بریدههایی از کتاب مرقع صد رنگ
۴٫۶
(۵)
زین مدرسه یک عمر سبقها خواندیم
از هر بد و نیک و زشت و زیبا خواندیم
حیرت آخر سواد ما روشن کرد
آیینه نوشتیم و تماشا خواندیم
«حیرت» در شعر بیدل یعنی «محو دیدار بودن» و این خاصیتِ آینه است. «سبق» یعنی «درس». «سواد» در اینجا یک کارکرد دوگانه دارد؛ هم به معنی «سیاهی» یادآور «تاریکی جهل» است که به مدد حیرت به روشنی پیوسته است و هم به معنی «دانش» با مجموعه اصطلاحات مدرسهای ارتباط مییابد.
ولی مراد از این رباعی چیست؟ به نظر میرسد که شاعر به نارساییِ دانش و کارآمدیِ حیرت اشاره دارد. گویا باید به جای این همه مشق نوشتن و سبق خواندن، آیینه بنویسیم و تماشا بخوانیم.
ملاحظه میکنید که چه مصراع مدرنی است این مصراع چهارم. شاعر ما او در جایی دیگر هم «دیدار نوشتن بر آینه» دارد:
قاصد به محبّان ز تمنّا چه رساند؟
آیینه بیارید که دیدار نویسند
S
امشب نم خجلتی بسامان کردیم
دشواری عیش، بر خود آسان کردیم
خلقی شمع برات روشن میکرد
ما هم عرقی چند چراغان کردیم
این «عرقی چند چراغان کردن» (چند عرق چراغان کردن) نمونهای از وابستههای عددی خاص بیدل است. بیدل در شعرش بسیار از اینگونه تعبیرها دارد، مثل «صد دشت مجنون»، «صد کوه فرهاد»، «یک غنچه دل» و «یک جرس آهنگ».
اما این عرق، همان عرق خجالتی است که به سبب معاصی از جبین تراویده است و شاعر گاهی آن را جایگزینی برای اشک ندامت میداند.
گر نباشد اشک، خجلت هم تلافی میکند
بهر عذر چشم تر، یک جبهه نم داریم ما (ص ۹۳)
شاید با این توضیح، آن ترکیب متناقضنمای «دشواری عیش» توجیهپذیر شده باشد، چون برای انسانی که همواره نگران معاصی خویش است، عیش هم ناگوار مینماید. آدمی گاهی پس از عیش و عشرت دچار احساس ندامتی میشود که فقط اشک و عرق چارهساز آن است.
S
بگذر ز شهان و ناز سلطانی شان
وز مایه جاه و دولت فانی شان
بر دانه چندی است که گیرند ز مور
آرایش مطبخ سلیمانی شان
باری دیگر هم گفتیم که انتقادهای سیاسی و اجتماعی بیدل در رباعیاتش نمود بارزی دارد، بهویژه که دیدگاه شاعر با دیدگاه دیگر قدمای ما متفاوت است. آنان اگر هم بدین امور میگرایند، غالبا از باب پذیرش این جاه و جلال شاهان است و فقط این توقع را دارند که شاهی با چنین جاه و جلال، میباید به درماندگان نیز یاری رساند. کمتر دیدهایم که در اصل و منشأ این دم و دستگاه چند و چون کنند که از دسترنج چه کسانی فراهم آمده است، مگر در کلام سنایی، آن بنیانگذار شعر معترض فارسی.
«آرایش» هم از آن کلماتی است که در شعر بیدل از کسوت مرسوم لغتنامهای خویش بدر میآید و معنایی هالهای و مبهم مییابد که به سختی قابل بازگوکردن است. در اینجا چیزی شبیه «فراهم آوردن دم و دستگاه» و «زمینهسازی» معنی میدهد
S
هرگاه که راحت وطن خواستهایم،
دامن به هوای غربت آراستهایم
چون شعله در آتشکده وحشت دهر
چندان که نشستهایم، برخاستهایم
این گویا سرنوشت ما مردم افغانستان است، مردمی که هر بار میل وطن کردهاند، تندبادی برخاسته و آنان را به غربتی دیگر افکنده است.
بسیار بیتها از بیدل هست که اگر بگویند یک شاعر معاصر و در توصیف روزگار فعلی ما سروده است، کاملاً باورپذیر مینماید.
S
اشکم به نظر قطرهزنان میرقصد
آهم به جگر بالفشان میرقصد
تا یاد تو میکنم، دلم میبالد
تا نام تو میبرم، زبان میرقصد
سیّد جواد
بیباکی کن، شکیب مردان این است
سر بر کف گیر، سیب مردان این است
حیف است چو زن به رختِ گلگون نازی
خون گرد و بپوش، زیب مردان این است
سیّد جواد
آن آینه قدرت ذات یکتا
آن جوهر ایجاد صفات و اسما
در غیب «اَحَد» است و در شهادت «احمد»
این است رموزِ خواجه هر دو سرا
صلاحالدین سلجوقی در کتاب «نقد بیدل» درباره این رباعی شرحی دارد که خواندنی است. خلاصه سخن ایشان این است که میان «احد» و «احمد» یک «م» فرق است و «م» به حساب ابجد ۴۰ میشود که برابر است با تعداد مراتب تعین، که میان بنده و خداوند و یا شهادت و غیب فاصله میاندازد.
سیّد جواد
حمد دو جهان سزای ذات یکتا
کز پرده غیر او نجوشد «من و ما»
نتوان لبِ آهنگِ ثنایش وا کرد
تا او نکند به قدرت خویش ادا
«من و ما» کردن یعنی خود را به حساب آوردن و دعوی وجود داشتن؛ و این فقط شایسته ذات کبریایی است. انسان ضعیف و بیمقدار حتی حمد و نیایش هم نمیتواند کرد، مگر این که دست قدرت خداوند در کار باشد.
الهی! سخت بیبرگم به ساز طاعتاندوزی
همین یک «اللّه اللّه» دارم، آن هم گر تو آموزی
سیّد جواد
آن لیلی مهطلعتِ خورشیدْ مثال
گر بگذرد از خاطر صحرا به خیال
از شوقِ سراغِ محملش، دشت به دشت
چون سایه دَوَد سیاهی چشم غزال
سیّد جواد
تا کی به هوای خلد خوانی ما را؟
یا در غم دوزخ بنشانی ما را؟
عمری است ز بیدلی به خود ساختهایم
یارب! ز در خویش نرانی ما را
سیّد جواد
هرچند توان ز چرخ و انجم گفتن
صد نسخه تأخر و تقدّم گفتن
چون بر سر انصاف روی، دشوار است
یک حرف به قدر فهم مردم گفتن
سیّد جواد
ای حیرت فهم اگر تو موجود نهای،
معدومی خویش از کجا میفهمی؟
Ali Yeganeh
بنویس به خاک، تا بخوانَد بادش
Ali Yeganeh
تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود
Ali Yeganeh
باید نفسی پُل شد و از خویش گذشت
Ali Yeganeh
نی جام و نه می، عالَم خمّار این است
نی نقد و نه جنس، شور بازار این است
ما را آیینه کرد و چیزی ننمود
مجبورِ تحیریم، دیدار این است
Ali Yeganeh
ای خواجه! زوالِ کرّ و فر نزدیک است
افسردن شعله اثر نزدیک است
چون شمع، فروغت چقدر خواهد ماند؟
ای کرمک شبتاب! سحر نزدیک است
Ali Yeganeh
تا کی به هوای خلد خوانی ما را؟
یا در غم دوزخ بنشانی ما را؟
عمری است ز بیدلی به خود ساختهایم
یارب! ز در خویش نرانی ما را
Ali Yeganeh
آگاهیام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود
علی
خمّار، به ساغر و سبوها محظوظ
زاهد به تیمّم و وضوها محظوظ
خلقی است به ذوق جستوجوها خرسند
بیدل به شکست آرزوها محظوظ
سمیه جنگی
حجم
۱۲۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۲۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان