بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

بریده‌هایی از کتاب آمیخته به بوی ادویه‌ها

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۴.۰از ۵۴ رأی
۴٫۰
(۵۴)
یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Nino
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
گرگ کتاب خور
مثلاً به خیالت ممکنه رونالدو پاش بذاره توی تیمی پایین‌تر از خطهٔ سرسبز یوروپ؟
z ghaiioomi
بهشت زهرا خیلی بزرگ است. قبرستان‌ها نباید کوچک باشند. آدم غمگین توی جای کوچک بیش‌تر قلبش می‌گیرد. بهشت زهرا شبیه یک شهر است. هر قطعه شبیه یک محله. آدم‌های محله همه خواب.
Toobakiani
ما فکر می‌کنیم همه‌چیز یادمان می‌ماند اما کافی است فکر نکنیم، آن‌وقت همه‌چیز می‌پرد. مثل وقتی که در بطری باز می‌ماند و همه‌چیز از مایع بی‌رنگ می‌پرد و دیگر به درد نمی‌خورد.
خانم مارپل
وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی
Soheyla
گفت برای هر بازی فقط یک سوت آغاز زده می‌شود. بعد زل زد توی چشم‌هایم و گفت هر بازی هم یک وقتی سوت پایان دارد.
خانم مارپل
وقتی خزیدم توی تخت، به قول خودتان فکر کردم اما «هر جا روی، وصله منی» و خوابیدم و دیگر مدت‌هاست که خوابت را هم نمی‌بینم.
Mochaaa
چگونه آن همه بی‌تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرش‌ها و رد بشوم از کنار این صندلی‌ها که ما را دعوت می‌کردند به قهوه و تو همیشه توی فال‌های من بودی
مهری
«می‌دونی وقتی یکی رو دوست داشته باشی، اگه خیلی نگاهش کنی، شبیه او می‌شی؟»
HeLeN
ما فکر می‌کنیم همه‌چیز یادمان می‌ماند اما کافی است فکر نکنیم، آن‌وقت همه‌چیز می‌پرد.
محدثه کوهپایی
بی‌سروصدا می‌آمدم بیرون. روی پله‌های تراس می‌نشستم و باران ریز و هوای نم‌داری می‌بارید توی حیاط. آن‌قدر می‌نشستم که تاریکی غروب روزهای پاییزی کم‌کم پایش را دراز می‌کرد توی حیاط. روی کاشی‌های رنگ‌ورو رفته و حوض نیمه‌خالی و سایبان روی پنجره‌ها.
fatima_tohidy
صدایش عمق داشت. یاد پیچ‌وواپیچ جاده چالوس افتادم. با همان درخت‌های بلند و صداهایی که جنگل دارد. وهم و زیبایی توأمان.
fatima_tohidy
کلمات عربی مرا عاشق تو می‌کنند و دلم می‌خواهد پر بگیرم اما می‌دانم قاتل من همین کلماتند.
Mahsa Saadati
«گاهی اوقات در سکوت همدیگر را نگاه می‌کردیم و با هم می‌ترسیدیم؛ چون چیزی غیر از ترس در دنیا نداشتیم.»
لیلا یزدی
به انگشت‌های مردها خیره می‌شوم. بندبند انگشتانت را توی ذهنم به یاد می‌آورم. تیرگی روی هر بند انگشتت را. خمیدگی ناخن سبابه‌ات را. مردهای چپ‌دست را بیش‌تر دوست دارم. کاغذ را کج می‌کردی و روی آن خم می‌شدی و امضا می‌کردی.
مهری
حالا برایم می‌نویسی دلتنگی ایران تو را از پا می‌اندازد؟ من چگونه مبارزه کنم؟ چگونه سرم را بالا بگیرم در برابر یک خاک، یک وطن، یک سرزمین بایستم و بمانم؟ چرا نفهمیدم که از همان اول محکوم به شکستم. من فقط یک مرد جوان عاشق و لاغرم که ساز می‌زنم و نیل به قدری مرا از خود می‌گیرد که غرق می‌شوم میان نت‌های به هم ریخته موسیقی و فقط این مرغ‌های دریایی هستند که همراهی‌ام می‌کنند. من فقط مردی هستم که دیگر همراهی ندارم و وقتی تو را می‌دیدم، به قدری می‌مُردم که انگار مرا دار زده باشند و چهل شبانه‌روز بر دروازه ورودی قاهره آویزانم کرده باشند. لو علَقونی علی بوابة القاهرة اربعین یوما و لیلة. من فقط یک مرد عاشقم. فأنا لستُ سوی رجلٌ عاشقٌ. و یک مرد عاشق هم هیچ‌چیز در بساط ندارد. والعاشق لا یخفی شیئا...
محدثه کوهپایی
مرا از خود می‌رانی؟ از دلتنگی برای هر چیزی و هر کسی و هر جایی غیر از من می‌گویی؟ تو نباشی که درهای این تراس هیچ‌وقت رو به نیل خروشان باز نخواهند شد. دست‌هایم چگونه آرشه را بردارند؟ من برای که بنوازم؟ بخوانم؟ بگویم؟ تو نباشی پاهایم به سوق خان‌الخلیلی راهی ندارند. دو خستهٔ از کار افتاده خواهند شد که راهی به جادو و جمبل بازارچهٔ هشتی پنجم و آن پشت‌های دور از چشم و کنج‌های مگو ندارند. من تو را آمیخته به بوی ادویه‌ها بوسیدم. چگونه آن همه بی‌تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرش‌ها و رد بشوم از کنار این صندلی‌ها که ما را دعوت می‌کردند به قهوه و تو همیشه توی فال‌های من بودی. «یا ولدی، لا تَحزَن... فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب.» می‌ترسم. می‌ترسم فال بعدی‌ام را بخواند و بگوید: «لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.»
محدثه کوهپایی
بابا که می‌خندید انگار یک پرنده چاق توی هوا بال‌بال بزند و بعد یک مسیر مستقیمی را پرواز کند. سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
Soheyla
سال‌هاست یک دفترچه یادداشت دارم که هر وقت برای چیزی دلم تنگ می‌شود، آن را توی دفتر می‌نویسم. طی این سال‌ها توی دفتر بارها و بارها نوشته‌ام «دیدن و شنیدن دوبارهٔ خندهٔ بابا».
گلابتون بانو

حجم

۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد