«آنچه را که میتوانی تغییر بده و آنچه را که نمیتوانی، بپذیر.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
جنگ از آدمها فیلسوف میسازد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هدف امروز: عاشق نشدن.
هیچ یک از اهداف کوچکش به این اندازه دستنیافتنی و محکوم به دلشکستگی به نظر نمیرسید.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
جنگ فقط به میدان نبرد محدود نمیشود.
M@hs@.T729
وقتی آدم کسی را دارد که میتواند در سختیها با او شریک شود، جهان برایش جای خوشایندتری میشود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
سیسیلیا میدانست باید به نیاکان خود احترام بگذارد اما خدایا اگر میتوانست به عقب برگردد و پدر پدر پدربزرگش را گیر بیاورد، خفهاش میکرد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
لبخندی احمقانه ناگهان روی لبش شکل گرفت و آنگاه احساس حماقت به او دست داد. به مردی فکر میکرد که حتی یک بار هم ندیده است.
مردی که شاید هرگز هم نبیند.
اما کاری از دستش برنمیآمد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
خیلی وقت است نامهای برایم نفرستادهای. سعی میکنم نگران نباشم اما خوب سخت است.
از سیسلیا هارکورت به برادرش، توماس
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
خواهر بیچارهات میترشد.
هاها، نگران نباش. کاملا راضیام. یا دستکم، بسیار راضیام. چنین چیزی است؟ به نظر من که باید باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
پدر این اواخر زودرنج شده است. اما خوب من هم شدهام. مارس همیشه ماه سرد و مرطوبیست اما امسال بدتر از همیشه بوده است. پدر بعدازظهرها چرت میزند. فکر میکنم من هم باید این کار را کنم.
از سیسیلیا هارکورت به برادرش، توماس (نامه هرگز دریافت نشد)
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
بعضی کارها را بهتر بود بدون حرف زدن آدم انجام دهد.
M@hs@.T729
آنچه را که میتوانی تغییر بده و آنچه را که نمیتوانی، بپذیر.
M@hs@.T729
او فهمیده بود جنگ از آدمها فیلسوف میسازد.
M@hs@.T729
دستان سیسیلیا– خُب، دیگر آنقدر سفید و لطیف نبودند اما به پینههای تازه دستانش افتخار میکرد. به نظر میرسید نشان دهنده تواناییاش بودند، اینکه میتواند افسار سرنوشت خود را به دست بگیرد. در دستانش قدرت میدید، قدرتی که پیش از این از داشتنش آگاهی نداشت.
sama rhm