بریده‌هایی از کتاب یک ساعت انتظار

آن- برای اینکه گذاشته بود زندانی ها فرار کنند. درهای کامیون هایی را که زندانی ها را به قتلگاه ها می بردند باز کرده بود. از همه بدتر اینکه به آنها نان هم داده بود چون اکثر آنها از گرسنگی در حال مرگ بودند.

کرانتوکس- (از کمی دور) هر کار می خواهید بکنید. لطفا برای من دست تکان بدهید. باربر- (فریاد می زند) من برای شما دست تکان می دهم. نگاه کنید به جای برادرتان، به جای آن دختر، آن خواهر، بچه هایی که هرگز آنها را ندیدید. به امید دیدار.

گورستان ها، بهترین و قابل اعتمادترین اخبار را به انسان می دهند

دعا؟ برعکس من عقیده دارم که مردگان باید برای من دعا بخوانند.

ثروت مثل رنگ پوست است که به آسانی پاک نمی شود.

من زن دارم. پنجاه و پنج سال پیش با هم ازدواج کردیم. فکر نمی کنم که با بودن او، من تنها باشم اما او با وجود زنده بودن من، تنهاست.

همیشه دلم می خواست بدانم فقر چیست اما هرگز آن را تجربه نکرده ام.

انتظار (آه می کشد) چیز خوبی نیست اما اجباراً باید تحمل کرد.