بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شکوفه‌های عناب | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شکوفه‌های عناب

بریده‌هایی از کتاب شکوفه‌های عناب

نویسنده:رضا جولایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۴از ۳۹ رأی
۴٫۴
(۳۹)
وبا با خنک‌تر شدن هوا فروکش کرد و بعد از این‌که چند صد یا چند هزار سهمشو از جون مردم گرفت، با رسیدن باد پاییزی رفت پی کارش. اوضاع زندگی مردم بلاکش هم به حال عادی برگشت و اشک و گریه و آه موند برای نزدیکان و اولادواقوامِ ازدست‌رفته‌ها.
n re
خاطرهٔ دوردست همهٔ آن عزیزانم انگار درون آن صندوقچه کنار هم چیده شده بود و اگر درِ آن را می‌گشودم یکایک بیرون می‌آمدند و به نوازشی همراه اندوه، قلبم را می‌نواختند.
n re
وسایل مختصری هم از صاحب میهمان‌خانه به امانت گرفتیم؛ دیگ و قابلمه و خوراک‌پزی. رغبت دست زدن به این وسایل کهنه و دست‌خورده را نداشتم. به رخت‌خواب‌ها هم دلم نمی‌خواست دست بزنم. حضور صدها بیگانه که قبل از ما در این اتاق‌ها اقامت کرده بودند مکروه بود برایم. حالا از خود می‌پرسم که چه‌طور از بودن در دنیایی که پیش از ما هزار هزار بلکه کرور کرور نفوس آمده‌اند زیر آسمانش نفس کشیده‌اند و در خاکش فرورفته‌اند کراهت ندارم...
n re
آقا سرنوشته که ما رو به این راه و اون راه می‌کشه؟ اگه تقدیره و ما ناچاریم به حکم قضاوقدر پیش بریم که پس بشر بی‌تقصیره.
n re
ما گندم خوردیم و از بهشت رونده‌یم. نه عروس دنیا شدیم نه دوماد آخرت.
n re
در حلق رعیت کرده بودند که پادشاه سایهٔ خداست و رعیت هم به حکم خداوند زیردست به دنیا آمده، و اِلّا چرا فلان رعیت به جای فلان شاه و شازده قرار نگرفته؟ لابد حکم الاهی است. استدلالات، قضاقورتکی‌تر از این نمی‌شد اما وقتی اکثر قریب‌به‌اتفاق چنین استدلالاتی را می‌پذیرفتند، آیا وظیفهٔ من بود که عقاید آن‌ها را تغییر دهم؟
n re
شخصی که در کنار وزیر بود به حرف آمد. «به شما چه رجوعی دارد که این‌ها را بنویسید؟» جهانگیرخان گفت «من یکی از افراد ملتم و باید صلاح دولت و ملت را بنویسم.» وزیر گفت «اعلی‌حضرت همایونی تمام وقایع را می‌دانند.» جهانگیر گفت «بله، اما آن‌طور که می‌خواهند به عرض ایشان می‌رسانند.»
n re
باید خودِ خدا رو پیدا کنم اما خدا کجاست؟
n re
زورگویی و تو سر مردم زدن بد عاقبتی داره. پول خونِ ملتو خوردن، بی‌ناموسیه. خدمت به اینا، عملَه ظَلَمه شدنه. اینا قوم ظالمینن. روسا هم پشت‌سر اینان، همونایی که مدعی آب‌وخاک این مملکتن. هر وقت زورشون رسیده یه ناخنکی به خاک ما زده‌ن.
n re
برای اولین‌بار تو عمرم احساس دلتنگی به من دست داده بود. فایدهٔ این‌همه دوندگی و زور زدن و دزدی‌ودغلی چی بود؟ آخرش که می‌مُردیم!
n re
عوض شدم. آدم دائم عوض می‌شه. به میل این، به دستور اون، به اجبار خودش. ما همه بدیم. در حق هم بدی می‌کنیم...»
n re
وقایع زندگی مثلِ کلاف زنجیر به هم متصله.
n re
تنها فرزندِ باقی‌مانده بودم؛ مابقیِ فرزندان را دست مبارک اجل از مشقت رنج این جهان رهانیده بود.
n re
نگاهی به اطراف انداخت و نگاهش جایی در دوردست خیره ماند. در چه فکری بود؟ کسی که در آستانهٔ دروازهٔ مرگ است در چه فکری است؟
n re
اعتقاد دارد کارِ سخت روح را صیقل می‌دهد و فکر را آرام می‌کند.
n re
پستی و رذالت آدما این‌جور مواقع رو می‌شه. نون‌ونمک کسی رو بخوری و سر بزنگاه به‌ش پشت کنی...
n re
مردم موفقیت را زمانی به شما می‌بخشند که آن را با دیگران هم تقسیم کنید.
n re
مردم موفقیت را زمانی به شما می‌بخشند که آن را با دیگران هم تقسیم کنید.
n re
آفتاب عصر، به‌خصوص اگر پاییز باشد، اگر که زمستان باشد و بخواهد از لب هره‌های گلی، از نوک شاخه‌های خشکیده رخت برکشد، گویا تذکری است از او که مرا به یاد آر. تو که در بین دیوارهای آشنای من، درختان آشنای من، گل‌هایی که کاشتم و فرش و رخت‌خوابم، در میان کوچه‌ها و شهرم می‌چرخی
n re
شما نبودید. زین پس من بودم و سرمای عالمِ بی‌ترحم.
n re

حجم

۳۳۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۱۸ صفحه

حجم

۳۳۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۱۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد