بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شکوفه‌های عناب | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شکوفه‌های عناب

بریده‌هایی از کتاب شکوفه‌های عناب

نویسنده:رضا جولایی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۴از ۳۹ رأی
۴٫۴
(۳۹)
می‌بینی دنیا چه بی‌اعتنا به ما به راه خود می‌رود؟
n re
چیزی درونم شکسته. آثار شکستگی شاید چندان آشکار نباشد اما به‌تدریج آشکار خواهد شد. این ترک، شکاف، کم‌کم بیش‌تر خواهد شد و شاید آن‌قدر پیش رود که مرا فروپاشد.
n re
اوضاع از دست ما دررفته... یک مشت نظامی قلدر... این‌ها مغز ندارند. پُرند از دل‌وجگر اما مغز ندارند. چیزی که این‌جا لازم داشتیم مغز بود
n re
دارم خود را راضی کنم که مرگ چندان هم چیز بدی نیست. قرار است سال‌های آینده را چه‌قدر با شادی و خوشی سپری کنم؟ گیرم که قدری بیش‌تر بخورم و بخوابم و زمان را بیهوده بگذرانم؛ در آخر... اما ترس از مرگ نیرومندتر است و این استدلال‌ها نمی‌تواند آرامم کند.
n re
من زنده‌ام و یک روز دیگر را خواهم دید. حس می‌کنم لحظه‌به‌لحظهٔ این روز را باید زندگی کنم
n re
. این تشریفات مسخره... زندانی آخرین غذایش را بخورد. اگر قلیان خواست به او بدهند. آخرین پیالهٔ آب... برای کسی که رودرروی مرگ است... چیزی از گلویش پایین می‌رود؟ مگر آن‌که بخواهد نمایش دهد که از مرگ نمی‌ترسد.
n re
ما انسان‌ها برادریم، مگر نه؟ فقط گاه‌به‌گاه لازم است پا روی خرخرهٔ یکدیگر بگذاریم. آن غریزهٔ چند هزارسالهٔ جنگل‌نشینی و قحطی و هراسی که در غارهای تاریک به جان ما نشسته، دوباره زنده شده. همیشه زنده است. زنده اما پنهان.
n re
کجا خوانده‌ام که دروغ مثل خورشید به همه‌چیز جلوه می‌دهد؟
n re
«فقط یک قاضی وجود دارد که می‌تواند قضاوت کند.»
n re
با مرگ خود داغ گذاشتید بر دل ظلم. شمع مُرده‌ای شدید که روشنایی‌تان بر جان همه بر جا ماند...
n re
ما شیرازی‌ها وطنِ خود را زیباترین شهر جهان می‌دانیم.
n re
کلمات ما اندک‌اند و دور از معانی واقعی، از عواطف ما. کلمات ناتوان، کلمات کند، درمی‌مانند از بیان آن‌چه درون‌مان می‌گذرد، آن‌چه در اطراف‌مان می‌بینیم.
n re
کلمات ما اندک‌اند و دور از معانی واقعی، از عواطف ما. کلمات ناتوان، کلمات کند، درمی‌مانند از بیان آن‌چه درون‌مان می‌گذرد، آن‌چه در اطراف‌مان می‌بینیم.
n re
همه ذوقِ فردا بود. ذوقِ اسفند و بهار... بهار که لحاف چهل‌تکهٔ رنگارنگ خود را در باد می‌گسترانید و تکان می‌داد تا درختان را از خواب بیدار کند، تا ابرها را تکه‌پاره کند، تا جوانه‌ها را از لابه‌لای یخ و برف بیرون کشد.
n re
همه ذوقِ فردا بود. ذوقِ اسفند و بهار... بهار که لحاف چهل‌تکهٔ رنگارنگ خود را در باد می‌گسترانید و تکان می‌داد تا درختان را از خواب بیدار کند، تا ابرها را تکه‌پاره کند، تا جوانه‌ها را از لابه‌لای یخ و برف بیرون کشد.
n re
احساس عجیبی دارم. تنهایی نیست، ناامیدی نیست، دلتنگی هم نیست؛ فراتر از این‌هاست.
n re
می‌فهمم همهٔ مقررات حرف است. فقط باید مواظب جانم باشم.
n re
من به او علاقه دارم ولی عاشقش نیستم... اما وقتی ابرها می‌آیند و باران می‌گیرد احساساتم تغییر می‌کنند. هوا مِه‌آلود است.
n re
جهان به میل ما نمی‌چرخد.»
n re
اما به‌ناگاه به خاطر می‌آورم که امروز مانند هر روز نیست. مینکا سحرگاه امروز اعدام شده. ناگهان هراس و اندوه به سویم هجوم می‌آورد. دیگر جهان همانی نیست که همیشه بوده. خورشید مثل هر روز نمی‌تابد. سکوت صبحگاهی خانه، کتاب‌های‌مان در کتابخانهٔ نیمه‌تاریک، شاخه‌های بلورآجین درختان که از گوشهٔ پنجره پیداست، هیچ‌کدام به آن‌چه در خاطر دارم شباهت ندارند. دلتنگی غریبی دلم را می‌گیرد.
n re

حجم

۳۳۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۱۸ صفحه

حجم

۳۳۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۱۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۵۰%
تومان