بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

بریده‌هایی از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

نویسنده:مهرداد صدقی
انتشارات:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۷۶ رأی
۴٫۳
(۳۷۶)
با ترس و در حالیکه فکرم کار نمی‌کرد برای دایی توضیح دادم: «دایی مگه فیلمِ قدرت‌خانمِ نه ببخشید قدرت پلنگِ، منیژه خانم تیکه تیکه نکرده؟ خا فوقش اینجوری تیکه شده باشه. مغزیش که باید سالم باشه که»
جودی‌آبــوت
در حال خوردنِ غذای زورکی، با خودم گفتم کاش می‌شد آدم معده‌اش را مثل طبقات یخچال تقسیم کند. مثلا خورش‌ها در یک‌جای معده، ساندویچ‌ها در یک بخش دیگر، بستنی در یک بخش، تخمه در کشوهای پایینی معده و بقیه غذاها هم مثل کمد رختخواب‌ها در بقچه‌های جداگانه روی هم تلنبار. البته چون جا کم می‌آمد مجبور بودم از بقیه اعضایم هم کمک بگیرم. مثلا معده‌ام به مثانه‌ام می‌گفت «همساده‌جان حالا که تو یخچال معده جا نداریم بی‌زحمت این نوشابه اینجا باشه» و مثانه می‌گفت: «اگه بدانین تو خانه خودمان چقدر نوشابه داریم که دیگه جا نداریم» و یا روده‌ام به معده می‌گفت: «این شِرنیای نارنجکی رِ برای چی گذاشتین دمِ در؟ اگه خرابن من ببرم‌شان بمالم به پوستم مِگن برای رفع چین و چروک پُرزام خوبن» و معده هم می‌گفت: «هر چی مبری ببر فقط چیزی رِ برنگردان!» و باز با خودم فکر می‌کردم کاشکی مثل شترها کوهان داشتم و غذاهای خوشمزه‌ای را که جا نداشتم توی کوهان می‌ریختم و از همه مهم‌تر کاش می‌شد مامان مثل مادر قدرت پلنگ برایم یک معده اضافی بدوزد که چیزهای اضافی را آنجا بگذارم.
جودی‌آبــوت
نفر بعدی دایی بود که بعد از اینکه آرایشگر کلی روی او کار کرد و مواد مختلفی به صورت و موهایش زد، هیچ تغییری در قیافه‌اش ایجاد نشد و به طور عملی نشان داد حاصل صفر در هر عددی باز هم صفر است. نفر آخر من بودم که به اصرار قدرت و دایی روی صندلی نشستم اما نامردها برایم صندلی را به صندلی الکتریکی تبدیل کردند و بعد از اینکه دست‌هایم را گرفتند تا تکان نخورم، به آرایشگر گفتند: «با چهار بزن» آرایشگر که انگار اندکی وجدان سرش می‌شد، به آنها گفت: «با چهار؟ من مِگم با تیغ بزنیم بیشتر حال مِده» چون کمی سر و صدا کردم، هر سه رضایت دادند که با همان نمره چهار موهایم را ماشین کنند و هر سه با قهقهه مرا از وضعیت جذابیتِ صفر به صفرِ مطلق یعنی منفی دویست و هفتاد و سه درجه تبدیل کردند.
محمد
خوشبختانه دیگر کسی به من گیر نداد و به غذا خوردن مشغول شدیم و چون در خانه ما گیر از بین نمی‌رفت بلکه فقط از فردی به فرد دیگری منتقل می‌شد، آقاجان به مامان گیر داد چرا غذا کمی شور است و مامان به آقاجان گیر داد که با دست‌های نشسته چرا آمده سر سفره و بی‌بی هم به آقاجان گیر داد چرا دیر برای ناهار آمده و آقاجان به بی‌بی گیر داد چرا در این چند روز قرص‌هایش را نخورده و زن‌دایی به مامان گفت کسی که باید قرص‌هایش را بخورد دایی است چون جدیدا اخلاقش جوری شده که انگار قرص‌هایش را نمی‌خورد!
محمد
زندایی و دایی اکبر معلوم بود خودشان را دعوت کرده‌اند و برای اینکه به چتربازی متهم نشوند، غذای بی‌مزه خودشان را هم آورده بودند خانه ما. دستپخت زن‌دایی جوری بود که حتی غذای بیمارستان هم از آن خوشمزه‌تر بود. این جمله را دایی اکبر به من گفته بود اما جلوی خود زن‌دایی همیشه از دستپختش تعریف می‌کرد. زن‌دایی یک جور موهایش را زیر روسری جمع کرده بود و گیره بسته بود که مثل نقاشی‌های احسان برادرزاده‌ام، کله‌اش از شکمش بزرگ‌تر شده بود. معلوم بود دایی توی خانه از مدل مویش هم مثل غذاهایش تعریف کرده. قلبا دوست نداشتم مسخره‌اش کنم اما او هم جوری خودش را درست کرده بود که انگار دوست نداشت مسخره‌اش نکنند.
محمد
راننده گفت: «مِگن این هروقت فیلم رزمی مِبینه، یا خودش یا یکی از دور و بری‌هاش «شَل و پَل» مِشن» حق با آقای راننده بود. معمولا قدرت بعد از دیدن فیلم‌های ژان کلود به خودش آسیب می‌زد و بعد از دیدن فیلم‌های بروس لی به بقیه.
زهرا۵۸
تنها کسی که تشویقم کرد احسان بود: «آفرین صدآفرین عموی خوب و نازنین سر در هوا سُم بر زمین!»
یاس‌‌ِنرگس(Yasna)
یکی از بسته‌های همان پلاستیک سیاه روی زمین افتاد و با شرمندگی خود را به ندیدن زدم.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
با شنیدن این جمله دلم کمی بهتر شد اما برای اینکه ساندویچ را از دست ندهم، کماکان به تمارض ادامه دادم. قدرت که از قبل هم بیشتر احساس شرمندگی می‌کرد، گفت: «حالا دو تا طلبت. من مخواستم برات تلافی کنم برعکس شد. شرمنده ها. راستی ساندویچ برات بد نباشه؟» - نه دامادمان دکتره مِگه تو این مواقع با نوشابه باشه اشکال نداره.
ستاره ۹۸۹۸
یک‌بار قدرت پلنگ بعد از دیدن یک فیلم ژان کلود می‌خواسته پاهایش را صد و هشتاد درجه باز کند اما به قول دایی اکبر یکی دیگر از اعضایش سیصد و شصت درجه بازتر شده بود. یک بار دیگر هم به تقلید از فیلم‌ها می‌خواست یک سنگ مرمر را با دست بشکند اما به جای شکستن اجسام سخت با دست، شکستن دست با اجسام سخت اتفاق افتاده بود. همین چند روز پیش هم که می‌خواست مثل بروس‌لی نانچیکوبازی کند، خدا به مادرش رحم کرد و نانچیکو از کنار صورتش پرت شد اما خدا به پدرش رحم نکرد و به میان پاهای او خورد. البته باز هم خدا رحم کرد!
ستاره ۹۸۹۸
با همان دهانِ پر، گفت: «ولی یک فکر عالی به ذهنم رسید» اما لقمه‌اش را که قورت داد، راه مغزش هم باز شد و خودش گفت: «ولی حیف که به درد نمخوره» من که مانده بودم چه جوابی به این جمله گهربارِ بی‌معنی بدهم، همچنان به خوردن ادامه دادم. خود قدرت پلنگ که طاقت نیاورد، ادامه داد: «ولی اگه قبول کنی خوبه‌ها» و باز هم به محض رسیدن خون به مغز گفت: «حیف که درس و مَقش داری»
کاربر ۱۸۵۲۶۶۱
نصف راه هم سعید زیربغلم را گرفت. نه اینکه واقعا آنقدر حالم بد باشد. می‌خواست جلوی دخترها نشان دهد که چه آدم کمک‌کنی است. من هم با کمی تمارض ادای کسانی را که به محبت نیاز دارند، درمی‌آوردم اما باز هم کسی به ما نگاه نکرد.
🌱ehsan
توی خانه ما گیر از بین نمی‌رود بلکه فقط از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا می‌کند
مادلین
داشتم تخمه مخوردم. کمیته آمد گفت چکار مکنی گفتم تخمه مخورم، مَگه جرمه. اونایَم گفتن اینهمه تخمه مخوری تشنه نمشی؟ منم گفتم چرا. بعد گفتن چون تشنه شدی سوار شو بریم آبِ خنک بخوری...
sama
فیلم غیر خلافم داریم؟ از نظر قانون، همه فیلمای ویدئو خلافن.
n re
خوشبختانه دیگر کسی به من گیر نداد و به غذا خوردن مشغول شدیم و چون در خانه ما گیر از بین نمی‌رفت بلکه فقط از فردی به فرد دیگری منتقل می‌شد، آقاجان به مامان گیر داد چرا غذا کمی شور است و مامان به آقاجان گیر داد که با دست‌های نشسته چرا آمده سر سفره و بی‌بی هم به آقاجان گیر داد چرا دیر برای ناهار آمده و آقاجان به بی‌بی گیر داد چرا در این چند روز قرص‌هایش را نخورده و زن‌دایی به مامان گفت کسی که باید قرص‌هایش را بخورد دایی است چون جدیدا اخلاقش جوری شده که انگار قرص‌هایش را نمی‌خورد!
me
. مامان که از بیرون آمد، چادرش را روی جالباسی‌گذاشت که آقاجان گفت: «کجا بودی این وقت شب؟» ‫مامان هم باز همان تکنیکش را پیاده کرد و گفت: «شلوارت چرا خیسه؟» ‫ - این شلنگ از چند جاش سولاخه، از هر طرف مگیری از یک‌طرف دیگه روت آب مریزه. ‫من با لبخند گفتم «کدوم شلنگ؟»
نرگس وکیلی
یادته یکبار گفتی بریم آبمیوه عطایی شیرموز بخوریم من گفتم یک‌قرانم ندارم تو گفتی بریم مهمان تو، بعد اونجا خودت زودتر شیرموزتِ خوردی و رفتی بیرون از بیرون به من که پول نداشتم حساب کنم، مِخندیدی؟... یادته یک‌بار بچه بودیم به من یک پشکل گوسفند دادی گفتی بخور قره قروته؟ یادته...» ‫سعید تمام موارد را با هم گذاشته بود روی رگبار اما با اینکه یادم بود و از یاداوری آنها توی دلم خنده‌ام گرفته بود، به روی خودم نیاوردم و گفتم: «نه یادم نیست»
نرگس وکیلی
اگر ابوریحان بیرونی زنده بود مطمئنا می‌گفت ای برادر کدامیک از این دو امر بهتر است: رقص اکبر و قدرت را ببینم و از خنده بمیرم بهتر است یا نخندیده و جاهل درگذرم؟
Yasi
اهل عروسی رفتن نبود و عروسی خودش هم اگر مجبور نبود نمی‌رفت.
Yasi

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
۶,۵۰۰
۵۰%
تومان