بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب طاعون | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب طاعون

بریده‌هایی از کتاب طاعون

نویسنده:آلبر کامو
امتیاز:
۳.۸از ۱۳۶ رأی
۳٫۸
(۱۳۶)
آدم‌ها می‌گویند بلا چیزی غیرواقعی است، کابوسی است ترسناک که زود می‌گذرد. ولی همیشه هم زود نمی‌گذرد، آدم‌ها هستند که از کابوسی به کابوسی دیگر کشانده می‌شوند و آن‌هایی که فقط به فکر خودشان هستند، جلوتر از همه، چون احتیاط به خرج نداده‌اند.
Husayn Parvarde
طبعآ امروز هیچ‌چیز طبیعی‌تر از این نیست که آدم‌ها از صبح تا شب کار کنند، بعد بروند با ورق‌بازی پول‌شان را ببازند، یا در کافه‌ها جمع شوند و زمانی را که برای‌شان مانده به وراجی بپردازند. ولی شهرها و کشورهایی هم هستند که مردمانش گهگاه چیزهای دیگری هم برای‌شان مطرح است، به‌طور مثال فکری، اندیشه‌ای. البته این موضوع به‌طور کلی زندگی‌شان را عوض نمی‌کند.
Husayn Parvarde
او ناچار بود با دست‌های خالی و بی‌مصرف و قلب افسرده کنار این دریا بایستد، بدون هیچ سلاح و هیچ وسیله‌ای برای مبارزه با بیماری
کاربر ۱۰۵۶۱۸۶
رهایی که داشت نزدیک می‌شد دو چهره داشت، یکی سرشار از شادمانی و دیگری غرق در اشک.
کاربر ۱۰۵۶۱۸۶
نشان‌دادن گونهٔ خاصی از دربندبودن به‌وسیلهٔ گونه‌ای دیگر، همان اندازه می‌تواند عاقلانه باشد که نمایاندن هر چیزی که واقعآ وجود دارد از طریق چیزی که وجود ندارد. دانیل دوفوئه
Rouzbeh Naeimi
اگر برای کارهای خیر اهمیتی بیش از اندازه قائل شویم، در واقع سرانجام تمجیدی غیرمستقیم و قدرتمندانه از شر به‌عمل آورده‌ایم.
سارا
خستگی، کار و کمی هم بی‌حالی باعث شده بود خود را به‌دست روند روزمرهٔ زندگی بسپارد، بیش از پیش سکوت اختیار کند و در خود فرو رود، و به انتظارهای همسر جوانش که توقع داشت او را دوست بدارد توجهی نکند. در دنیای مردی که کار می‌کند، تنگدست است، آینده‌ای نامعلوم و کم‌وبیش مسدود دارد و شب دور میز شام ساکت است و حرفی نمی‌زند جایی برای عشق و شور و شوق باقی نمی‌ماند. احتمالا ژان از این بابت رنج می‌برده است. با این همه به زندگی مشترک ادامه داده بود: پیش می‌آید که آدم مدتی طولانی در رنج باشد و خودش متوجه نشود. سال‌ها یکی پس از دیگری سپری شده بودند.
مامان زیبا
این جملهٔ «من پیش از شما آن‌را تجربه کرده‌ام» بیش‌تر از بدبختی سرچشمه می‌گرفت، تا از کامیابی.
مسعود
در زندگی یک آدم، همیشه ساعتی از شب یا روز فرا می‌رسد که بزدل می‌شود، و ترسش هم فقط از فرا رسیدن این ساعت است.
rezai milad
فقط این‌را می‌گویم که روی زمین هم بلا وجود دارد و هم قربانی، و باید تا جایی که امکان دارد، از همدست و طرفدار بلاشدن پرهیخت. شاید این قضیه به نظرتان کمی ساده بیاید، نمی‌دانم ساده است یا نه، ولی می‌دانم حقیقت دارد. آن‌قدر دلیل و منطق شنیده‌ام که سرگیجه گرفته‌ام، و کسان دیگری را هم‌چنان به سرگیجه انداخته که به آدم‌کشی رضایت داده‌اند، همچنین باعث شده دریابم که همهٔ بدبختی‌های انسان‌ها از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد که به زبانی روشن و صریح حرف نمی‌زنند، آن‌وقت تصمیم گرفتم برای وارد شدن به راه درست، روشن و صریح حرف بزنم و عمل کنم.
rezai milad
شر در این دنیا کم‌وبیش همیشه از نادانی سرچشمه می‌گیرد، و خیر هم اگر هدفش مشخص نباشد، به همان اندازهٔ شر می‌تواند آسیب برساند. آدم‌ها بیش‌تر خوبند تا بد، تازه اصل قضیه هم این نیست. آن‌ها کم‌تر از این امر آگاهند، و این همان چیزیست که پاکدامنی یا فساد خوانده می‌شود. فاسدترین آدم‌ها کسانی هستند که نادانند اما گمان می‌کنند همه‌چیز را می‌دانند، آن‌وقت به خودشان اجازه می‌دهند دیگران را بکشند. روح آدم جنایت‌کار کور است، درنتیجه نه خوبی واقعی در او وجود دارد، نه عشق پاک، و نه روشن‌بینی.
rezai milad
«در کتاب طلایی زندگی قدیسان می‌خوانیم که در زمان پادشاه اومبر در لمباردی واقع در ایتالیا، طاعون چنان کشتاری از مردم کرد که تعداد زنده‌مانده‌ها آن اندازه نبود که بتوانند جسد مردگان را دفن کنند. این طاعون به‌ویژه در رم و پاوی از همه‌جا بیش‌تر قربانی گرفت. آن‌وقت یکی از فرشتگانِ خیر آشکارا در منطقه ظاهر شد و به فرشتهٔ شر که زوبین مرگ در دست داشت فرمان داد خانه‌ها را درهم بکوبد، از هر خانه‌ای به تعداد ضربه‌هایی که بر آن وارد می‌شد، مرده بیرون می‌آمد.»
rezai milad
این‌را هم باید اضافه کنم که طاعون قدرت عاشق شدن یا حتا دوستی را از همه سلب کرده بود. چون عشق به اندکی زمان آینده نیاز دارد، حال آن‌که برای ما جز زمان حال چیزی باقی نمانده بود.
مسعود
جملهٔ «همیشه کسی گرفتارتر از من در بند وجود دارد» که ورد زبان این‌ها شده بود، تنها مایهٔ امید و دل‌خوشی‌شان بود.
مسعود
شر در این دنیا کم‌وبیش همیشه از نادانی سرچشمه می‌گیرد، و خیر هم اگر هدفش مشخص نباشد، به همان اندازهٔ شر می‌تواند آسیب برساند.
مسعود
درواقع اگر نمی‌توانست حقوقی را که اطمینان چندانی به آن نداشت به‌دست آورد، می‌توانست وعده‌هایی را که به او داده شده بود گوشزد کند. ولی اولا رئیس اداره‌ای که او را استخدام کرده بود خیلی وقت پیش مرده بود و از طرف دیگر خودش هم یادش نمی‌آمد چه وعده‌هایی به او داده شده بود. و بالاخره و به‌ویژه، ژوزف گران کلمه‌های مناسبی برای مطرح‌کردن درخواستش نمی‌یافت.
نارون
شب‌های من برایم مقدسند. آن‌طور که در ولایت ما می‌گویند: «کار امروز را هرگز نباید برای فردا گذاشت...»
نارون
بله، بله، درست است. باید هر چیزی را با اسم خودش نامید. ولی اسم این بیماری چیست؟
نارون
ولی جا به اندازهٔ کافی نبود و زنده‌ها برای جادادن کسانی که زمانی برای‌شان عزیز بودند، با مشعل‌های افروخته به‌جان همدیگر می‌افتادند و به‌جای این‌که جسدها را بگذارند و بروند، به درگیری مرگبار ادامه می‌دادند.
نارون
شهری خوشبخت، البته اگر بتوان همزمان هم خوشبخت بود و هم گرفته خاطر
نارون

حجم

۲۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۲۷۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۵۰%
تومان