بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آسو | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آسو

بریده‌هایی از کتاب آسو

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۸۸ رأی
۴٫۴
(۳۸۸)
این خدا که دریاها را می‌شکافت و ماهی دریا از او اطاعت می‌کرد، حالا کجاست؟ چرا خاموش مانده و به ما کمک نمی‌کند؟ لارسا با تأمل گفت: «من هم اینسوالها را از خودم پرسیده‌ام. خدا وقتی عذابش را از مردم نینوا دور کرد که دلهای آنها لرزید و بسویش برگشت. شاید خاموشی خدا از خاموشی بندگانی است که ستم را می‌پذیرند و تن به آن می‌دهند. تا وقتی خودمان خاموش بمانیم از او هم نوری بر ما نمی‌تابد.» -چه باید کرد؟ لارسا با جدیت گفت: «من هرجا ستمی دیدم، خاموش نماندم! تو هم نترس و خاموش نمان! از آنچه هستی برده‌تر نخواهی شد. برای آنچه داری و برای آنچه نداری، بجنگ!»
nu_amin_mi
گناه ساده و لذت‌بخش است، اما زیستن در روشنائی، دشوار
nu_amin_mi
چه بیهوده است پرستیدن خدائی که تو را در تنگی‌ها رها می‌کند. چرا باید خدائی را ستایش کرد که فقط از تو اطاعت می‌خواهد و آنگاه که نیازش داری و او را با همه وجود فریاد می‌کنی، پاسخی نمی‌بینی...
nu_amin_mi
آنچه رفته را نمی‌توان باز آورد. ولی آنچه که هست را می‌توان دو‌دستی چسبید.
nu_amin_mi
مگر به معبدش هدیه و نذورات نمی‌دهند که پدرت رنج کاشتن زمین را می‌کشد؟ آسو با تأکید گفت: «پدرم دسترنج خودش را می‌خورد. او مانند کاهنان شما نیست که ریزه‌خوار سفره دیگران هستند...»
nu_amin_mi
زندگی به آسانی از آدم می‌گریزد. هرقدر کامروایی کرده باشی یا با سختی و ذلت روزگار گذرانده باشی، از تقدیر مرگ گریزی نداری. چه کسی می‌داند که پنجه مرگ در کدامین زمان و کدامین سرزمین، گریبان ما را خواهد فشرد؟
nu_amin_mi
آدمها به این دنیا می‌آیند و روزی هم می‌روند. اما نه آمدنشان به اختیار خودشان است و نه رفتنشان. در میان این آمدن و رفتن، و در زمانی کوتاه که سرنوشت، بودن را بجای نیستی به آنها هدیه داده، چه می‌کنند؟ مرد برای زندگی خودش و خانواده‌اش، فرسوده می‌شود. زن بعد از آنکه چند شکم زائید، تکیده می‌شود. جوان، پیر می‌شود و صورت صاف و شادابش پژمرده می‌شود. چشمهایش را می‌چرخاند و می‌بیند که ناگهان خمیده شده است و نفهمیده برای چه آمده و چه کرده و چه دستی او را به چه سویی کشانده است!
nu_amin_mi
انسان چه بی‌نواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم می‌آورد و سختی روزگار بر زانوها خمش می‌کند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بی‌نواست انسان...
nu_amin_mi
از مسیری که سرنوشت در برابرت‌ می‌گذارد هراسان نباش!
nu_amin_mi
«روزگار غریبیست و مردمانش هر روز سنگدلتر می‌شوند. اما نمی‌دانند دست تقدیر به دنبال همه است.»
nu_amin_mi
ایزدان سخت نمی‌گیرند... سختگیر آن کاهنهای شکم گنده‌اند...
nu_amin_mi
آسو با صدای آرامی گفت: «اما من جنگاوری نمی‌دانم. همه آنچه می‌دانم خواندن و نوشتن است.» -جنگ همیشه با بازوی نیرومند و شمشیر و پتک نیست. خواندن و نوشتن را بسیاری نمی‌دانند. این یک موهبت است. آسو پوزخندی زد: «اما همین موهبت، مرا به بردگی در نینوا کشاند.» -سواد برنده‌تر از شمشیر است. شاید روزی تو هم آن را باور کنی. آسو شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «استادی داشتم که می‌گفت با کلمات زیبا نمی‌توان زورمندان را سرجایشان نشاند. افسوس که به تیغ آشوریها در خون غلتید.»
ft
-بچه‌مغ جان! اگر سواد نداشتی، تو را به زور اینجا نمی‌آوردند و من اگر نمی‌دانستم چطور بجنگم و قوی باشم، از زخم آن چاقوکِش می‌مردم! برو اینها را هم به استادت بگو تا بفهمد زور بازو و تیغ بران است که شاخه‌های درخت زندگی را مشخص می‌کند! آسو ناامیدانه گفت: «آخ که تو چقدر نادانی! آنچه انسان را بسوی سرنوشت می‌برد، خواست مزداست...»
ft
ریم‌سین با تعجب گفت: «از بزرگان شوش! چگونه هنوز سرش بر روی شانه‌هایش است؟!» سرباز آهسته گفت: «از دارندگان مهره قرمز است.»
11001
لارسا سری جنباند و گفت: «آری... مرده است... اگر مرگ نبود، آنها خود را خدا می‌دانستند.
rezamw3
«زندگی به آسانی از آدم می‌گریزد. هرقدر کامروایی کرده باشی یا با سختی و ذلت روزگار گذرانده باشی، از تقدیر مرگ گریزی نداری. چه کسی می‌داند که پنجه مرگ در کدامین زمان و کدامین سرزمین، گریبان ما را خواهد فشرد؟»
sepid
«این را درخت زندگی بدان! همه آدمها بر درخت زندگی سوار‌اند. باید شاخه خود را پیدا کنند، از آن بالا بکشند و جلو بروند. اما به کدام طرف؟ هر شاخه‌ای خود به دهها شاخه دیگر تبدیل می‌شود که هرکدام سوی خود را می‌روند. اگر شاخه‌ای را رها کنی و بر شاخه دیگر بروی، راهت عوض می‌شود. دهها راه، صدها راه، که هریک به سرنوشتی می‌انجامد.
Marziyeh
«انسان چه بی‌نواست... چون غذا نباشد گرسنه است و چون آب نباشد تشنه... دیو بیماری بر او هجوم می‌آورد و سختی روزگار بر زانوها خمش می‌کند... برهنه از مادر زاده شده و برهنه در خاک خواهد خفت. بدی بر او چیره است و غم بر نهادش ابدی است. چه بی‌نواست انسان...»
mahvin
تو برو با آندیا جانت لاس بزن!
mojde
شیموت که بر چین پیشانی‌اش افزوده شده بود گفت: «خدای عجیبی دارید. بدون کمک، همه کارها را می‌کند و تازه نذورات هم نمی‌خواهد! خیلی دلم می‌خواهد تندیسش را ببینم.» آسو خنده‌کنان گفت: «او تندیسی ندارد.» شیموت با تعجب گفت: «ندارد؟! پس چطور او را می‌پرستید؟» - جایگاه او در قلب بندگانش است نه در سنگ و خشت.
mahvin

حجم

۲۸۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۰ صفحه

حجم

۲۸۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۰ صفحه

قیمت:
رایگان