بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گروه پزشکی ۶۳ | طاقچه
کتاب گروه پزشکی ۶۳ اثر یاسمن رحمانی

بریده‌هایی از کتاب گروه پزشکی ۶۳

۳٫۱
(۲۲۳)
مادر پنجاه‌ ساله‌ام داشت مثل دخترهای شانزده ساله رفتار می‌کرد: با همکلاسی سابق دوران دانشگاهش – که حالا پزشک یکی از تیم‌های فوتبال لیگ برتر ایران بود – قرار شام گذاشته بود. توی رستوران گردان برج میلاد. حالا مادرم داشت از من مشورت می‌گرفت که برای قرار چه لباسی بپوشد و من می‌دانستم که خودم، مقصر اصلی کل این ماجرا هستم. اگر برایش گوشی جدید نمی‌خریدم، هیچ کدام از اتفاق‌های بعدی پیش نمی‌آمد. مطمئنم آدم‌هایی که مادرم را از نزدیک می‌شناسند، نمی‌توانند این قضیه را باور کنند. آن‌قدر در نقش آدم دلسوز و فداکار فرو رفته که به ذهن کسی نمی‌رسد این آدم ممکن است برای خودش هم آرزوهایی داشته باشد. شاید دلش بخواهد بعد از پانزده سال تنهایی، با مردی که قبلا خاطرخواهش بوده برای شام برود بیرون.
S

حجم

۰

حجم

۰

صفحه قبل
۱
صفحه بعد