بریدههایی از کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
۴٫۳
(۱۱۰)
انسان میدونه، با تمام وجودش میدونه که همه زندگی ها باهم برخورد دارند. که مرگ فقط دیگران نمیبره فقط بعضی ها رو جا میذاره و در فاصله کوتاه بین بردن و جا گذاشتن، خیلی زندگیها تغییر میکنه.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
یه روز صبح با پدرم روبرو شدم. ملحفههای لک شده رو دید و بعد چنان نگاهی به من انداخت که هیچوقت یادم نمیره. انگار آرزو میکرد رشته پیوند میان من و خودش رو پاره کنه.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
ادی به سختی صدایی از گلویش بیرون داد و سرانجام خس خس کنان گفت: «چی...»
به نظر میرسد صدایش از درون پوستهای خارج میشود، مثل جوجهای کوچک.
- «چی...کُشت...»
مرد آبی صبورانه منتظر ماند.
«چی...تورو...کشت؟»
مرد آبی کمی شگفتزده نگاه کرد. به ادی لبخندی زد و گفت: «تو کشتی.»
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
بزرگترین هدیهای که خدا میتونه بهت بده اینه: درک آنچه در زندگیات گذشته. تا برات قابل توجیه بشه. این همون آرامشیه که دنبالش بودی.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
پنج نفر در بهشت هستند که تو اونها رو ملاقات میکنی. هر یک از ما به دلیلی توی زندگیت بودیم. شاید اون زمان دلیلش رو نمیدونستی، بهشت هم برای همینه. برای درک زندگیت روی زمین.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
بهشت همینه. اینجا معنای دیروزهاتو درک میکنی.
Majan
بزرگترین هدیهای که خدا میتونه بهت بده اینه: درک آنچه در زندگیات گذشته. تا برات قابل توجیه بشه. این همون آرامشیه که دنبالش بودی.»
Majan
«آرزوم این بود قبل از اینکه شروع به کشتن هم کنیم، دنیای بدون جنگ رو ببینم.»
Hossein Gh
«تو وقتی به آرامش میرسی که خودت به وجودش بیاری.»
Elhamtarang
«نکته همینه. گاهی وقتا وقتی چیز ارزشمندی رو فدا میکنی، در واقع اونو از دست نمیدی. فقط اونو به کسی دیگه میبخشی.»
Elhamtarang
«مرگ پایان همه چیز نیست اما ما فکر میکنیم هست. آنچه روی زمین اتفاق میافته فقط شروعه.»
Elhamtarang
«هیچ زندگیای بیهوده نیست. تنها زمانی بیهوده است که فکر میکنیم تنهاییم.»
Elhamtarang
گفت: «عدالت، بر زندگی و مرگ حاکم نیست. اگه اینطور بود هیچ انسان خوبی در جوانی نمیمرد.»
Elhamtarang
«اینکه هیچی اتفاقی نیست. که ما همه به هم وصلیم. نمیتونی یه زندگی رو از زندگی دیگه جدا کنی، همون طور که نمیتونی نسیم رو از باد جدا کنی.»
Elhamtarang
«مردم بهشت رو مثل باغ فردوس تصور میکنن، جایی که میتونن روی ابرها شناور بشن و در رودخانهها و کوهها دمی آسوده بیارامند. ولی این صحنه پردازیها بدون آرامش معنایی نداره. بزرگترین هدیهای که خدا میتونه بهت بده اینه: درک آنچه در زندگیات گذشته. تا برات قابل توجیه بشه. این همون آرامشیه که دنبالش بودی.»
Elhamtarang
«من تو رو کشتم، من تو رو کشتم.» سپس زمزمه کرد: «منو ببخش.» و بعد «آه خدایا منو ببخش.» و در پایان «چه کار کردم؟ چه کار؟»
اشک ریخت و اشک ریخت. تا اینکه از شدت گریه به لرزه افتاد. سپس در سکوت به جلو و عقب تکان خورد.
AasemOon
هرحال عاشقم بودی. ادی، عشق از دست رفته باز هم عشق است. فقط شکلش عوض میشه، همین. نمیتونی لبخندش رو ببینی، یا براش غذا بیاری، یا موهایش رو نوازش کنی، یا باهاش برقصی. اما وقتی اون حسها ضعیف میشه، حس دیگری قوی میشه. خاطره. خاطره شریک تو میشه. اون رو پرورش میدی. نگهش میداری و باهاش میرقصی. زندگی تمام میشه، اما عشق نه.»
AasemOon
«عروس اینجا منتظر میمونه.» به آینه نگاه کرد، اما انگار داشت دور میشد.
«این لحظه عروس باید به کاری که میکنه فکر کنه. به کسی که انتخاب میکنه. کسی رو که دوست داره. ادی اگه آن آدم درست باشه، این لحظه میتونه خیلی شگفت انگیز باشه.»
AasemOon
«همهٔ عروسیها. انتخاب من این بود. دنیایی از عروسیها، پشت هر دری. اوه ادی هیچوقت تغییر نمیکنه، وقتی عروس حلقه رو میپذیره، معناهایی که توی نگاهشون میبینی، در همه جای دنیا یکسانه. اونها در حقیقت باور دارند که عشق و ازدواجشان همهٔ رکوردها رو میزنه.»
AasemOon
وقتی بدانی سکوت شکستنی نیست، تحملش سختتر میشود،
نسیم رحیمی
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰۵۰%
تومان