- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب ایهام
- بریدهها
بریدههایی از کتاب ایهام
۴٫۰
(۲۴۲)
این دوا، ردخور نداره. هرچی هم من بگم اضافهست و گزاف... فقط یه چیزی میگم! اونم اینکه حواست رو جمع کن. به باد نده چیزی رو که براش سالها تلاش کردی!...
- چیو؟
- دلت رو... دلت رو صاف نگهدار... نذار تیره بشه...
سپهر
من پر از حرفهای ناگفتهام. پر از صحبتهایی هستم که یا رویم نمیشود بگویم، یا احساس میکنم اگر بگویم ارزششان میافتد. نمیخواهم گنجی را که در صندوق قلبم مخفی شدهاست عیان کنم. نمیخواهم حال و روزم را بدانی. نمیخواهم انگشتنما بشوم. به همین علت است که نمیتوانم حرفهایم را بزنم.
فاطر ۱۳۵
ضعف و عاشقی نسبت مستقیمی با هم دارند. هرچه نسبت به یک نفر ضعیفتر شوی، یعنی داری بیشتر عاشقش میشوی. اصلاً تماماً میشوی نیاز. حقیر میشوی در برابر وجود او. منتظری که او کاری بخواهد انجام دهد، تو کمکش کنی. چیزی بخواهد، تو برایش فراهم کنی. هرکاری میتوانی و نمیتوانی برایش انجام دهی. هرچه محبتت پنهانیتر باشد، عیار عشقت هم بالاتر میرود. اصلاً از یک جایی به بعد، دلت نمیخواهد او بفهمد چه برایش گذاشتهای!
فاطر ۱۳۵
- امشب ای ماه به دردِ دلِ من تسکینی... آخر ای ماه تو همدردِ منِ مسکینی...
عضوی از قبیله لیلی ها
هرچه میپنداشتم اشتباه بود. در عجبم که چطور در کنار دختری که به اشتباه عاشقش شدهبودم، تو را ندیدهبودم! چطور میشود چراغ کوچکی را قیاس کرد با ماه تابانی در بلندای آسمان؟! انگار در پس ذهنم عاشقِ تویی شدهبودم که به اشتباه در کس دیگری دیدهبودم! چیزی شبیه به آرایهٔ ایهام. که یک معنی دور دارد و یک معنی نزدیک و منظور شاعر معنی دور است نه نزدیک!...
نصیری
دل به مفهوم سیاهی کمکم عادت میکند
چشم وقتی میشود با مبتذلها همنشین
zahra
حالِ الانِ من، تلفیقیست از چند حال گوناگون... بعد از یک بحث ناتمام، با انبوهی از خوف و رجا، با حجم کثیری از خستگی و بیخوابی، در عین دلتنگی، با خواندن شعری مبهم و نامعلوم، در شدیدترین حالت عاطفی، در ضعیفترین حالت ممکن، تنها و درمانده، اینجا بدون تو، نفس میخواهم از آسمان چشمانت!
aseman
لبخند میزنی و بهسمتم میآیی. سلام میکنی و حالم را میپرسی. کمی سرد و با لبخندی تلخ جواب میدهم. حالا لبخند روی صورت تو کمی محو میشود. غمگینترین محوشدن دنیا... سریع از کارم پشیمان میشوم. کاش باعث محوشدن لبخند تو نمیشدم.
aseman
چقدر سخت است کسی را مجاب کنی که دوستش داری، درحالیکه او هیچ احساسی به تو ندارد!
Mary gholami
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم!...
راحله
چند دقیقهای ثابت مینشینم و از سکوتی که حاکم است لذت میبرم. همیشه همین بودهاست. همیشه از سکوتی لذت بردهام که بسیاری از آن فراریاند! همیشه مشتاق خلوتی بودهام که بسیاری در آن حضور نداشتهباشند!
یمنا
یا نور الله فی ظلمات الارض
ای نور خدا در تاریکی های زمین
h.s.y
چه آتشی در دلم بهپا شدهبود برای همین یک فعلاً! فعلاً یک کلمهٔ ساده نیست! فعلاً در خودش ادامهداشتن را نشان میدهد؛ یعنی تا الان هرچه بوده، باز هم ادامه خواهد داشت!
h.s.y
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم!...
🌱
چقدر بدم من... اشک امانم را بریدهاست... به هقهق افتادهام از بیرون ریختن غمهای دلم. احساس میکنم سینهام باز شده و همهچیز را برای شما بیان کردهام... هیچکس از دلم خبر ندارد، جز شما. دلخوشم به این «تکیهکردن». نام بهتری برایش پیدا نمیکنم. آمدهام که با همهٔ بدیهایم، باز هم تکیه کنم و گره کارم را به شما بسپارم. میدانم که مرا میپذیرید و تنهایم نمیگذارید.
ای که مرا خواندهای راه نشانم بده!
panah313
ضعف و عاشقی نسبت مستقیمی با هم دارند. هرچه نسبت به یک نفر ضعیفتر شوی، یعنی داری بیشتر عاشقش میشوی. اصلاً تماماً میشوی نیاز. حقیر میشوی در برابر وجود او. منتظری که او کاری بخواهد انجام دهد، تو کمکش کنی. چیزی بخواهد، تو برایش فراهم کنی. هرکاری میتوانی و نمیتوانی برایش انجام دهی. هرچه محبتت پنهانیتر باشد، عیار عشقت هم بالاتر میرود. اصلاً از یک جایی به بعد، دلت نمیخواهد او بفهمد چه برایش گذاشتهای! از یک جایی به بعد همهچیز سخت میشود و ضعیفشدن، از همهچیز سختتر است. چون از طرفی درون آدم گُر گرفته است و سرتاپا شامل محبت معشوق شدهاست و از طرفی هم غرورش اجازهٔ انجام بعضی از کارها را نمیدهد... این کشمکش، روزی به پیروزی یکی از این دو منتهی میشود. عیارت اگر بالا باشد، اگر صادقانه محبت ورزیدهباشی، درونت پیروز میشود...
panah313
چه غوغایی درونم به پا شدهاست. نگاهم را از صورت زیبایت به زمین میدوزم. ترس عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته. اگر بخواهم چیزی بگویم، جایش اینجاست. اگر بخواهم تو را از دلم با خبر کنم، جایش اینجاست... اما... مگر دیوانهام که بگویم دوستت دارم! اینکه نمیدانی، حداقل در کنار همهٔ دلآشوبههایم، خیالم راحت است. اگر... اگر گفتم و لبخند زدی بر روی آن صورت مثل ماه و من دلم ریخت چه؟! اگر گفتم و از آن به بعد نامهربان شدی چه؟! میدانی... اگر از همهٔ احساسم، جزئی از آن را بگویم، یا حتی اگر تمام آن را بگویم، حقش را ادا نکردهام... نباید بگویم تا به پاییز دچار نشوم. احساس میکنم نه گذشتهای وجود دارد و نه آیندهای. در برههای از زمان متوقف شدهام که نامی برایش پیدا نمیکنم. واژگان و حروف در ذهنم شکل نمیگیرند و هر کدامشان بهسمتی فرار میکنند تا زبانم بسته بماند...
panah313
فعلاً! فعلاً یک کلمهٔ ساده نیست! فعلاً در خودش ادامهداشتن را نشان میدهد؛ یعنی تا الان هرچه بوده، باز هم ادامه خواهد داشت! یعنی فعلاً میروم تا بعد دوباره هم را ببینیم! یا دوباره باهم صحبت کنیم! چه چیزها که در خیالم با همین یک کلمه ساختم...
محمدجواد
رفتنت را تماشا میکنم. چقدر آرام و دلفریب دور میشوی! دور و برم را نگاه میکنم تا ببینم کس دیگری غیر از من محو قدم زدن تو شدهاست یا نه؟! تو با این اوصاف باید عاشقان زیادی داشته باشی...
باغبان 🤗🌱
خواهش میکنم. فعلاً...
فعلاً؟! چه آتشی به پا شد در دل من برای همین یک فعلاً! فعلاً یک کلمهٔ ساده نیست! فعلاً در خودش ادامه داشتن را نشان میدهد. یعنی تا الان هرچه بوده، باز هم ادامه خواهد داشت! یعنی فعلاً میروم تا بعد دوباره هم را ببینیم! یا دوباره با هم صحبت کنیم! چه چیزها که در خیالم میسازم با همین یک کلمه... اولینباری است که از حرفت دلم میریزد!
باغبان 🤗🌱
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۷۰%
تومان