بریدههایی از کتاب من گنجشک نیستم
۳٫۶
(۵۳)
شرط میبندم محاله توی کیف دستی زنها قرارداد و چک بانکی و شماره تلفنهای وحشتناک و چیزهای کثیف دیگه پیدا کنی. توی کیف دستی زنها احتمالاً یه دسته کلید هست و یه آینه کوچولو و چند برگ دستمال کاغذی و شاید یه شیشه عطر و یه رژ لب و چند تا عکس و یه ذره پول. اما توی کیف مردها چی هست؟ تا حالا بهش فکرکردی؟»
@_bo.ok_
«اون روز که گفتم کافیه هیچ کس گوش نکرد. هزار بار دیگه هم گفتم کافیه اما انگار همه کر شده بودید. حالا هم میگم کافیه. حالا هم میگم عوضیها تمومش کنید. بسه دیگه. کافیه. من یکی که دیگه نیستم. یعنی نمیخوام باشم. میخوام استعفا بدم. از آدم بودن. از این که مثل شما دو تا دست و دوتا پا و دو تا گوش دارم از خودم متنفرم. کاش میشد یه تیکه چوب بود. یه تیکه سنگ. کمی خاک باغچه. کاش میشد هرچیز دیگهای بود به جز شما عوضیهای دو پای بوگندو. لعنت به شما! لعنت به شما و دستهاتون و پاهاتون و چشمهاتون. صدام رو میشنفید؟»
@_bo.ok_
ـ «گفت دوست داره همه، همهٔ مردم دنیا، دختره رو دوست داشته باشند. گفت از این که فقط خودش دختره رو دوست داشته باشه احساس خفت و حقارت میکنه. گفت پروین بزرگتر از اونه که تنها یه نفر عاشقش باشه.»
@_bo.ok_
«بدتر از کشتار همون چیزیه که کشتار رو درست میکنه.»
ملیکا
اگر صد سال قبل زندگی میکردم لابد عاشق خاتونی میشدم از قاجاریان. و اگر دویست سال قبل به دنیا آمده بودم با همین توان و غرابت، عاشق زنی دیگر با اسمی دیگر. مهلقا مثلاً. خودم را اینطور قانع کردهام که افسانه تنها یکی از آن هزاران معشوقههای بالقوهای بود که میتوانستم به آنها عشق بورزم.
baraniam
گاهی فکر میکنم آدمهای زیادی هستند که من میتوانم با آنها عمیقاً احساس «نزدیکی» کنم اما افسوس که نمیشناسمشان.
🌿sepidar🌿
هر کس در زندگی یک یا چند بار با این هیولاها مواجه میشود. همیشه وقتی با یکی از این هیولاها درگیر شدی فکر میکنی این بدترین و وحشتناکترین آنها است، اما بعد میفهمی هیولاهای وحشتناکتری هم هست
🌿sepidar🌿
در واقع اول آدمها مقدس میشن و بعد اشیا. فکر میکنم آدمها، خیلی ساده، به این خاطر مقدس میشن که کارهای خوبی انجام میدن. یا بهتر بگم کارهایی که به شدت خوبند. وقتی کاری رو که شدیداً خوب باشه انجام بدی انگار یه چراغ توی روحت روشن کردهای. وقتی بازم کار خوب انجام بدی میشه دو چراغ، میشه سه چراغ، صد چراغ، هزار چراغ. گمونم توی روح تاجی هزارتا چلچراغ روشنه. تقریباً تمام کارهایی که تاجی میکنه خوبه. زنهای خونهدار هم همین طورند. واسه همینه که به نظر من همهٔ زنهای خونهدار مقدسند.»
faatemeehyd
درماندگی. درماندگی. و درماندگی در برابر چیزی که نمیبینی اما سخت به آن محتاجی. چیزی که هستیات عمیقاً به آن وابسته است و این را نمیدانی مگر آن که از تو دریغ شود:
faatemeehyd
«بدتر از کشتن آدمها چیزهاییه که میدونیم. منظورم خیلی چیزهاست. کاش میشد همهٔ درها و دریچههای دانستن رو بست. کاش میشد برگشت. میشد کسی شد مثل تاجی. مثل مادر دانیال. مثل مادر من که گاهی میآد اینجا و حتی جدول ضرب رو هم بلد نیست. حتی نمیدونه که زمین دور خورشید میچرخه.»
امیررضا
از این فکر که ته این زندگی چیست؟ از این فکر که زندگی میکنی و زندگی میکنی و زندگی میکنی و وقتی که حسابی داری زندگی میکنی و زندگیات سرعت گرفته و ریشه دوانده و بزرگ شده، ناگهان چیزی میآید وسط و تو دوپایی میزنی روی ترمز و همه چیز متوقف میشود.
امیررضا
همیشه فکر میکردهام ــ و حالا هم فکر میکنم ــ که دردها، انگار هیولاهایی، در گوشه گوشهٔ بدن آدمها خوابیدهاند و تنها کافی است چیزی آنها را بیدار کند. بیدار که شدند دیگر کسی نمیتواند در برابرشان تاب بیاورد. زیر تک تک دندانها یک هیولا خوابیده است. یک بار پوسیدگی یکی از دندانهایم هیولای آن را بیدار کرد. داشتم از درد میمردم. وقتی دندانپزشک مایعی روی دندانم ریخت و هیولا را خواباند میخواستم از روی یونیت دندان پزشکی بلند شوم و دستش را ببوسم. توی هر کلیه یکی از آن هیولاها خوابیده است. بزرگتر از هیولاهای دندانها. هر کس در زندگی یک یا چند بار با این هیولاها مواجه میشود. همیشه وقتی با یکی از این هیولاها درگیر شدی فکر میکنی این بدترین و وحشتناکترین آنها است، اما بعد میفهمی هیولاهای وحشتناکتری هم هست.
Astronaut
«اوایل فکر میکردم بدترین کار کشتن آدمها است اما حالا میبینم چیزهای زیادی هست که از کشتن آدمها بدتره.»
Astronaut
خوب میدانم که گریههای بزرگی در انتظارم است. وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد. این را از همین حالا میدانم. یعنی سالهاست که میدانم. از یادآوریاش به وحشت میافتم اما هیچ روزی را بدون فکرکردن به آن نگذراندهام. اگر طوبی ـ خواهرم ـ بمیرد من باز گریه خواهم کرد. به شدت. شانههای من از گریه برگور او خواهند لرزید و من فکر خواهم کرد که دنیا به آخرین نقطهاش رسیده است. نرسیده است اما. هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطهاش نخواهد رساند. ما را اما شاید برساند.
Astronaut
وقتی نمیتوانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفهشو و بازی کن.
HeliOs
از سنگینی واژهٔ درماندگی
خرد خواهد شد.
د ر م ا ن د ه
خواهد شد.
Hossein Gh
«مدتیه دارم فکر میکنم بدترین وضعیت ممکن چی میتونه باشه. اوایل فکر میکردم بدترین اتفاق وضعیت مادر یه بچهٔ مریضه که امیدی به خوب شدن بچهش نیست و مادره بالای سر بچه بالبال میزنه تا بچه بمیره، اما بعد فهمیدم این بدترین وضعیت نیست.»
Hossein Gh
دانیال میگوید: «مدتیه دارم فکر میکنم بدترین وضعیت ممکن چی میتونه باشه. اوایل فکر میکردم بدترین اتفاق وضعیت مادر یه بچهٔ مریضه که امیدی به خوب شدن بچهش نیست و مادره بالای سر بچه بالبال میزنه تا بچه بمیره، اما بعد فهمیدم این بدترین وضعیت نیست.»
🍃Anee shirley🍃
من به طرز احمقانهای ناگهان عاشق دستها و انگشتهای او شدم.
tahere jaberi
من دفن خواهم شد.
زیر آوار این کلمات،
من دفن خواهم شد.
با پیش رفت این شعر،
روح من از حرارت این کلمات
از دوزخ علامتهای مکرر سؤال
از نشانههای بهت و خیرگی
که مدام ته هر عبارت تکرار میشوند
و از سنگینی واژهٔ درماندگی
خرد خواهد شد.
د ر م ا ن د ه
خواهد شد.
@_bo.ok_
حجم
۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان