بریده‌هایی از کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

«اشک‌ها به دلیلی سرازیر می‌شن و نشونهٔ قدرت تو هستن نه ضعفت

«به‌نظرت مدرسه‌ای برای یادنگرفتن هم هست؟»

اشک‌ها به دلیلی سرازیر می‌شن و نشونهٔ قدرت تو هستن نه ضعفت

موش کور پرسید: «لیوانِ تو نصفش پره یا نصفش خالیه؟» پسرک گفت: «فکر کنم فقط از این خوشحالم که یه لیوان دارم.»

«اشک‌ها به دلیلی سرازیر می‌شن و نشونهٔ قدرت تو هستن نه ضعفت.»

موش کور گفت: «بزرگ‌ترین توهم اینه که فکر کنیم زندگی باید بی‌نقص باشه.»

«یه چیزی کشف کردم که از کیک بهتره.» پسرک گفت: «خالی نبند.» موش کور جواب داد: «راست می‌گم.» «خب، چیه؟» «بغل. موندگاری‌ش بیشتره.»

پسرک پرسید: «شجاعانه‌ترین حرفی که تا حالا زده‌ای چی بوده؟» اسب گفت: «کمک.»

وقتی دارد برف می‌بارد و ثانیه‌ای بعد هوا آفتابی می‌شود. زندگی هم یک جورهایی همین‌جوری است، چشم به هم بزنی همه‌چیز برعکس می‌شود.

«همیشه یادت باشه که تو ارزش داری، تو مهمی، تو عزیزی، و چیزی رو به دنیا اضافه می‌کنی که هیچ‌کس دیگه‌ای از پسش برنمی‌آد.»

«گاهی تمام چیزی که می‌شنوی فقط تنفره. ولی توی این دنیا بیشتر از چیزی که بتونی تصور کنی عشق هست.»

اسب گفت: «درخواست کمک به‌معنی تسلیم‌شدن نیست.» «به‌معنی اینه که حاضر نیستی تسلیم بشی.»

«فقط همین یک قدم را بردار...» «افق خودش مراقب خودش است.»

پسرک گفت: «بعضی وقت‌ها می‌ترسم شماها بفهمین من معمولی‌ام.» موش کور گفت: «عشق و علاقه نیازی به خاص‌بودن نداره.»

اسب گفت: «بعضی وقت‌ها.» پسرک پرسید: «بعضی وقت‌ها چی؟» «بعضی وقت‌ها بلندشدن و ادامه‌دادن کار شجاعانه و شکوهمندیه.»

حقیقت اینه که هیچ‌کس توی زندگی استاد نیست

پسرک پرسید: «نصیحت دیگه‌ای هم داری؟» اسب گفت: «اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

حقیقت اینه که هیچ‌کس توی زندگی استاد نیست و همه همین‌جوری می‌رن جلو

وقتی داشتم این کتاب را می‌نوشتم و نقاشی‌هایش را می‌کشیدم، اغلب به خودم می‌گفتم: «من کی‌ام که این کار رو بکنم؟» ولی به‌قول اسب: «حقیقت اینه که هیچ‌کس توی زندگی استاد نیست و همه همین‌جوری می‌رن جلو.»

«اگه دفعهٔ اول موفق نشدی، یه کم کیک بخور.»