بریدههایی از کتاب داستانهای واقعی
۴٫۶
(۳۶)
افرادی که به نماز بهعنوان تکلیف و خواست الهی بیتوجهی کنند و آن را کوچک بشمارند خداوند نیز به خواستهها و اعمال آنان توجهی نخواهد کرد و برکت مال و عمر را از آنان خواهد گرفت.
قاصدک
پسرم به نمازهایت اهمیت بده بهخصوص به نماز صبح و هر صبح که نماز خواندی برای من بعد از نماز صبحت یک بار تسبیحات حضرت زهرا (س) را با تسبیح خودم همراه با یک فاتحه بخوان. اینجا بود که لبخندی همراه با اشک بر چهرهام نقش بست و متوجه تأکیدات ایشان در زمان بچگی شدم، و اکنون پس از ۶ سال از فوت پدر عزیزم این کار در حال انجام است.
قاصدک
هرگز فراموش نمیکنم که نذر اذان، فرزندانم را نجات داد. انگار کسی به اذنی همان لحظه وسط هول و ولای تصادف فیلم صبح را برایم پخش میکرد. صحنهٔ اذان دو قلوهای کلاس در حالیکه دو فرزندم را سالم، اما ترسیده در آغوش گرفتهام.
معجزه اذانت این است تا معجزهٔ نمازت چه باشد…
خدایا مرا از نمازگزارانت قرار بده.
قاصدک
الآن به جایی رسیدهام که همواره از بینمازی و سبک شمردن نماز اکثر افراد جامعه آزردهخاطر میشوم. اگر ما اهمیت نماز را بهدرستی درک کنیم و بدانیم که نماز چه اثر سازندهای در زندگانی فردی و اجتماعی ما دارد، قطعاً تا این اندازه نسبت به آن بیتفاوت نخواهیم بود
قاصدک
فهمیدم اگر هرکاری میکنی ولی نمازت رو کنار نذاری و اول وقت بخونی یه جایی دستت رو میگیره، واقعاً گرفت.
دیگه هیچوقت نمازو ترک نکردم و تلاش کردم پاکی و حیام رو بهدست بیارم.
قاصدک
پیرمرد یکه خورد و لبخندش جمع شد. کمی فکر کرد و دوباره لبخند زد و گفت: ببینم کوچولو، تو خودت بلدی که به من میگی بخون؟
من که نسبت به خواندن حمد و سورهام تعصب داشتم با جدیت گفتم: بله که بلدم. و شروع کردم به خواندن حمد و سوره.
هنوز خواندنم به انتها نرسیده بود که مرد دستی در جیبهایش کرد و هر آنچه که در آن بود را روی دامنم خالی کرد و در سکوت رفت.
من ماندم تنها با دامنی پر از پول خرد و شکلات و نخود و کشمش.
قاصدک
قبل از رفتن، دو رکعت نماز امام زمان (عج) خواندم و سپس راهی بیمارستان شدیم. وقتی خواهرم دوباره سونوگرافی داد. دکتر به او گفت که بچهات سالم است و هیچ مشکلی ندارد و نباید سقط شود. اشک شادی از گونههایم سرازیر شد و بلند گفتم یا صاحبالزمان جانم به فدایت که آبروی مرا خریدی. دکتر به من گفت که چرا چنین حرفی زدی؟ من ماجرا را برایش گفتم و دکتر هم گفت: دعا کنید که من هم سعادت خواندن نماز امام زمان (عج) را داشته باشم و واقعاً مشکلگشاست و حالا بچه خواهرام نزدیک دو و نیم ساله و اتفاقاً بچه سالم و باهوشی است و ارادت خاصی به نماز دارد و هرکس نماز بخواند او هم میخواهد بخواند و دعای فرج هم البته با غلط غلوط میخواند ولی انگار ارادت خاصی به امام زمان (عج) و نماز دارد و این هم از برکت امام زمان (عج) است.
قاصدک
، با صدای جیغ مادرم از خواب بیدار شدیم و با صحنهٔ عجیبی روبهرو شدیم که پدرم از آن حادثه جان سالم به در برده بودند؛ دقیقاً پای پلههای حیاط خانهمان که اتفاقاً محل چاه نیز بود، فضایی حدوداً یک متر و به عمق چندین متر ریزش کرده و فروریخته بود. گویی با آخرین فشار قدمهای پدرم، در آن سپیدهدم، چاه خانهٔ ما نشست کرده بود. پدرم تا آن لحظه اصلاً متوجه نشده بود چه حادثهای را به لطف خداوند پشتسر نهاده است و ما مبهوت تنها یکی از آثار نماز بودیم. بهراستیکه نماز بهترین نجاتبخش بشر است.
قاصدک
بعدازظهر، از تشویش خوابم نبرد، هنوز یک ساعت به عصر مانده، دوباره وضو گرفتم و سورههای دخان و جمعه را خواندم. بعد دو رکعت نماز اقامه کردم با همان دلشکستگی. شاید باورتان نشود، هنوز سلام نماز را نداده بودم که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همان شخص بنگاهی بود. لحنش اینبار مهربانانه بود: «دبیر جان! خداتره خله دوس دارنه. دتا مشتری مشهدی بیمونه ماشین ر بخرینه. برو بنگاه، دور میدون بابلسر، شه کارته بیر.» (دبیرجان! خدا تو را خیلی دوست داره. دو نفر مشهدی ماشین را خریدند. بیا بنگاه، دور میدون امام بابلسر، کارتتو پس بگیر.) از شوق به سجده رفتم.
قاصدک
درست وقتی که او در اتاق بود به نماز میایستادم، در حین نماز سنگینی نگاهش را حس میکردم، گاه هنگام دعا و مناجات، زیرچشمی نگاهش میکردم و میدیدم از پشت پردهٔ تختش چگونه مرا زیر نظر دارد. به طرفش که بر میگشتم، نگاهش را ازم میدزدید.
چند روزی به همین منوال گذشت، یک روز که در اتاق جز من و او کسی نبود، درست وقتی که سر سجاده نشسته بودم و دعا میخواندم، کنارم نشست و گفت: خیلی دوست دارم مثل تو باشم، آروم و صبور.
کتاب دعا را بستم و در حالیکه سجاده رو جمع میکردم گفتم: نمازت رو بخون.
صبح روز بعد در حالیکه آماده نماز صبح شده بود، مرا هم برای نماز بیدار کرد.
قاصدک
زمانیکه ساختمان تخریب شده بود این آقا بههمراه جانماز و سجادهاش بهطور معجزهآسا و کاملاً سالم به طبقهٔ پایین منزل فرود آمده بود. انگار فرشتهها وی را در آغوش گرفته بودند و سالم و سلامت روی زمین قرار داده بودند، آری در این موقع بود که معنی نماز را فهمیدم و متوجه شدم اتصال با خداوند چه معنا و مفهوم عظیمی دارد، فهمیدم در هنگام نماز با کسی سخن میگویی که خودش حافظ جان و مالت خواهد بود و معنای دعا کردن مادرم و تک تک همسایهها را در آن رعب و وحشت کودکی خودم چه زیبا چشیدم، طعمی از جنس نور و درخشش به وسعت ایمان و اعتقاد به پاکی انسانها و بوی عطر نماز…
آری، نماز زیباترین حالت اتصال به خداوند است، چون از تمام غیرها دور میشوی و به جانب پروردگارت روی میآوری…
قاصدک
بدجور توی مسئله گیر کرده بودم. به هر دری میزدم حل نمیشد. این کار رو خدا با لطف و کرمش جدیداً نصیبم کرده بود. یک نرمافزار مهندسی بود که باید برای یک شرکت مهندسی مینوشتم. اما در حین کار با مشکلی مواجه شدم که هر کاری میکردم حل نمیشد. هر چی جستجو میکردم بیشتر گیج میشدم. یه روز ظهر قبل از نماز داشتم روی موضوع کار میکردم که صدای اذان بلند شد. با خودم گفتم یه کم بیشتر کار کنم بعد نمازم رو فرادا بخونم. اما یک آن با خودم گفتم شاید گیر مسئله من توی نماز جماعت نرفتنم باشه. بلند شدم، وضو گرفتم و به خدا گفتم: چشم میرم نماز جماعت. وقتی از نماز برگشتم بلافاصله آن مسئله برایم حل شد….
قاصدک
من دست به دامن همه شده بودم، اما غافل بودم آنکه باید دست به دامنش شد مدتهاست منتظر من است.
امالبنین
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
fateme28
گفت اضطراب امانم رو بریده، بیقرارم، نمیدونم چه کارکنم؟ از پشت تلفن به او گفتم: چهل، گفت: یعنی چه؟ گفتم چهل روز نماز مداوم و رسیدن به آرامش و رساندن بقیه به این آرامش. و اینجاست که با خود میگویم به راستی که الا بذکرالله تطمئنالقلوب.
نور
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
نور
خدایا، یک چشم به هم زدنی ما را به خودمان وامگذار. «اللهم لاتکلنی الی نفسی طرفت عین ابدا»
ฅ^•ﻌ•^ฅ
یاد سخن یکی از بزرگان افتادم: «هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
M.H
«هروقت برای نماز خواندن عجله داشتید، یا کاری به نظرتان مهمتر از آن پیش آمد، به این بیندیشید که هرچه در گذشته اتفاق افتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد، در دستان کسی است که در نماز، روبهرویش میایستید…».
seyed mostafa
او که از همهکس ناامید شده بود، با دیدن آرامش هماتاقیاش هنگام خواندن نماز روزنهٔ امیدی در قلبش پیدا شد و ناخودآگاه همراه با اشکهای دوستش اشک میریخت و آرام آرام نام خدا را زیر لب زمزمه میکرد و همینطور که اشک میریخت، وضو گرفت و به نماز ایستاد ولی این نمازش با نماز خواندن همیشهاش فرق میکرد؛ با حضور قلب به رکوع و سجود میرفت و در اینجا بود که با تمام وجود خدا را حس کرد و به آرامشی عجیب از جنس معبودش که منبع آرامش است دست یافت و از آن به بعد مسیر زندگیاش عوض شد و با خوشحالی و آرامشی مثال زدنی به کارهایش میپرداخت.
قاصدک
حجم
۱۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۴,۰۰۰
تومان