بریدههایی از کتاب بایگانی همیشگی
نویسنده:ادوارد اسنودن
مترجم:علی مجتهدزاده
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۵ رأی
۴٫۵
(۳۵)
پیش از پیدایش اینترنت، اگر یک نهاد اطلاعاتی میخواست اطلاعات یک کامپیوتر را بداند، باید دستگاهی میساختند که بتواند به آن دسترسی داشته باشد. البته که این فرآیند خطرناکی بود: آن دستگاه را ممکن بود کشف کنند و قرار دادنش در مدار فرستادن اطلاعات، زمان و دردسر فراوانی داشت.
مروارید ابراهیمیان
سازمان سیا، اصلیترین نهادی بود که به جاسوسی در قالب پروژههای مأمورمحور میپرداخت و در عمل تمامی دادههایش از یک رشته ارتباط سنتی بهدست میآمد: فردبهفرد و رخبهرخ و در این فرآیند هیچ کامیپوتری دخیل نبود. تمامی مأموران پروندهها، آدمهای بدبین و دروغگوهای قهاری بودند که کارشان میگساری و الواطی بود و هرچه که امکان داشت در مقابل موج فزایندهٔ جاسوسی دادهها با روشهای نوین شنود مقاومت میورزیدند و دلیلش هم ساده بود: با این موج تازه، آنها از اهمیت و اعتبار میافتادند و روشهای کهنهشان را دیگر کسی نمیخرید.
مروارید ابراهیمیان
به این مأموران یکه و تنها تکخال میگفتند و این عده بالاترین آمار کنارهگیری از خدمت را داشتند؛ فکرش را بکنید که تنها و پنهان از چشم حتی هموطنانت توی یک کشور خارجی دور از خانه باشی و مسئولیت همهچیز را بهدوش بکشی.
مروارید ابراهیمیان
اگر برای تعمیر چیزی در داخل آن پایگاه مخفی جاسوسی از نیروهای محلی استفاده میکردید دیگر کار تمام بود و اگرچه کار ارزانتر تمام میشد اما قطعاً فرستندهای داخل پایگاه کار میگذاشتند که همهچیز را به سازمانهای مشابه همان کشور میزبان مخابره میکرد.
مروارید ابراهیمیان
در پایگاههای خبری اینترنت سازمان، اخباری را میخواندم از توافقات سرّی و کودتاهای در حال شکلگیری و این اخبار بسیار شبیه همان خبرهایی بودند که بهزودی در سراسر جهان منتشر میشد و شبکههای تلویزیونی با بوق و کرنا اعلامشان میکردند. تنها تفاوت بر سر نام منبع اخبار بود و جزئیات دقیق یا کلی که ازش اعلام میکردند. مثلاً جراید مینوشتند که «یک منبع آگاه که نخواست نامش فاش شود...» و اینجا در شبکهٔ سیا نوشته بود: «مأمور شمارهٔ فلان که پیشتر صحت اخبار او به اثبات رسیده و در وزارتخانه نفوذ کرده و از تاریخ فلان با ما کار میکند» و کافی بود من چند کلیکی بکنم تا اسم و رسم واقعی این مأمور شمارهٔ فلان را در بیاورم.
مروارید ابراهیمیان
کمتر کسی این نکته را میداند ولی سازمان سیا، اینترنت و وب داخلی خودش را دارد و فیسبوک خودش که به مأموران اجازه میدهد با هم تعامل اجتماعی داشته باشند و ویکیپدیای خودش که اطلاعات مرتبط با گروههای مختلف سازمان، عملیات، مأموریتها و کارهای تازه را در اختیار اعضا و کارمندان قرار میدهد و البته یک نسخهٔ داخلی گوگل که واقعاً خود گوگل آن را طراحی کرده و به اعضا امکان جستجو در محتوای طبقهبندی شده را میدهد. هر کدام از برنامههای سازمان سیا برای خودشان پایگاه اینترنتی داخلی مستقلی دارند و قرارهای ملاقات و جزئیات برنامه روی آن قرار میگیرد.
مروارید ابراهیمیان
وقتی تلاش میکنی از سازمان سیا به اینترنت وصل بشوی، در همان آغاز کار متنی جلوی چشمت میآید که باید پایش تیک بگذاری و مفاد آن را بپذیری و بعد وارد شوی. به موجب این متن، تو میپذیری که همهٔ کارکردت روی اینترنت را کامپیوتر مرکزی ثبت کند و در عمل حریم خصوصی نخواهی داشت. این متن بارها دوباره ظاهر خواهد شد و تو هم بارها تیک را طبق عادت میگذاری و میگذری. بهنظر من به همین خاطر است که بیشتر کارمندان بخش انفورماتیک جامعهٔ اطلاعاتی آمریکا بهمانند مردم عادی، دغدغهٔ حریم خصوصی و چیزهایی از این دست را ندارند: یکی از دلایلش این است که میدانند پایههای نظام اطلاعاتی و امنیتی آمریکا بر همین نظارتهای نامحسوس بنا شده و این پدیده در هر حال وجود دارد ولی دلیل دیگر همین مسئله است که وقتی وارد این جامعهٔ اطلاعاتی شدی، دیگر پذیرفتهای که رییسات همهٔ کارهای تو را میبیند.
مروارید ابراهیمیان
لابد شما هم این صحنهٔ معمول فیلمهای جاسوسی را دیدهاید که مثلاً یک دفتر باهیبت بزرگی را نشان میدهند و خیلی مخوف زیرش مینویسند: «مقرسازمان سیا، لانگلی، ویرجینیا» و بعد دوربین میچرخد و کفپوش مرمری و دیوارهای ستارهپوش و نشان سازمان را در کف زمین نشان میدهد. راستاش را بخواهید خود سازمان هم ترجیح میدهد هالیوود از این نام تاریخی در فیلمهایش استفاده کند، حال آنکه مقر اصلی سازمان سیا در مکلین ایالت ویرجینیاست و جز مهمانان ویژه یا بازدیدکنندگان کسی در لابی آن راه نمیرود.
مروارید ابراهیمیان
«اعلامیهٔ استقلال فضای مجازی» که اعلان میکرد: «ما جهانی را بنیاد میگذاریم که هرکسی، فارغ از پیشداوری و بدون هیچ امتیاز ویژهٔ نژادی، ملیتی، مالی یا نظامی بتواند به آن وارد شود و جهانی خواهیم ساخت که در آن هرکسی بتواند آزادانه حرف خودش را بزند و از اعمال خفقان و سکوت هراسی نداشته باشد.»
مروارید ابراهیمیان
در آن زمان رفته بودم به یک پایگاهی به اسم HotOrNot.com که از اسمش هم پیدا بود مال چه کاری است و در آن سالهای اوایل هزارهٔ سوم کلی طرفدار داشت. مارک زاکر برگ بعداً با الگویی که از همین پایگاهها گرفت، توانست اول FaceMash را راه بیندازد که بعدتر شد Facebook پایگاهی که گفتم در آن روزگار معروفترین و محبوبترین پایگاه دوستیابی بود و هر که میخواست بیدردسر رفیقی برای خودش دست و پا کند میرفت آنجا.
کارش هم ساده بود: مینشستی و به عکسهای آدمها امتیاز میدادی که به نظرت خوشگل هستند یا نه. یک امتیاز اعضای رسمی پایگاه هم این بود که میتوانستند با دیگر اعضا ارتباط بگیرند و یک گزینهٔ «همدیگر رو ببینیم» هم زیرش بود. که بهنفع من یکی تمام شد و شریک زندگی و عشق همهٔ عمرم را آنطوری به همین مسخرگی یافتم.
مروارید ابراهیمیان
همنسلانم و آن نخستین نسل پرورشیافتهٔ اینترنت با این مشکل آشنا هستند. ما بهشکل خودرو و دیمی شخصیت آنلاین خودمان را یافتیم و پرورش دادیم اما این نکته را نفهمیدیم که هرآنچه روی اینترنت و در گوشههای پرت آن کاشتهایم، همانجا میماند و روزی دامن ما را خواهد گرفت.
مروارید ابراهیمیان
من در سال ۱۹۸۳ به دنیا آمدم و در زمانهای که دیگر، خود آدمها ساعتهایشان را تنظیم نمیکردند. در آن زمان کامپیوترهای وزارت دفاع آمریکا با یک سیستم ارتباط داخلی به هم متصل بودند اما در آن سال وزارتخانه دست به اقدامی جدید زد. این نهاد، نیمی از کامپیوترهای خود را به کارهای اداری اختصاص داد و شبکهای ویژه را با نام «میلنت» برای خودش راهاندازی کرد و نیم دیگر کامپیوترهای خودش را در اختیار عموم مردم گذاشت و آن شبکهٔ دوم را «اینترنت» نامید.
مروارید ابراهیمیان
وقتی آدمها دوست دارند فقط روی اینترنت با هم حرف بزنند و خبر از هم بگیرند و به دوستان، خانواده و دیگران و حتی غریبهها خبر بدهند که الان کجا هستند و چه میکنند، دیگر کار شرکتها تنها این شد که چگونه خودشان را در مسیر این رابطهٔ انسانی قرار دهند و از آن رهگذر پولی به جیب بزنند.
مروارید ابراهیمیان
زندگی را چه میسازد؟ چیزهایی فراتر از گفتار و کردار. زندگی یعنی عشق و ایمان. برای من این عشق و ایمان، بیش و پیش از هرچیز، وابسته به ارتباط انسانی است؛ و به فناوریهایی که این کار را آسانتر کند. صدالبته که کتاب یکی از فناوریهاست. اما برای نسل من، همهٔ معنای ارتباط، تنها و تنها در اینترنت خلاصه میشد.
مروارید ابراهیمیان
۲۶ ساله که شدم، ظاهراً کارمند رسمی شرکت دل بودم و در عمل برای آژانس امنیت ملی کار میکردم. قراردادهای کاری هم که برایم میبستند، پوشش کارم بود و بسیاری از آدمهای همکار من هم قراردادهای مشابهی با شرکتهای دیگر داشتند. مرا به ژاپن فرستادند تا سیستم پشتیبان دادههای آژانس را در آنجا فعال کنم
مروارید ابراهیمیان
بعد از ۱۱/ ۹ همهٔ جامعهٔ اطلاعاتی آمریکا را مقصر دانستند که چرا نتوانسته از کشور در برابر آن حملهٔ هولناک (دومین حملهٔ بزرگ تاریخ کشور بعد از پرل هاربر) محافظت کند. همین شد که رؤسای سازمانهای زیرنظر جامعهٔ اطلاعاتی آمریکا تصمیم گرفتند تدبیری بیندیشند و طرحی را پیاده کنند تا دوباره اینطور غافلگیر نشوند. پایه و اساس این مسئله هم تکنولوژی بود؛
مروارید ابراهیمیان
همیشه در جامعهٔ اطلاعاتی آمریکا و در سازمان سیا به آدم یاد میدهند که چگونه از گیر افتادن در گمرک فرودگاهها بگریزند. باید حواست باشد که چه میپوشی و رفتارت چگونه است. باید حواست باشد که توی جیب و کیفت چه داری و اینها
Hosein
در طول تمامی این سی و دو مرحله، ماریو در برابر آن چیزی میایستد که در دنیای بازی کامپیوتری به آن «دیوار نامرئی» میگویند و اینجا معنیاش این بود که او نمیتوانست راه رفته را برگردد. برای ماریو و لوییجی هیچ راه برگشتی در کار نبود و نمیتوانستند به عقب برگردند. شما هم نمیتوانید. من هم نمیتوانم. مسیر زندگی همیشه در یک جهت است: جهت گذار زمان. مهم نیست که تا کجاها پیش میرویم، این دیوار نامرئی پشت سر ماست و ما را از گذشته جدا میکند و بهسوی ناشناخته پیشمان میبرد
zeinab niazmand
و همه این نکته را دریافته بودیم که با تبدیل یک چیز به داده، آن چیز ثبت و ضبط شده و برای ابد ماندگار خواهد ماند. هر بار که به شبکههای اجتماعیمان سر میزنیم و میبینیم که در جایی تگ شدهایم، وظیفهای بر دوش خود احساس میکنیم که به آن سر بزنیم و همین به ماندگاری آن نوشته یا عکس کمک میکند.
zeinab niazmand
مقامات منتخب مردم، بارها تلاش کردهاند که برای پنهان ساختن حقیقت از چشم عموم، روزنامهنگاران را بیاعتبار کنند و حرفشان را از سکه بیندازند
zeinab niazmand
حجم
۴۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۴۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۱۳۷,۰۰۰
تومان