بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۱)
این لبخند از شادی نیست. این لبخند نمیرساند که از زندگی برخوردار میشد. این لبخند از فرط تأثر است، مثل اینکه استاد میخواست بگوید: چه شیرین است، چه شیرین میتواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا میچشیم.
Sara Keshavarz
هر درختی ثمری دارد و هرکس هنری
من بیچاره بیمایه تهیدست چو بید
Standing MAN
نمیدانید وقتی شوق ایجاد و آفرینش در شما هست اما استعداد و پشتکار ندارید، چطور یأس و ناامیدی در لابلای وجود شما میخزد و دنبال لانه میگردد.
Book Nerd
شاه میخواست در نزدیکی تنکابن املاکی را که قسمت عمده آنها مال خرده مالکان بود، بخرد. مأمورین املاک به دهات ریخته بودند و مردم را به زور به محاضر میبردند و از آنها امضاء میگرفتند
دلتنگِ ماه
برای اینکه هنرمند بشوی، باید حتما انسان باشی.
محب
از هیچ محرومیتی نهراسید، به هیچ چیز دلبستگی نداشت.
F_A
چنان شیفته بودم که خیال میکردم آفریدن یک اثر ادبی به همان آسانی متأثر شدن از آن است.
هیما
مثل اینکه استاد میخواست بگوید: چه شیرین است، چه شیرین میتواند باشد. افسوس که ما تلخی آنرا میچشیم.
هیما
هنرمند در وهله اول باید انسان باشد.
محمد جواد
نمیدانید وقتی شوق ایجاد و آفرینش در شما هست اما استعداد و پشتکار ندارید، چطور یأس و ناامیدی در لابلای وجود شما میخزد و دنبال لانه میگردد.
باغبان 🤗🌱
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
fatemeh
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچکس نفسش درنمیآمد؛ همه از هم میترسیدند، خانوادهها از کسانشان میترسیدند، بچهها از معلمینشان، معلمین از فراشها، و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان میترسیدند، از سایهشان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه
helya.B
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
فرنگیس هم مانند همه آدمهای خودخواه وقتی ذلیل میشد، رقت انسان را برمیانگیخت، اینها فقط در اوج فرمانروایی میتوانند بزرگ جلوه کنند. وقتی ضربتی خوردند، ذلیل و بیچاره میشوند.
Hosssein
من دیگر چیزی ندارم به شما بگویم. تازه هم هیچچیز به شما نگفتهام. آنچه درون مرا میکاود و میخورد، هنوز هم گفته نشده. اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آن وقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم
همتا
با چشمهای ملتمس، اما نه ساختگی مثل آدمی که برای یک چکه آب لهله میزند و دیگر نای دم زدن ندارد به او نگاه کردم. از جا پرید. دست انداخت زیر چانه من و با چنان شدتی که من هرگز نظیر آن را ندیده بودم، به من گفت: «دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشمهای تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
همتا
سرش را آورد پایین و چشمم را بوسید. اما من خود را از چنگ او رها کردم. ثانیهای تأمل کردم. یک مرتبه دست انداختم به گردنش و لبهای خشک او را به لبهای خودم چسباندم.
همتا
محض خاطر او همهچیز خودم را از دست دادم. میتوانستم شوهر داشته باشم، فرزند بپرورانم. چرا شوهر کردم؟ محض خاطر او. چرا طلاق گرفتم؟ محض خاطر او. چرا دوست و رفیق ندارم؟ محض خاطر او.
همتا
در چنین اوضاعی، در سال ۱۳۱۷، استاد ماکان درگذشت. استاد، بزرگترین نقاش ایران در صد سال اخیر بود. پس از چند قرن باز آثار یک مرد نقاش ایرانی در اروپا مشتری پیدا کرده بود و مجلات هنری اروپا و امریکا پردههای او را به چاپ میرساندند.
همتا
میدانید آتشی که زیر خاکستر میماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
sahar..
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان