح دهد یا آن را اصلاح کند؛ بنابراین با یک علامتِ بهعلاوه یا منها کنار یکدیگر باقی میماندند، مثل چندجملهایِ بسیاربسیار بلندی که نشود سادهاش کرد.
منصوره جعفری
تصویر بدی که من در آن یک لحظه بیاعتنایی دو میلیون قرن پیش از خود ساخته بودم شاخوبرگ پیدا میکرد و در تمام کهکشانهای جهان منعکس میشد، و امکان نداشت بتوانم بدون اینکه وضعیت را بدتر کنم آن را انکار کنم؛ چون من که نمیدانستم استدلال اهانتآمیز آنهایی که ماجرا را ندیده بودند به کجاها ممکن است ختم شود از اینکه انکارم را از کجا شروع کنم و کجا به پایان ببرم تصوری نداشتم.
منصوره جعفری
اگر حقیقت داشت که فضایی که چیزی در آن باشد با فضای خالی فرق دارد، چون ماده خم یا کششی ایجاد میکند که تمام خطوط محدود در فضا را خم میکند و میکِشد، در این صورت خط راستی که ما دنبال میکردیم به تنها صورتی راست بود که هر خط راستی میتواند راست باشد؛ یعنی به میزانی که هارمونی شفاف خلأ به وسیلهٔ بینظمیِ ماده خم میشود خم شده بود؛ به بیان دیگر دور این فرورفتگی یا برآمدگی یا زایدهای که همان دنیای وسط فضاست پیچیده بود.
منصوره جعفری
حجم
۱۵۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۹ صفحه
حجم
۱۵۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۹ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰۵۰%
تومان