بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فلسفه‌ی داستایفسکی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فلسفه‌ی داستایفسکی

بریده‌هایی از کتاب فلسفه‌ی داستایفسکی

۴٫۴
(۸)
منتقد و شاعر روس، ویچسلاف ایوانوف، درباره شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی می‌گوید: آنها با گذشت زمان از ما دور نمی‌شوند؛ پیر نمی‌شوند، به قلمرو اثیری الاهگان هنر کوچ نمی‌کنند تا در آنجا موضوع تأمّل تماشاگرانه ما شوند... در شب‌های بی‌خوابی و تاریک بر در می‌کوبند، به بالینمان می‌آیند و محرمانه در گوشمان نجوا می‌کنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش می‌کشانند.
Raymond
رنج و عذابی عظیم پیش روی داستایفسکی بود، باز او در همان شبِ نجات از مرگ به میخاییل نوشت: برادر، من احساس دلمردگی نمی‌کنم و نومید نیستم. زندگی در همه جا هست. زندگی در درون ماست و نه بیرون ما. دیگرانی هم با من خواهند بود و مهمّ این است... که در هر بدبختی، نومید نشویم و به زانو درنیاییم ـهمین است هدف زندگی ما، همین است مقصود زندگی. این را حالا می‌فهمم. این فکر در رگ و پی من نفوذ کرده است... زندگی موهبت است: زندگی خوشبختی است. هر لحظه آن می‌تواند یک عالم بی‌پایان خوشبختی باشد. برادر، سوگند می‌خورم که امید از کف نخواهم داد و دل و جانم را پاک و ناب نگه خواهم داشت.
Ahmad
لحظاتی تاریخی در زندگی انسان‌ها فرا می‌رسد که در آنها شنیع‌ترین، وقیحانه‌ترین، و زشت‌ترین شرارت‌ها ممکن است به‌نظر عظمت روح بیاید...
مهدی
منتقد و شاعر روس، ویچسلاف ایوانوف، درباره شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی می‌گوید: آنها با گذشت زمان از ما دور نمی‌شوند؛ پیر نمی‌شوند، به قلمرو اثیری الاهگان هنر کوچ نمی‌کنند تا در آنجا موضوع تأمّل تماشاگرانه ما شوند... در شب‌های بی‌خوابی و تاریک بر در می‌کوبند، به بالینمان می‌آیند و محرمانه در گوشمان نجوا می‌کنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش می‌کشانند.
سوفی
آزادی بی‌دلبستگی و سرسپردگی به چیزی هیچ معنایی ندارد، یعنی همان چیزی که بعدها سارتر گفت.
پویا پانا
(۱) اگر خدایی هست، پس چگونه ما آزادیم؟ و (۲) بااین‌همه آدم‌های بی‌گناهی که در این زندگی رنج می‌برند، چگونه می‌تواند خدایی باشد؟
پویا پانا
می‌دانم... می‌دانم که زیرزمین آن جای بهتری نیست که من می‌خواهم، چیزی که از ته دل می‌خواهم چیز دیگری است، چیزی به کلّی متفاوت، چیزی که البته هرگز نخواهم یافت. لعنت بر زیرزمین!
پویا پانا
کمال مطلوب سلسله اعمالی است که بیشترین لذّت یا خوشبختی خالص را برای بیشترین تعداد به بار آورد. داستایفسکی در برابر این نظر می‌گوید، "انسان درست به همان اندازه لذّت به‌سوی رنج هم کشیده می‌شود... یقین دارم انسان هرگز خود را از تخریب و آشوب محروم نخواهد کرد. رنج ـآری، رنج یگانه علّت آگاهی است."
پویا پانا
"درباره تاریخ جهان همه چیز می‌توان گفت... الّا اینکه عقل و منطق در آن جایی داشته است."
پویا پانا
اگر روزی ثابت شود جبرگرایی درست است، آن‌گاه انسان به آن معنایی که ما می‌شناسیم دیگر وجود نخواهد داشت. "انسان به‌یکباره از انسان بدل به کلید پیانو یا چیزی شبیه آن خواهد شد." ما دیگر اساسآ تفاوتی با اشیای مادّی معمولی نخواهیم داشت که هر عملشان کاملا قابل پیش‌بینی است. امّا داستایفسکی مصرانه می‌گوید ما با این چیزها فرق داریم، ما متفاوت هستیم. ما انسان‌ها فراتر از هر چیز، زندگی می‌کنیم تا با اعمالمان به خودمان ثابت کنیم که با هر چیز دیگر در این دنیا متفاوت هستیم و صاحب اختیاریم. آنچه می‌کنیم از پیش معین نشده است:
پویا پانا
در نامه‌ای به برادرش چنین شکوه و شکایت می‌کند: کی از این قرض‌هایم خلاص خواهم شد؟ کار کردن مثل کارگر روزمزد بدچیزی است. همه چیز آدم را خراب می‌کند، حتّی قریحه‌اش را، و جوانی و امیدش را، و آدم از کارهای خودش متنفر می‌شود، و دست‌آخر می‌شود یک قلم‌زن نه نویسنده.
پویا پانا
"انسان یک راز است، رازی که باید با حدس و گمان آن را دریافت."
پویا پانا
دوّم، داستایفسکی در فلسفه اهمیت دارد، زیرا بر دیگر فیلسوفان تأثیر گذاشته است و با برخی قرابت دارد. او را معمولا در رده اگزیستانسیالیست‌ها، یا دست‌کم در رده طلیعه‌داران اگزیستانسیالیسم قرار می‌دهند. والتر کافمن، یادداشت‌های زیرزمینی داستایفسکی را "بهترین پیش‌درآمد بر اگزیستانسیالیسم در همه دوران‌ها" خوانده است. تأکید داستایفسکی بر آزادی، اضطراب ناشی از آن، و تلاشش برای ربط دادن فلسفه به زندگی واقعی، قطعآ او را در ردیف اگزیستانسیالیست‌های متأخّر قرار می‌دهد.
پویا پانا
داستایفسکی می‌خواست برای دو سؤال بنیادین فلسفی پاسخی فراهم آورد: (۱) مخمصه انسانی چیست؟ و (۲) پس از پاسخ دادن به سؤال (۱)، ما با این مخمصه چگونه باید زندگی کنیم؟ سؤال اوّل داستایفسکی را درگیر ژرف‌اندیشی متافیزیکی می‌کند ـدرباب اختیار، ماهیت ذات فردی، و وجود خداــ و سؤال دوّم او را به حوزه اخلاق و زَبَراخلاق می‌کشاند. مسئله اصلی اخلاقی که بیش‌ازهمه او را دل‌مشغول می‌کرد این بود: مهم‌ترین صفت انسان آزاد بودن است، امّا این آزادی با امکان‌های ویرانگری توأم است، پس باید نیروی محدودکننده‌ای یافت که بتواند با این آزادی سازگار باشد. داستایفسکی در تلاش خود برای حل این مسئله، در فصول "طغیان" و "مفتّش اعظم" در برادران کارامازوف، عالی‌ترین بحث را درباره "مسئله شر" عرضه کرده است (یعنی مسئله آشتی دادن وجود خدای قادر متعال، دانای کل، و خیرخواه با وجود شر در جهان). دست‌کم یکی از این دو فصل همیشه و بلااستثنا در جُنگ‌های فلسفی مربوط به این مسئله کلاسیک گنجانده می‌شود.
teorian
منتقد و شاعر روس، ویچسلاف ایوانوف، درباره شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی می‌گوید: آنها با گذشت زمان از ما دور نمی‌شوند؛ پیر نمی‌شوند، به قلمرو اثیری الاهگان هنر کوچ نمی‌کنند تا در آنجا موضوع تأمّل تماشاگرانه ما شوند... در شب‌های بی‌خوابی و تاریک بر در می‌کوبند، به بالینمان می‌آیند و محرمانه در گوشمان نجوا می‌کنند و ما را به گفتگوهای پرتشویش می‌کشانند.
teorian
داستایفسکی این نظر را رد می‌کند که جانی مسئول جنایت خویش نیست، چون چنین نظری درواقع نفی آزادی جانی، نفی اختیار او، و نفی اراده اوست و سبب می‌شود از مجازات معاف شود، مجازاتی که به او فرصت می‌دهد جنایتش را جبران کند و آدم بهتری شود. داستایفسکی آشکارا نظریه کنونی مجازات را می‌پذیرد. این نظریه را مارتین پرلماتر چنین تشریح می‌کند: مجازات کاری موجّه است، زیرا فردی که خطا کرده است درواقع مجازات را "انتخاب" کرده است؛ با مجازات خطاکار، ما به انتخاب فرد احترام می‌گذاریم. اگر به انتخاب‌هایمان چنان نظر کنیم که گویی هیچ اختیاری بر آنها نداشته‌ایم، درواقع انتخاب‌هایمان را خوار و بی‌ارزش می‌کنیم. به نفع ماست که ما را "شخص" به‌حساب آورند، یعنی یک عامل اخلاقی مختار؛ ما معمولا دلمان می‌خواهد انتخاب‌هایمان اعمالی صادر شده از ما به‌حساب آیند و محترم شمرده شوند...
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
چگونه می‌توان دانست با یک کار مهربانانه چه بذری برای همیشه در روح کسی افشانده می‌شود... و این تماس یک شخصیت با شخصیت دیگر در آینده هریک از آنان چه اهمیتی پیدا می‌کند؟... وقتی‌که با کارهای خوبت، هر شکلی که داشته باشد، بذری می‌افشانی و "خیراتت" را می‌دهی، بخشی از شخصیتت را می‌دهی و بخشی از شخصیت کسی دیگر را می‌گیری؛ بدین‌ترتیب متقابلا یکی می‌شوید... همه بذرهایی که افشانده‌ای، و شاید اکنون فراموش کرده‌ای، ریشه خواهند دواند و رشد خواهند کرد؛ کسی که این بذر را از تو گرفته است، خود بذری در دل دیگری خواهد افشاند. و چگونه می‌توان دانست آدم چه سهمی در شکل دادن به سرنوشت بشری دارد؟
شیوا جعفری
به‌نظر من کلّ کار بشر فقط همین است ــ همین که باید به خودش ثابت کند که انسان است و نه کلید پیانو! ثابت کند حتّی اگر سرش برود...
شیوا جعفری
داستایفسکی می‌گوید: با هر تپش قلبمان داستایفسکی به ما می‌گوید: "آری، می‌دانم؛ و بیش‌ازآن هم می‌دانم، و چیزهای دیگری هم جز آن می‌دانم."... او با آن نگاه خیره نافذ و مرموز همواره در برابر ما می‌ایستد، این راهنمای هشیار و تیزبینِ هزارتوی روح ما، و همزمان هم ما را هدایت می‌کند هم می‌پایدمان... از عصر پس از خود سؤال‌هایی پرسیده است که کسی پیش از آن نپرسیده بود، و پاسخ‌هایی را به نجوا به سؤال‌هایی داده است که اصلا آن زمان مطرح نبودند.
شیوا جعفری
انسان نومید نمی‌تواند بمیرد؛
محمد رضا مددی

حجم

۱۲۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۲۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
۳۷,۸۰۰
۳۰%
تومان