بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شکوفه‌های عناب | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شکوفه‌های عناب

بریده‌هایی از کتاب شکوفه‌های عناب

نویسنده:رضا جولایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۴از ۳۹ رأی
۴٫۴
(۳۹)
«صدها سال است که آباواجدادم در این قبرستان خفته‌اند. ببین چه آسوده‌اند. راحت. نه اندوهی، نه تشویش فردایی، نه سرما و گرسنگی و ناداری. ده‌هابار به دیار ما هجوم آورده‌اند و مادران و خواهران و همسران، مثل من و تو شیون سرداده‌اند، چهره خراشیده‌اند...
n re
صدای اذان ظهر را می‌شنیدم. چه حس غریبی دارد صدای اذان همراه وزش باد. انگار صدای خداوند است؛ خداوندی که مهربانی است و صلا درمی‌دهد هوشیار باشید، یا خدایی که خشمناک شده.
n re
تا آن لحظه تردیدی نداشتم که در زندگی موفق بوده‌ام، از وردستیِ یک عکاس دوره‌گرد، از حقوق ناچیز منشی‌گری به این‌جا رسیده بودم. اما این‌جا کجا بود؟ شهرت، ثروت فراوان، تیزبینی، فرصت‌طلبی... به شیک‌پوشی و سخاوت هم شهره بودم. خانواده‌های زیادی خواهان وصلت با من بودند. زنان زیادی به من چشم داشتند. دست‌ودل‌باز بودم، کاملاً عیان، و می‌بخشیدم، تا هم وجدانم را آسوده کنم و هم... مردم موفقیت را زمانی به شما می‌بخشند که آن را با دیگران هم تقسیم کنید.
Emad Shooshtari
نیستی ما را همین هستی رقم خواهد زد.
ملیکا بشیری خوشرفتار
جهان را می‌بخشم و آدمیان را و آن شبح را، زیرا که من مادرم و جهان با زایش من معنا می‌گیرد و این حس در جانم دوید که عاقبت زندگی است که نیرومند است و سرایت می‌کند به جان آدمیان تا پایدار بمانند و بخشایش است که شر را دور می‌کند از جان‌مان و کینه را. جهان را بخشیدم. شاید حضور زخم‌خورده و خستهٔ ما زنده شود به مهر.
ملیکا بشیری خوشرفتار
می‌گوید عصارهٔ رازیانه و اسطوخودوس است، همراه با شیرهٔ تخمیرشدهٔ انگور سیاه کوهی. می‌گوید «نظیرش را هیچ کجای دنیا پیدا نمی‌کنی!»
ملیکا بشیری خوشرفتار
با خود گفتم که جهان را می‌بخشم و آدمیان را و آن شبح را، زیرا که من مادرم و جهان با زایش من معنا می‌گیرد و این حس در جانم دوید که عاقبت زندگی است که نیرومند است و سرایت می‌کند به جان آدمیان تا پایدار بمانند و بخشایش است که شر را دور می‌کند از جان‌مان و کینه را. جهان را بخشیدم. شاید حضور زخم‌خورده و خستهٔ ما زنده شود به مهر.
niktamz
در یک تیمچهٔ درامان‌مانده از برف‌وبوران روز پیشین که سقف آن را چادر کشیده بودند، درختچه‌های آلوچه با شکوفه‌های ریز و سفیدِ معطر نویدِ ناپایدار بودن این سرمای نابهنگام را می‌دادند که دیگر دور، دورِ ما جوانه‌ها و شکوفه‌هاست و اعجاز زنده شدن زمین.
niktamz
محض تنبه از گردش ایام مصدع اوقات شدیم. نگاهی به خودت بکن و یادی کن از گذشتگان... رفیق قدیمی...
امیرمحمد قرائی
چه می‌دانستم ما را به ارابهٔ تقدیر بسته‌اند؟
tadai
مرقد بزرگواری با ضریحی چوبی که شال سبز بر آن کشیده بودند. سرم را به دیوار مرقد گذاشتم و طلب سلامتی و شادی کردم. از نصایح پدرم بود که این دو خواسته برابر است با تختِ جمشید و تاجِ کیخسرو، که اگر نداشته باشی ثروت عالم به پشیزی نمی‌ارزد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
با خود گفتم که جهان را می‌بخشم و آدمیان را و آن شبح را، زیرا که من مادرم و جهان با زایش من معنا می‌گیرد و این حس در جانم دوید که عاقبت زندگی است که نیرومند است و سرایت می‌کند به جان آدمیان تا پایدار بمانند و بخشایش است که شر را دور می‌کند از جان‌مان و کینه را. جهان را بخشیدم. شاید حضور زخم‌خورده و خستهٔ ما زنده شود به مهر.
ghazalm
مگر مرگ چیست؟ جز نقل و تحویل؟ زندگی کدام است؟ جز میدان جنگ برای ما؟ غنیمت این میدان چه خواهد بود؟ شرف! ببینید سرهای ما چگونه بر اَبدان ما سنگینی می‌کند.
ghazalm
بوریس، نصیحت اولنین را بپذیر. به چیزی دل مبند. به هر چیز که دل بستی باخته‌ای. حالا بگیر و بنوش. زیاد هم بنوش تا به خوابی مثل مرگ فروروی و فردا که بیدار شوی انگار از نو به دنیا آمده‌ای. دردت را بگذار برای گذشته‌ها.
ghazalm
می‌دانستم که باید خود را از آن خانهٔ گِلی و چراغ‌موشی کم‌سو و زمستان‌های تاریک سرد و کرسیِ کهنه که بوی تن ده‌ها نفر آدمِ رفته را به خود گرفته بود نجات دهم. از قضا در مسیر ناجوری افتاده بودم
elnaz
جهان را می‌بخشم و آدمیان را و آن شبح را، زیرا که من مادرم و جهان با زایش من معنا می‌گیرد و این حس در جانم دوید که عاقبت زندگی است که نیرومند است و سرایت می‌کند به جان آدمیان تا پایدار بمانند و بخشایش است که شر را دور می‌کند از جان‌مان و کینه را. جهان را بخشیدم. شاید حضور زخم‌خورده و خستهٔ ما زنده شود به مهر.
mahnaz57
این‌همه بحر طویلو خوندم تا بدونین آدم در آنی می‌تونه بی‌رحم بشه و از خودش رذالت نشون بده. خیلی از حیوونا به آدم شرف دارن. هنوز نگاهی رو که داداش‌بیگ به من کرد از یاد نبردم. هنوز این عذابو به دوش دارم. اون نفر سوم من بودم. اما این همهٔ ماجرا نیست. بدتر از اینم کردم. گوش کنین.
mahnaz57
بعضیامون از خناق و خوره و تب‌لازم نفله می‌شدن یا با کله می‌افتادن تو گاوچاه‌ها و فاضلابا و کسی هم خبر نمی‌شد. فوقش می‌گفتن حکمت خدا بوده و یه نون‌خور کم‌تر.
مها
! در حلق رعیت کرده بودند که پادشاه سایهٔ خداست و رعیت هم به حکم خداوند زیردست به دنیا آمده،
مها
مرگ مرگ است دیگر. همه تجربه‌های ما به خاک می‌رود همراه‌مان.
n re

حجم

۳۳۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۱۸ صفحه

حجم

۳۳۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۱۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۵۰%
تومان