بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بابا لنگ‌دراز | صفحه ۵ | طاقچه
۴٫۵
(۴۵۷)
بابا من سِرّ خوشبختی را پیدا کرده‌ام و آن اینست که برای «حال» زندگی کن. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه حداکثر استفاده را کرد. من می‌‌خواهم هر ثانیه از زندگیم را خوش باشم و می‌خواهم وقتی که خوش هستم بدانم که خوش هستم.
Nazanin :)
من اسمم را عوض کرده‌ام، در دفتر البته اسم من همان جروشا است ولی همه مرا «جودی» صدا می‌کنند. کاش مادام لیپت سلیقه‌ی بیشتری در انتخاب اسم اطفال به خرج می‌داد، من یقین دارم نام‌های خانوادگی را از روی دفتر تلفن انتخاب می‌کند. می‌گویید نه، ورق بزنید «ابوت» در صفحه‌ی اول دفتر است، ولی اسم اول را از هرجا که شد، به نظرم جروشا را از روی سنگ قبر اقتباس کرده. گرچه قاعدتاً بایستی جودی متعلق به یک دختر شیرین چشم آبی و عزیز تازی باشد که همه‌ی فامیل او را لوس کنند و غمی در عالم نداشته باشد.
setare:|
استاد شیمی می‌گوید: «طلبه‌ی حسابی کسی است که جزییات را دقیقاً بخواند.» ولی استاد تاریخ می‌گوید: «مواظب باشید و فکر خود را با شرح جزییات خراب نکنید، آن‌قدر یاد بگیرید که دورنمایی از کلیات در نظرتان بماند.»
setare:|
باور کنید ناراحتی‌های بزرگ نیست که صبر و بردباری لازم دارد بلکه این ناراحتی‌های خردخرد و جگر سوراخ‌کن را با تبسم برگزار کردن حقیقتاً روحیه لازم دارد و من سعی می‌کنم این روحیه را به دست آورم. می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم.
afsan
من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا می‌کنم که سایر دختران بزرگ‌شده در محیط مساعد نمی‌بینند. بسیاری از دختران هستند (مثلاً ژولیا) که نمی‌دانند خوشحال و سعادتمند. آن‌ها چنان به خوشی‌ها عادت کرده‌اند که احساساتشان فلج شده است. اما من، هر لحظه خوشبختی خودم را احساس می‌کنم و یقین دارم که خوشبختم و هر واقعه‌ی نامساعدی هم که پیش آید، به این عقیده باقی خواهم ماند و به ناراحتی‌ها (حتی دندان‌درد) مانند تجربه‌ی جالبی می‌نگرم و این‌که از تجربه‌ی تازه‌ای غافل نمانده‌ام خوشحالم. «آسمان بالای سر من به هر رنگی باشد، من برای هر گونه سرنوشتی حاضرم.»
عاطی
می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم.
عاطی
من از ریاضیات و نثر لاتین رفوزه شدم و دارم آن‌ها را حاضر می‌کنم که ماه آینده مجدداً امتحان بدهم. خیلی متأسفم اگر این موضوع باعث اوقات تلخی شما می‌شود، ولی شخصاً آن را مهم نمی‌دانم. برای این‌که من خودم می‌دانم که خیلی چیزها یاد گرفته‌ام، یک چیزهایی که در برنامه حتی نبود. من ۱۷ جلد کتاب و مقداری شعر خوانده‌ام.
kosar
یک کتاب کافی نیست
fatemeh
خوش‌وقتم که یک بار دیگر به دانشکده و نزد کتاب‌هایم برگشته‌ام. مثل این‌که واقعاً من یک دانشجوی حسابی هستم، برای من محیط آرام فرهنگی دانشکده نیرودهنده‌تر از نیویورک است. کتاب و درس، کلاس‌های مرتب و منظم مغز آدم را زنده نگاه می‌دارد
پسر پاییز
«آن‌قدر در دنیا چیزهای جوراجور هست، که یقیناً همه ما مثل پادشاه سعادتمند خواهیم بود.»
F.Z.S.J
دنیای بدون او برایم خالی و دردناک است.
Azar
بهتر است شما مردها این دوزوکلک‌ها را به زن‌ها واگذار کنید، شما مهارتش را ندارید.
"Shfar"
من فقط سه چیز راجع به شما می‌دانم: ۱ـ شما قدبلندید. ۲ ـ شما متمولید. ۳ـ شما از دخترها بیزارید. حالا من اگر بخواهم شما را «آقای عزیز از دخترها بیزار» خطاب کنم اهانتی است نسبت به خودم، اگر بگویم «آقای متمول عزیز» این برای شما موهن است، مثل این‌که پول مهم‌ترین چیزاهاست، از کجا معلوم که انسان همه‌ی عمر غنی بماند، ولی آن‌چه مسلم است شما همیشه دارای این لنگ‌های دراز خواهید بود لذا من تصمیم گرفته‌ام که شما را بابا لنگ‌دراز خطاب کنم
book 🦔 worm
این‌ها شادترین دخترهایی هستند که من دیده‌ام و من از همه آن‌ها سعادتمندترم.
yasi
راستی بابا خیلی اوقاتتان تلخ می‌شود اگر آخر سر من به جای نویسنده‌ی بزرگ، یک دختر عادی از آب درآیم؟
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم.
mozhdeh
بابا من سِرّ خوشبختی را پیدا کرده‌ام و آن اینست که برای «حال» زندگی کن
پسر پاییز
جوانی کاری به سال و ماه ندارد مهم اینست که انسان زنده‌دل و پرنشاط باشد، ممکن است بابا موی شما سفید باشد ولی مانند پسربچه‌ها فکر کنید.
rezaat98
به نظرتان چند نفر پیدا می‌شوند که جرأتش را داشته باشند که پیشگویی آینده‌ی خود را بخوانند؟
♡♧judy pendelton♧♡
آدم هوس چیزهایی که مزه‌اش را نچشیده هرگز نمی‌کند، ولی بعد از این‌که یک بار مزه‌ی نعمتی را چشید آن‌وقت دیگر محرومیت از آن مشکل است. برای این‌که آن‌وقت آدم خود را به داشتن آن نعمت ذیحق می‌داند.
Zahra Bayandor

حجم

۸۶۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۸۶۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان