بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سنگ | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سنگ

بریده‌هایی از کتاب سنگ

انتشارات:نشر اسم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۰۵ رأی
۳٫۶
(۱۰۵)
هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
کتابخوار
- پرچم به صاحب پرچم ارزش پیدا می‌کند. یک بیرق در دست عباس با چندتا از این پرچم‌ها برابری می‌کند.
کتابخوار
چشمش خیره مانده بود به تسبیح کهربایی که در دست ابن‌طفیل بود و دانه‌هایش با تأنی روی هم می‌افتادند. صدای دانه‌های کهربا سنگین بود، مثل قطرات آبی که از مشکی تیرخورده به زمین بریزد.
شهید زهره بنیانیان
- نمی‌بینی؟ هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
📖
- به من گفتند شما می‌توانید درمانم کنید. - دردت چیست؟ - تشنه‌ام. همیشه تشنه‌ام، آن‌قدر که... مکثی کرد. بعد به‌زحمت ادامه داد: - آن‌قدر که دارد جان از تنم بیرون می‌کشد. پیرمرد نبضش را میان دو انگشتش گرفت. چند لحظه‌ای تنها صدای وزوز مگسی که پیدا نبود، شنیده می‌شد. لب‌های پیرمرد فشرده شد و نگاه به چهرهٔ تیرهٔ زرعه دوخت. - چه کرده‌ای؟ - هیچ. چه کرده‌ام به جز زندگی؟ - حرارتی که در جگر است، خشکیدگی رگ‌ها و التهابی که در مغز است، از آنِ یک زندگی عادی نیست. نشانه‌هایی است از یک نفرین که گرد هم آمده‌اند.
📖
چه درمانی هست برای نفرینی که قاتلان پیامبران و پیامبرزادگان را دچار می‌کند؟
📖
آب خاکستری بود، کف‌کرده. تیرهای چوبی در آب ایستاده بودند. تا جایی که چشم می‌دید، آسمان خاکستری بود. روی تیرک چوبی ایستاده بود. آب می‌جنبید و خود را بالا می‌کشید تا به کف پایش خورد. روی تیرکی بلندتر پرید. آب دست می‌انداخت به تیرک‌ها و بالا می‌آمد. تا قوزک پایش در آب بود. آب از تیرک‌ها بالا می‌آمد و وحشت از جان او. روی تیرک دیگری پرید. پاهایش را دیگر نمی‌دید، فقط موج‌های خاکستری که مشت به سینه‌اش می‌زدند. بالای سرش را نگاه کرد. هیچ‌چیز برای چنگ انداختن نبود، جز نوک تیرک‌هایی پراکنده در آب. صدای ضربان قلبش بین موج‌هایی که به صورتش سیلی می‌زدند، گم شده بود. آسمان روی سرش ویران شد. شاید هم زمین و آسمان جایشان را عوض کردند. انگار آسمان به جای خاک می‌خواست در آب دفنش کند.
📖
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد.
hiba
پوستش سوخت. چروک شد. سیاه شد و بر زمین ریخت. دوباره رویید. دوباره سوخت. دوباره چروک شد. دوباره سیاه شد و بر زمین ریخت و رویید. دوباره. هرچه داشت می‌داد تا رها شود؛ اما رهایی نبود. سایه‌بانی از آتش بالای سرش بود، فرشی از آتش زیر پایش. فریاد می‌کشید. - لعنت به آن لحظه‌ای که حسین را دروغگو خواندم.
📖
حسین دست کشید، روی دست‌های عباس. حسین دست کشید، روی چشم‌های خون‌بار عباس. حسین دست کشید، روی فرق شکافتهٔ عباس. حسین دست کشید، روی پهلوی شکافتهٔ عباس.
📖
- نمی‌بینی؟ هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
•° زهــــرا °•
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد.
|قافیه باران|
این خیال همهٔ مردمان فانی است. بقا را در جایی می‌جویند که وجود ندارد. دوباره در کو
hale
علی مثل شیر می‌جنگید. نمی‌شد غافل‌گیرش کرد. همه‌جا را می‌دید. زمین را، آسمان را، همه را می‌دید. همه را نمی‌کشت. از کنار بعضی‌ها می‌گذشت اما وقتی شمشیرش فرود می‌آمد، مرگ بود با همهٔ هیبت دهشتناکش.
سمانه
هر طرف را نگاه می‌کنی حسین را می‌بینی. حرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علی‌اکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین! - به هر طرف رو می‌کنی، حسین است.
کتابخوار
حسین دست کشید، روی دست‌های عباس. حسین دست کشید، روی چشم‌های خون‌بار عباس. حسین دست کشید، روی فرق شکافتهٔ عباس. حسین دست کشید، روی پهلوی شکافتهٔ عباس.
شهید زهره بنیانیان
حسین با یک دنیا بی‌پناهی به دنبال عَلَم برافراشته‌اش می‌گشت. صدای عباس نخل‌به‌نخل و نیزه‌به‌نیزه گذشت: - برادر!
شهید زهره بنیانیان
چشمش خیره مانده بود به تسبیح کهربایی که در دست ابن‌طفیل بود و دانه‌هایش با تأنی روی هم می‌افتادند. صدای دانه‌های کهربا سنگین بود، مثل قطرات آبی که از مشکی تیرخورده به زمین بریزد.
شهید زهره بنیانیان
مرد گفت: «اما می‌دانی طرماح؟ گمانم حسین بیشتر مرا دوست داشت. وقتی گفتم: ‘دوستت دارم اما نمی‌توانم بمانم’، نگاهش را به زمین دوخت و گفت: ‘برو، آن‌قدر دور شو تا صدای استغاثهٔ مرا نشنوی.’»
📖
صدا صدای حسین بود، با طنینی که صدای علی را داشت. - کیست مرا یاری کند؟ صدای گریهٔ کودکان و شیون زنان از خیمه‌ها بلند شد. همه شنیدند، همهٔ آن لشکر چندهزارنفره.
📖

حجم

۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

حجم

۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان