بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

بریده‌هایی از کتاب غریزه وصلی؛ نسخه‎ی کامل

نویسنده:مهرداد صدقی
انتشارات:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳۷۶ رأی
۴٫۳
(۳۷۶)
کار دور جای خوب نمره
Mersana
دیگه به هیچ دختری نگاه نمکنم. - نه جان ما همچین کاری نکن. اگه دخترا بشنون تو دیگه بهشان نگاه نمکنی و از غصه خودکشی کنن کی جوابِ دخترای مردمِ مده؟
ya zeinab
«سعی کن تو زندگی قناعت داشته باشی. همیشه از کم برکت میاد»
ahmad
- خانما چیزای سنگین نباید بردارن این قانون حتما مال دخترهای پولدار بود چون در خانه ما، مامان چیزهای سنگین را برمی‌داشت و این آقاجان بود که دست به سیاه و سفید نمی‌زد. نکند آقاجان تصور می‌کرد دختر پولدار است؟
Z_pahlevani
اما با خودم گفتم کاش می‌شد از او پول قرض کنم و بروم با «دریا» ازدواج کنم.
-:-k
خوشبختانه به لطف چسبیدن بی‌بی به تلویزیون، جز آقای اشرفی، دایی و پدر قدرت پلنگ، بقیه چیز خاصی ندیدند. فقط سکوت و بهت طولانی بی‌بی کمی نگران‌کننده شده بود. شاید هم بخاطر تاثیرِ چربی ته‌دیگ‌ها، نمی‌دانست خواب است یا بیدار. بعد از چند لحظه با شرمندگی به مادر قدرت پلنگ نگاه کرد و بعد انگار که چیزی یادش آمده باشد، گفت: «مرحوم رجبعلی‌یم....» اما خوشبختانه ثابت کرد که حالش خوب است و دیگر چیزی نگفت.
پ. و.
بعد از مسابقه بسکتبال، یک برنامه راجع به ایدز و ویروس اچ آی وی پخش شد. قدرت که سه پرس غذایش را تمام کرده بود، تلویزیون را خاموش کرد تا چیزی بگوید. چشم دایی به در بود که دزد برنج کی برمی‌گردد. چشم آقاجان هم به دایی که «نکنه پراندیش؟» همه برای قدرت و زلیخا دست زدند. حقش بود همه برای من و دایی هم دست می‌زدند. قدرت از روزگار سختی که داشته گفت و خدا را شکر کرد که زلیخا قسمتش شده و با اشاره به آن نوار «وی اچ اس» ویدئو، به اشتباه گفت «همه چیز از همون نوار اچ آی وی شروع شد برام.» من و دایی زدیم زیر خنده اما اشتباهش را اصلاح نکردیم تا بعدها هم بگوید و بیشتر بخندیم.
پ. و.
آقای اشرفی به احترام مدتی که زلیخا در خانه‌شان بوده و تا حدی موجب این وصلت شده، یک مراسم پاگشا برایشان گرفت که دست کمی از یک عروسی مفصل نداشت. البته خودش قصد نداشت اینقدر مفصل بگیرد اما چون همه اقوام قدرت به عروسی نرفته بودند و برای تلافی می‌خواستند بیایند خانه‌شان و چون خانه آنها کوچک بود، به پیشنهاد آقای اشرفی که «همساده‌های سیدی برای هم بهترینن» قرار شد به همین بهانه میهمان‌ها را بیاورند خانه آقای اشرفی. خودش که به من و دایی گفت «من عادت دارم مفت خور زیاد بیاد خانه‌مان، بذار یکبارم به جای قومای منیژه‌شان، اینا بیان.... کار دور جای خوب نمره» احتمالا منظورش این بود «کار خوب جای دور نمره.»
پ. و.
وقتی شنیدم دایی و قدرت توی عروسی چطور رقصیده‌اند و ادای آقای اشرفی را هم درآورده‌اند، با خودم گفتم کاش بی‌بی لااقل «اخمق بازی» آن دو را هم می‌دید. اگر ابوریحان بیرونی زنده بود مطمئنا می‌گفت ای برادر کدامیک از این دو امر بهتر است: رقص اکبر و قدرت را ببینم و از خنده بمیرم بهتر است یا نخندیده و جاهل درگذرم؟»
پ. و.
آقاجان با همان عینک یک دسته فقط گفت: «چی خوشگل شدی؟» - تازه اون عینکم بزنم که دیگه هیچی! آقاجان پیشنهادم را جدی گرفت و عینکش را به من داد. آنقدر برایشان ادا درآوردم که همه روده بر شدند از خنده. حتی بی‌بی که به این راحتی به چیزهای با مزه نمی‌خندید و فقط به چیزهای بی‌مزه می‌خندید، با خنده به آقاجان گفت: «چی خوش میاد اخمق‌بازیاش، عین میمون ادای همه رِ درمیاره.... مثل بچگی‌های خودته یادت میاد؟»
پ. و.
هر سه با قهقهه مرا از وضعیت جذابیتِ صفر به صفرِ مطلق یعنی منفی دویست و هفتاد و سه درجه تبدیل کردند. از آرایشگاه که برمی‌گشتیم، دایی برای دلداری گفت: - قبلا کسی بهت نگاه مِکرد؟ - نه - ولی الان دیگه همه بهت نِگاه مکنن و مخندن!
پ. و.
زنگ تعطیلی که خورد همه داشتیم با خوشی از مهد علم و دانش فرار می‌کردیم
aryan
«من عادت دارم مفت خور زیاد بیاد خانه‌مان، بذار یکبارم به جای قومای منیژه‌شان، اینا بیان.... کار دور جای خوب نمره»
чаач
«پس بی‌زحمت برای اینکه دیر نشه ساندویچا رِ حساب کن من برم گاراژ فوری عشقمِ بهش نشان مِدم، برمِگردم»
чаач
«قدرت این گوشیِ تلفنِ جدیدمان که مگفتی سیم نمخواد، چرا بوق نِمِزنه؟ پول بی‌زبانِ بردی گوشی خراب گرفتی» قبل از اینکه پدر قدرت اول به گوشی و بعد به ما فحش بدهد، اول به ما فحش داد و بعد به گوشی و سپس آن را به قدرت داد.
чаач
داشتم فکر می‌کردم الان در کل فضای دهانم شاید فقط به اندازه چند مولکول فضا باقی مانده و مولکول‌های فشرده شده به اکسیژن‌های دم در دهانم می‌گویند «نیاین جا نیست» و یکی از مولکولهای گازهای نجیب، با احساس مسوولیت، دست‌هایش را تا چند اربیتال باز کرده و در آن شلوغ پلوغی، سر بقیه مولکول‌ها داد می‌زند «خواهرا از این ور، برادرا از اون ور» و در همان حال نگران است مبادا اکسیژن‌ها و هیدروژن‌ها با هم ترکیب شوند و یکی داد می‌زند «لطفا راهِ باز کنین این مولکول بارداره» و یکی دیگر از مولکول‌ها به مولکول کناری‌اش می‌گوید «چرا سِلّی مِزنی؟» و دیگری هم می‌گوید «شرمنده الکترونِم انقد چرخید سرش گیژ رفت، از جاش دَر شد خورد بهت» و مولکولی دیگر به مولکولی که به او چسبیده می‌گوید «چُمبولی مگیری؟» و دومی می‌گوید «چمبولی کجا بود، گفتم برای یک کار خیر مزاحمت بشیم ایشالا اگه صلاح بدانی با هم پیوند کولانسی تشکیل بدیم» و مولکول اولی می‌گوید: «اشتباه گرفتی من خودم دنبال پیوندم، باز تو به من مِگی؟ اصلا بیا بریم پشت کوچه مندلیف، اونجا یک پیوند کوولانسی بهت نشان بدم که چی» مولکول پیری که شبیه بی‌بی مولکول‌هاست، به من فحش می‌دهد «خا جانِمّرگ کمتر بخور جا نداریم ارتعاش کنیم»
Elaheh
یکی از فرش‌ها را بالا دادم تا شاید مامان پولی قایم کرده باشد و بروم ساندویچ بخورم. بی‌بی با اخم گفت: - محسن؟ باز مخوای بری سانجیوید بخوری؟ - ها بی‌بی... برای تو هم مگیرم لحن بی‌بی عوض شد و با مهربانی گفت: خا باشه. زیر اون‌یکی فرشه فرشی را که بی‌بی گفته بود بالا دادم و پنجاه تومان برداشتم. - بی‌بی خداشاهده این پولِ قرضه. بعدا برمگردانم - باشه. نوشابه‌یم بگیر - دیگه اینجا اونقدر پول نیسته - لای اون قرآنم بیست تِمن هسته
f
زندایی و دایی اکبر معلوم بود خودشان را دعوت کرده‌اند و برای اینکه به چتربازی متهم نشوند، غذای بی‌مزه خودشان را هم آورده بودند خانه ما. دستپخت زن‌دایی جوری بود که حتی غذای بیمارستان هم از آن خوشمزه‌تر بود. این جمله را دایی اکبر به من گفته بود اما جلوی خود زن‌دایی همیشه از دستپختش تعریف می‌کرد. زن‌دایی یک جور موهایش را زیر روسری جمع کرده بود و گیره بسته بود که مثل نقاشی‌های احسان برادرزاده‌ام، کله‌اش از شکمش بزرگ‌تر شده بود. معلوم بود دایی توی خانه از مدل مویش هم مثل غذاهایش تعریف کرده
K HZN 🍃🌸
من همیشه با سعید از دبیرستان برمی‌گشتم چون امیدوار بودم بالاخره یکی از دخترها از بین گزینه بد و بدتر، بد را انتخاب کند ولی متاسفانه هر جور تیپ می‌زدیم، هرچقدر محض خودشیرینی همدیگر را جلوی دخترها ضایع می‌کردیم، هر چقدر جلوی دخترها هم را به سمت دیوار یا تیر چراغ برق هل می‌دادیم تا طرف عین مگس به دیوار بچسبد و کسی که از روبرو می‌اید ناخواسته نیشش باز شود، هر چقدر به هم پشت پا می‌انداختیم تا یکی از ما بخورد زمین و دختری که از روبرو می‌آید حس کند در آینده چه همسر شوخ و بانمکی خواهد داشت، باز هم فایده‌ای نداشت که نداشت.
parisa_msi
حالا مغزی نوار جوری از هم باز شده بود که اگر آن را هم دوباره جمع می‌کردم نوار به جای اینکه با گیتار «اگه یه روز بری سفر» بزند، با قوشمه «اگه یه روز بری طبر» را پخش می‌کرد.
جودی‌آبــوت

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۳,۰۰۰
۶,۵۰۰
۵۰%
تومان