بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نامزد خوشگل من! | طاقچه
کتاب نامزد خوشگل من! اثر حمید داود آبادی

بریده‌هایی از کتاب نامزد خوشگل من!

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۹ رأی
۴٫۶
(۲۹)
چه خوش است که نفس روحم، برسد به مطمئنه برسم به عرش اعلا و شود خدا کنارم
آسمان
خندهٔ تلخ من از گریه غم‌انگیزتر است
naruto
هر وقت گناه می‌کنم، حالم از خودم به‌هم می‌خوره.
•متکلم وحده•
یکی از خاصیت‌های جبهه این بود که: فاصلهٔ دوستی‌ها خیلی کوتاه می‌شد! شده چند ساعت با کسی رفیق می‌شدی، ولی آن‌قدر سریع با او خودمانی و عیاق می‌شدی که خودت احساس می‌کردی سال‌هاست او را می‌شناسی و باهاش رفیق هستی! بدی آن رفاقت‌های محکم و جون‌جونی هم این بود که، عمرش خیلی‌خیلی کوتاه بود!
کتاب خوان
تُف بر چسب دنیا! آره "چسب دنیا" که وقتی بهش بچسبی، دیگه نمی‌تونی جدا بشی.
AshegheAllah *Hoseini*
دلم واسه خدا تنگ شده خیلی وقته ندیدمش درست از اون وقتی که عادت کردم به‌دیدن خودم.
•متکلم وحده•
این بسیجی، با سربند خود لولهٔ اسلحه‌اش را بسته که گردوخاک وارد لولهٔ اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنهٔ درگیری نرسیده و با اسلحه‌اش هنوز تیر شلیک نکرده است.
کتاب خوان
یه روزی جنگ تموم می‌شه، خیلیا که از جنگ فراری بودن ولی ادعای حزب‌اللهی هم دارن، اون موقع کم میارن و میان کنار همین تانک عکس می‌گیرن که بگن ما هم جبهه بودیم.
کتاب خوان
هادی ثنایی‌مقدم یازدهم تیرماه ۱۳۵۱ در شهرستان لنگرود به‌دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز ۲۳ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ در منطقهٔ عملیاتی شلمچه به‌شهادت رسید اما پیکرش هیچ‌گاه بازنگشت. همرزمان او از نحوهٔ شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌گویند یادآور می‌شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچهٔ سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به‌سمت پشت خط آورد ولی خبری از پیکر هادی نبود.
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
همواره با یه دوچرخهٔ ۲۸ قدیمی، وسایل را در تَرک آن می‌بست و از خانه‌شان می‌رفت طرف بازار. هرچه به او گفتم: آخه حاجی، منافقین و دشمنان این همه به خون تو تشنه‌اند و منتظرند تا فرصتی پیدا کنند و عقده‌شان را سر تو خالی کنند. حداقل یه ماشین بخر. با دوچرخه، هم اذیت می‌شی هم خطرناکه. می‌خندید و می‌گفت: ـ حاج محسن، من رو راحت بذارید. همین دوچرخه هم از سرم زیاده. منم که آمادهٔ شهادتم مگه چی‌یه. حاج سیداسدالله لاجوردی، سرانجام اول شهریور ۱۳۷۷ درمحل کسب خود در بازار تهران و درحالی که هیچ سِمَت رسمی در نظام نداشت، در اوج مظلومیت و سادگی، توسط دونفر از تروریست‌های منافق، مورد اصابت گلوله قرارگرفت و به‌شهادت رسید. روحش شاد
کتابدوست

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد